خانه
381K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۰۹:۳۹   ۱۳۹۷/۳/۱۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت هفتاد و هفتم

    بخش دوم



    گفت : بله خوب , ایشون نیست ... کس دیگه ای بود ... خدا خیرش بده ...

    پاکت رو گذاشتم تو کیفم ... از وقتی اومده بودم پرورشگاه , چنین پولی دستم نیومده بود و حالا نمی دونستم صرف کدوم یکی از کمبودهای بچه ها بکنم ...
    رسیدیم در خونه ... تشکر کردم و فورا پیاده شدم ...
    در زدم و منظر درو باز کرد ... پرسیدم : منظر جان , خانجان خوبه ؟

    گفت : بله همه خوبن , چرا نگران شدین ؟
    وارد شدم ... چمدون های هرمز که تو راهرو دم در بود , منو متوجه کرد که خاله می خواست قبل از رفتن هرمز خونه باشم ...
    بی اختیار انگار یکی قلب منو تو مشتش گرفت و فشار داد ... یک حس غریب و نا آشنا تمام وجودم رو گرفت ...
    یک حالی شبیه به روزی که اومده بود و رویاهای منو خراب کرده بود ...
    به خودم مسلط شدم تا اونو موقع رفتن طوری بدرقه کنم که هرگز یاد من نیفته و به زندگیش برسه ...
    و اولین کسی که دیدم , هرمز بود ...

    در حالی که سعی می کردم خیلی عادی باشم , گفتم : می خواستی بدون خداحافظی از من بری ؟
    گفت : نه منتظرت بودم , مادر مگه بهت زنگ نزد ؟ ... یک مرتبه ای شد ... خوب چاره نبود ...
    لیتا اومد جلو و دستشو انداخت دور کمر هرمز و خودشو بهش چسبوند ...

    گفتم : سلام لیتا جون , خوبی ؟ بالاخره داری می ری ؟ ...

    با همون فارسی شکسته بسته گفت : ما دیگه لیلا جون می ریم , اونجا خوشبخت هستیم ...
    قبل از اینکه بیایم ایران خیلی رابطه ی بهتر داشتیم , باید رفت ... اینجا عذاب داره ... تو شوهر کن , اون مرد به درد تو می خوره ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان