خانه
380K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۷:۵۴   ۱۳۹۷/۴/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت صد و سوم

    بخش اول



    و حالا که اون رفته بود , می فهمیدم عشق زیادی به هاشم داشتم و تحمل دوریش برام خیلی سخت بود ...
    از اینکه بدون اون زندگی کنم , تو دلم وحشت افتاده بود ...

    و با رفتن اون , انگار جون از تن من رفت ...
    حتی قدرت اینکه اشکم رو پاک کنم , نداشتم ...
    گندم نق می زد و شیر می خواست , ولی این کارم نمی خواستم بکنم ...


    که یکی زد به در ...

    و بلافاصله انیس خانم اومد تو ... زود از جام بلند شدم ... با اعتراض گفت : آخه تو چرا حرفت رو به من نمی زنی ؟ بزرگ تری گفتن , کوچیک تری گفتن ...
    اگر به من گفته بودی با هم قهرین که من نمی ذاشتم اینطوری بره ...
    گریه ام شدیدتر شد و گفتم : چه می دونستم این کارو می کنه ...
    تازه من که به شما گفته بودم باهاش قهر می کنم ...
    انیس خانم رفت به طرف تخت گندم و گفت : اووو , یعنی از اون روز قهرین ؟
    چه می دونم والله , فکر کردم آشتی کردین ... پاشو , پاشو بچه گرسنه است ...
    اول سینه ات رو بدوش , بعد بهش بده ... اگر شیر جوش بخوره اذیت میشه ...
    بیا بغلم قربونت برم , گل بانوی من ... نازنین من ...

    و در حالی که گندم تو بغلش بود , نشست روی تخت من ...
    وقتی داشتم به گندم شیر می دادم , گفت : لیلا , هاشم سر چی با تو دعوا کرد ؟
    گفتم : می دونین که یکم حساسه ... سر هر چیزی به من شک می کنه ...
    گفت : ببین بهت چی میگم , به حرفم گوش کن به خاطر خودت ... هاشم مردیه که زیاد ابراز علاقه می کنه , این طور وقت ها زن نیازی نمی ببینه که جلب توجه اونو بکنه و همین باعث میشه که توقع مرد برآورده نشه و گاهی اینطوری بهانه بگیره ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان