خانه
377K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۶:۳۸   ۱۳۹۷/۱/۲۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت سی و چهارم

    بخش اول



    پرسید : می تونی ویولن بزنی ؟
    گفتم : نه بابا , هنوز از نزدیک یک ویولن ندیدم ولی خیلی دوست دارم یاد بگیرم ... شوهرم , یعنی علی خدابیامرز , اون می خواست ...

    و چشمم پر از اشک شد و بغض شدیدی گلومو گرفت و نتونستم حرفم رو تموم کنم ... رومو برگردوندم و در همون موقع خاله و انیس الدوله اومدن ...
    هر دو با خوشحالی از من تعریف می کردن ...
    انیس خانم گفت : به خدا باورم نمی شه تو با این سن , این همه کار بلد باشی ... چند سال داری ؟ شنیدم نازپرورده هم هستی لیلا جون ...
    گفتم : فکر کنم چهارده سال ...
    با تعجب گفت : بیشتر به نظر میای , یادت باشه بازرس اومد ما گفتیم تو هفده سال داری ...
    ماشالله قد و هیکلت هم به هفده سال می خوره ... ولی به خدا احسنت به تو , خیلی ممنونم ازت که روسفیدم کردی ...
    گفتم : شما هم بهم پاداش می دین ؟
    گفت : چی گفتی ؟
    گفتم : آقا هاشم به من پاداش داد و برای بچه ها تخت آورد ... اگر می شه شما هم یک خواهش منو برآورده کنین ...
    لب هاشو با ناباوری غنچه کرد و گفت : تا چی بخواهی ؟ شاید از عهده ی ما بر نیاد ... این روزا خیلی اینجا خرج برداشته , رحم کن تو رو خدا ...
    همین تخت ها می دونی چقدر شد ؟ سر گنج قارون که نشستیم ... یکم یواش تر برو ما بهت برسیم عزیزم ...
    گفتم : می خوام حیاط رو گلکاری کنیم ... یک قسمت درست کنم که سبزی و گوجه و بادمجون و کدو بکاریم و ازش استفاده کنیم ...
    سرشو به علامت رضایت تکون داد و گفت : نه , این خوبه ... شدنیه , باشه ... باشه , فکر خوبیه ... این کاری نداره ... هاشم جان به میرزا بگو بیاد انجامش بده , هزینه اش با من ...
    گفتم : خیلی ممنونم ازتون , شما خیلی مهربون هستین ... ولی یک خواهش دیگه هم دارم ... می شه یک آشپز هم برامون بیارین ؟ ... تمام وقت ما به غذا پختن صرف میشه , تازه واقعا نمی دونیم چی درست کنیم ...
    گفت : این یکی رو حالا قول نمی دم , باید دولت به ما نیرو بده ...
    هاشم باز در حالی که شگفت زده به من نگاه می کرد , گفت : اینم با من ... پیشنهاد می کنم و پیگیر می شم ... شاید قبول کردن , خدا رو چه دیدی ؟ 

    و بعد خنده ی بلندی کرد و ادامه داد :  اینم با من , یک کاریش می کنم ... ولی لیلا خانم این طوری که شما پاداش می خواین , بهتره کاری نکنین ... ما راحت تر بودیم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان