خانه
379K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۹:۰۶   ۱۳۹۷/۱/۲۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت سی و دوم

    بخش سوم



    هر لحظه که می گذشت , با محبتی که اون بچه ها به من داشتن انگار بار مسئولیت من سنگین تر می شد ...
    وقتی می رفتم خونه احساس کردم زبیده خانم ناراحته و رفتارش با من فرق کرده ...
    شایدم حق داشت ... اون سر پرست یتیم خونه بود و من اون روز نظام اونجا رو به هم زده بودم ...

    به روی خودم نیاورم و رفتم ...
    شب پولایی رو که علی پیشم گذاشته بود رو برداشتم و بردم پیش خاله ... دو زانو نشستم و دستمال پول رو گذاشتم جلوش و لای اونو باز کردم ... گفتم : خاله جون , می خوام این پول رو خرج یتیم خونه کنم ... ببینین چیزایی رو که لازم دارم این اندازه می شه ؟ ...
    با حیرت به پولا نگاه کرد و گفت : این همه پول رو از کجا آوردی ؟

    گفتم : عزیز خانم داده بود به علی که راضیش کنه زن بگیره ...
    اونم امانت گذاشت دست من , قرار بود خرج نکنیم تا بعد از محرم بریم با هم بگردیم ... حالا علی نیست و برای شادی روح خودش خرج می کنم ...
    چون اون شادی رو دوست داشت و غم به دلش راه نمی داد ...
    خاله دستمال رو انداخت روی پول ها و گفت : بردار دختر , این حق توست ... بیخودی لوطی بازی در نیار , تو حالا به این پول احتیاج داری ...
    گفتم : نه , دلم رضا نمی شه دست به این پول بزنم ... در عین حال دلمم نمی خواد به عزیز خانم پس بدم ... این بهترین کاره , تازه چهلم علی هم هست این طوری روحش شاد می شه ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان