خانه
377K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۰۲:۱۶   ۱۳۹۶/۱۲/۲۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت دوازدهم

    بخش اول



    و سرشو به اطراف تکون می داد و گفت : یک طوری با من حرف می زنین که انگاری من زن باباشم ...
    ای خدا خودت از دل من خبر داری ... آبجی , لیلا دختر منه ... دلسوزش منم ...
    حتما یک فکری کردم که دادمش به عزیز خانم ...
    نمی خواستم زن هرمز بشه ... الان حرف بزنم تو بدت میاد ...
    خاله گفت : نه ... بگو , هر چی دلت می خواد بگو ... بدمم که اومد , فدای سرت ... چیکار مونده دیگه نکرده باشی با من ؟
    منی که چندین و چند سال از بچه ات مثل چشمم مراقبت کردم ...
    اون وقت تو به اندازه ارزن برام ارزش قائل نبودی ...
    لیلا رو که مثل دختر خودم بزرگ کردم و مثل دسته گل تحویلت دادم رو بدون اجازه ی من شوهر دادی ...
    خانجان گفت : دهنم رو باز نکن , بذار تو دلم بمونه ...
    خاله گفت : نه , دهنت رو باز کن ببینم چی می خوای بگی ؟ چی مونده که نگفته باشی ؟

    خانجان گفت : تو رو خدا بدت نیاد ولی تو بچه ی منو بی حجاب کردی , کلاه سرش گذاشتی و تو شهر گردوندی ... تیاتر (تاتر) بردی ... سینما بردی و هر چی نباید یاد می گرفت یاد گرفت ... داریه دستش دادی و مطربش کردی ...
    حالا تو روی من وامیسته ... والله به خدا ما شوهر داشتیم رومون نمی شد به کسی بگیم خاطرشو می خوایم ... اون وقت این ورپریده به من می گه خاطر هرمز رو می خواد ...

    به خدا از شنیدنش می خواستم ذره ذره آب بشم برم تو زمین فرو ...
    اون وقت من از تو ممنون باشم ؟ ... تازه اگر لیلا رو می دادم به هرمز , همه می گفتن حتما یک اتفاقی برای لیلا افتاده که مجبور شدن بدنش به اون ... نمی خواستم بدنام بشه ...
    بعد رو کرد به منو همون طور با گریه گفت : به خدا مادر , خوبی تو رو می خواستم ... والله تو جیگر گوشه ی منی ...


    خاله چنان عصبی بود که کاردش می زدنی خونش در نمی اومد ...
    گفت : واقعا که دستت درد نکنه ... من دختر تو رو گذاشتم درس خوند , امروزی بارش آوردم ... چه عیبی داره بگه چه کسی رو دوست داره ؟ زمان ما دیگه گذشت ...
    من به این کارا کار ندارم ... هرمز تو ماشین نشسته , خودت برو جواب اون بچه رو بده ... بیچاره اصلا نمی خواست به این زودی عروسی کنه , به خاطر اینکه تو لیلا رو شوهر ندی به من گفت ...
    منِ پدر سگ هم که از تو قول گرفتم , بچه با خیال راحت داشت تدارک کاراشو می دید ... حالا برو جوابشو بده ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان