خانه
380K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۰:۵۰   ۱۳۹۷/۴/۱۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت صد و چهارم

    بخش دوم



    هر سه پریشون بودیم ... تا اون آقایی که انیس خانم منتظرش بود , زنگ زد ...
    ولی چیزی که می تونست ما رو آروم کنه برامون نداشت ...
    انیس خانم معطل نکرد و فرستاد دنبال جعفر و بهش گفت : ماشین رو بردار و برو از هاشم برای ما خبر بیار ...
    سلطان گفت : منم باهاش می رم ...
    انیس خانم چنان چشم غره ای بهش رفت که منم ترسیدم حرف بزنم و گفت : تو فقط یک بار دیگه دهنت رو باز کن , ببین می کشمت یا نه ؟  


    حالا من کاملا متوجه بودم بین اونا چی داره می گذره ...
    انیس خانم ذاتا زن مهربونی بود ... زود نرم می شد , زود دلش برای همه می سوخت ...
    ولی سلطان در رابطه با بچه های اون زیاده روی می کرد و سعی داشت اونا رو به خودش وابسته کنه و همین حرص اونو در میاورد ...
    و سلطان که ظاهرا از چیزی ناراحت نمی شد و همیشه حرصش رو سر تنباکوی قلیون خالی می کرد ...
    جعفر همون شبونه راهی شد و ما بیقرار و نگران منتظر خبری از هاشم موندیم ...
    کمی بعد آذر و آرام هم اومدن ...
    جو خونه پر از اضطراب بود ...
    با این حال گندم خوشحال بود و از بغل آذر می رفت بغل آرام و باز خودش مینداخت تو بغل انیس خانم با شوق و ذوق دلش می خواست بازی کنه ... و اینطوری سر همه رو گرم کرده بود ...
    اما هر بار که می خواستم بخندم , نگرانی برای هاشم مانع می شد و دوباره غم میومد سراغم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان