خانه
381K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۲:۱۴   ۱۳۹۷/۳/۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت شصت و پنجم

    بخش سوم



    با شرمندگی گفت : میشه بیاین خونه ی ما ؟ به عنوان مهمون ؟ ...
    گفتم : اگر مادرتون سودابه رو نخواد , اون بدجوری اذیت می شه ... قبول دارین ؟
    گفت : نه , من نمی ذارم مادرم ناراحتش کنه ... حالا که قبول کرده تو خونه ی خودمون اونو ببینه , اگر شما صلاح می دونین باب میلش رفتار کنیم که دیگه حرفی نباشه ...
    گفتم : باشه ... میشه امشب بیایم ؟ اگر نشه تا هفته ی دیگه نمی تونم ...
    گفت : باشه , تشریف بیارین ... خودم میام دنبالتون , فقط بفرمایید ساعت چند ؟
    گفتم : منزل شما رو بلدم ... ما باید شام بچه ها رو بدیم و اونا رو بخوابونیم بعدا بیایم , مشکلی نیست ؟
    گفت : نه ,نه ... چه مشکلی ؟ قدم سر چشم می ذارین ...


    اون که رفت , زبیده اومد و گفت : یکی از بچه ها تب داره ...
    قلبم فرو ریخت و روزهای سیاهی رو به یاد آوردم ...
    پرسیدم : کی مریضه ؟

    گفت : سوسن , اون دختر کوچولویی هست که سر سال آوردنش ...

    با عجله خودمو رسوندم ...
    سرفه می کرد و تنش داغ بود ... فورا به خونه زنگ زدم و به خاله گفتم : میشه از هرمز خواهش کنین چند دقیقه بیاد اینجا ؟ یکی از بچه ها تب داره و من می ترسم دوباره اتفاقی افتاده باشه ...
    بعد با عجله رفتم سراغ سوسن و کنار تختش نشستم ...
    سرِ تب دارشو گرفتم تو بغلم و با نگرانی شروع به گشتن موهاش کردم ...

    موهاشو با ناز و نوازش گشتم ... هیچی نبود ... بازم گشتم ...

    از زبیده و سودابه هم خواستم بقیه ی بچه ها رو نگاه کنن ...

    تا هرمز رسید و اونو معاینه کرد و گفت : فقط سرما خورده ... با سوپ و چند تا دارو خوب میشه ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان