خانه
380K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۰:۱۶   ۱۳۹۷/۴/۱۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت صد و دوم

    بخش چهارم



    انگشتم رو گرفتم طرفش و داد زدم : نمی خوام صداتو بشنوم ... طرف من بیای , هر چی دیدی از چشم خودت دیدی ...
    دست از سرم بردار ...

    این بار آخرت بود , دیگه حتی اگر بمیری هم فایده نداره ...
    گفت : می دونستم تو هوایی شدی ... شنیدی پسر خاله ات میاد , من از چشمت افتادم ...
    گفتم : نمی خوام صداتو بشنوم ... حرف بزنی گندم رو برمی دارم می رم ...

    و درو باز کردم و در حالی که لباس های کثیف دستم بود از پله رفتم پایین ...
    انیس خانم از مهمونی اومده بود ...
    گفتم : سلام ...

    پرسید : چرا گریه کردی ؟ لبت چی شده ؟
    گفتم : هاشم زد تو دهنم مادر و من این بار تحمل نمی کنم ...
    عصبانی شد و با صدای بلند از پایین پله ها گفت : هاشم , بیا ببینم باز برای چی این کارو کردی ؟ خجالت بکش ...
    من نموندم و رفتم تو آشپزخونه ...
    لباس ها رو دادم به گل نسا و سلطان با چشم و ابرو باز به من سفارش کرد که یک وقت حرفی نزدم ...
    وقتی برگشتم بالا هاشم رفته بود تو اتاق انیس خانم ...

    و من بدون شام خوابیدم ...
    مدتی بعد هاشم برگشت و کنارم خوابید ولی حرفی نزد ...
    فردا قبل از اینکه بیدار بشه , گندم رو سپردم به سلطان جان و رفتم پرورشگاه ...
    در حالی که می دونستم چقدر از این کار ناراحت می شه ...

    و از اونجا زنگ زدم به خاله و پرسیدم : راسته که هرمز می خواد بیاد ؟ ...
    گفت : کی بهت گفت ؟ انیس ؟ نمی دونم , معلوم نیست .. می گفت می خواد بیاد ولی هنوز نمی دونیم واقعا میاد یا نه ...
    لیلا , فکر کنم ملیزمان دردشه ... شاید امشب بزاد ... رنگش پریده و دردهاش شروع شده ... منم قابله رو خبر کردم اومده ...
    گفتم : منم کارم تموم شد , میام ...
    اون روز , بعد از ظهر داشتم به زهرا درس ویولن می دادم ... دلم خیلی گرفته بود ...
    شروع کردم به زدن ... بچه ها دورم جمع شده بودن و من می زدم ...
    طبق عادتم چشمم رو بستم ...
    وقتی تموم شد , صدای دست شنیدم ... نگاه کردم , شش نفر از بنیاد و اداره بی خبر اومده بودن برای بازدید ...
    فورا ویولن رو گذاشتم زمین و رفتم جلو ...

    چقدر از اینکه اون بچه ها رو با زدن ویولن شاد می کنم , خوشحال شدن ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان