گندم زارهای طلایی 🌾🌾
قسمت هشتم
بخش چهارم
دلم برای اون روزای خودم می سوزه چون باورم می شد که خانجان راست میگه ...
و حالا می فهمم که اگر خدا نمی خواست این استعداد رو در وجود من نمی گذاشت ...
وقتی خاله ما رو چمدون به دست دید , از جاش پرید و با ناراحتی گفت : چیکار می کنی خواهر ؟ لیلا رو کجا می بری ؟
گفت : تو هم الان داغداری و سرت شلوغه آبجی , لیلا هم مریضه ... می برمش ازش مراقبت کنم , دیگه نمی خوام درس بخونه ...
خاله گفت : بیخود , بیخود ... لیلا باید درس بخونه ... باهوشه , با استعداده ... حیف نیست درسو ول کنه ؟
ازت توقع نداشتم تو این وضعیت منو ناراحت کنی ... خودت که می ری و ما رو تنها می ذاری , اون وقت لیلا رو هم برداشتی داری می بری ... بابا دستت درد نکنه ...
ملیزمان که تا اون موقع خودشو از من دور نگه می داشت و با من هم کلام نمی شد و حتی احوال منم نپرسیده بود , اومد جلو و گفت : مادر , بذار بره ... ما الان حوصله ی خودمون رو هم نداریم ... بسه دیگه , تا آخر عمرش که نباید اینجا بمونه ...
بدون اختیار در یک لحظه چشمم پر از اشک شد و دلم شکست ... آخه من اونو خیلی دوست داشتم ...
خاله که اصلا فکر نمی کرد ملیزمان همچین حرفی بزنه , گفت : تو دهنت رو ببند , اینجا من تعیین می کنم تو خونه ام کی بمونه و کی بره ... لیلا برو چمدونت رو بذار ... من اجازه نمی دم بری ...
ملیزمان گفت : اینجا خونه ی ما هم هست , من نمی خوام دیگه بمونه ...
و رفت تو اتاقش و درو محکم بست ...
من که تا اون موقع دنبال یک معجزه می گشتم که با خانجان نرم ع بغض کردم و با خودم گفتم دیگه اگر التماسمم بکنن , نمی مونم ...
گفتم : نه خاله جون , من دیگه زحمت رو کم می کنم ... خانجانم تنهاست , من می رم ...
خیلی ازتون ممنونم ... این مدت خیلی بهتون زحمت دادم ...
خاله گفت : تو به حرف ملیزمان گوش نکن لیلا ... برو وسایلت رو بذار سر جاش ... نمی شه بری , من نمی ذارم ...
خانجان دست منو گرفت و گفت : نه آبجی , حالا می ریم یک مدت پیش من بمونه ... تا خدا چی بخواد , شاید دوباره برگشت ...
و اینطوری من بدون اینکه هرمز رو ببینم و فرصت خداحافظی با اون و ملیزمان رو داشته باشم , اون خونه رو ترک کردم ...
شاید دلبستگی من به اون خونه بیشتر از همه , هرمز بود ...
دلم می خواست حداقل یک بار دیگه می دیدمش ...
حتی خواستم براش نامه بنویسم ولی خجالت کشیدم و ترسیدم نامه دست کسی بیفته و بدنام بشم ...
ناهید گلکار