خانه
377K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۱:۰۴   ۱۳۹۶/۱۲/۲۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت یازدهم

    بخش سوم




    تا پامو گذاشتم تو اتاق کوچکیه , خانجان یک نیشگون محکم از بازوم گرفت که ناله ام به هوا رفت ...
    گفتم : آخ , آخ , چیکار می کنی خانجان ؟
    گفت : تو منو مسخره  کردی ؟ یا خودتو ؟ برا چی آبروریزی می کنی ؟ سر خاک با اون همه مرد روتو ول کردی بودی و با هرمز حرف می زدی , مگه عزیز خانم ندید ؟
    حالا برای من خشکه مقدس شدی ؟ فردا تلافی این کارا تو سرت در میاره بیچاره , حالا لاسیبیلی رد می کنه ...
    گفتم : خانجان , ازش خوشم نیومد ... نمیاد ... منو بکشی هم نمی خوام ... اگر اصرار کنی , واقعا آبروریزی راه میندازم ...
    سرشو با خشم تکون داد و انگشتشو گرفت طرف من و گفت : خیلی خوب , باشه ... اینا برن من می دونم و تو ... خدمتی بهت بکنم که رَب و رُبتو یاد کنی ... تا تو باشی که با من این کارا رو نکنی ...

    ترسیدم ...
    گفتم : خانجان , بگو چیکار کنم ... می خوای منو بکشی , بکش ولی بهم نگو زن این آدم بشم ...


    اون رفت و من تنها نشستم ... دلم مثل سیر و سرکه می جوشید ...
    هنوز دلم می خواست بفهمم هرمز چرا کاری نمی کنه ؟ چرا نمیاد و با خانجانم حرف بزنه و منو از این وضعیت خلاص کنه ؟ ...
    نکنه رفته فرنگ و من خبر ندارم ؟ ... نکنه واقعا منو نمی خواست ...
    دیگه نفهمیدم توی اتاق چی گفتن و چطوری سرنوشت منو تعیین کردن ... فقط اینو فهمیدم که همون شب بله برون انجام شد و قرار و مدارهاشون رو گذاشتن ...
    وقتی اینو شنیدم , دیگه امیدی تو دلم نمونده بود که از اون وصلت ناخواسته خلاص بشم ...
    می دونستم که بزرگ ترین ننگ برای دخترای اونجا اینه که قرار عقد رو به هم بزنن ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان