خانه
379K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۰۰:۱۳   ۱۳۹۷/۱/۲۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت سی و یکم

    بخش اول



    شوکت تا منو دید , با اون صدای مردونه اش که روز به روز کلفت تر می شد پرسید : اومدی لیلا جون ؟ کجا رفته بودی ؟ منظر می گفت رفتی سر کار , آره ؟
    گفتم : خوش اومدی ... هنوز معلوم نیست , این کارو دوست ندارم ولی چاره ای هم ندارم ...


    با هم روبوسی کردیم و نشستیم ...
    گفت : می دونم برا چی رفتی سر کار , حتما پول نداشتی ... خودت می دونی که منم دستم خالیه وگرنه نمی گذاشتم تو بی پول بمونی ...
    گفتم : نه بابا , من که از شما پول قبول نمی کردم ... وگرنه هم خانجانم هم داداشم بودن , نمی خوام از اونا پول بگیرم ...
    تازه خاله هم هست , حواسش به منه ...
    با چیزایی که امروز دیدم دیگه هیچی برام مهم نیست ... شما چطوری ؟
    گفت : چطور می خواستم باشم ؟ عزیزم خیلی حالش بده , از شب تا صبح و از صبح تا شب کارش اشک ریختنه ... یک دونه پسرش از دست رفت ...
    پرسیدم : شوکت خانم برای من تعریف می کنی اون روز چی شد که علی اونقدر عصبانی شده بود ؟
    گفت : نپرسی و ندونی بهتره ... ولش کن , دیگه گذشت و رفت و کاری که نباید می شد , شد ...
    گفتم : ولی می خوام بدونم ... برای من خیلی مهمه , همش فکرم رو در گیر می کنه ...
    گفت : عزیز می خواست علی رو وادار کنه و ببره خواستگاری ...
    اول بهش پول داد , بعدم باهاش حرف زد ... اولش حرف می زدن و علی با زبون خوش گفت : من لیلا رو دوست دارم , نمی خوام زن دیگه ای بگیرم ...
    ولی عزیز زیر بار نرفت و می گفت : تو چون تا حالا زن به خودت ندیده بودی لیلا به دهنت شیرین اومده , صبر کن یکی دیگه برات بگیرم اون وقت می فهمی با چه بی عقلی زندگی می کردی ...
    تو نمی فهمی اما همه ی مردم دارن همینو میگن ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان