خانه
108K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۲:۴۴   ۱۳۹۷/۴/۲۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت سیزدهم

    بخش ششم



    ولی بی دلیل نگران بودم که امان دیگه سراغم نیاد و من گمش کنم ...
    و این زمانی بود که سه روز بود به بیمارستان هم نیومده بود ...
    ولی به محض اینکه رسیدم خونه , امیر با یک سبد گل اومد به دیدنم ...   
    گفتم : ممنونم , شما رو هم به زحمت انداختم ...
    ولی نیازی نیست بیاین اینجا , چون من دیگه حالم خوبه ...
    با یک حالت شوخی گفت : این حرفا چیه ؟ من نیام پس کی بیاد ؟


    با خودم فکر کردم بیخودی نگار کشش نده , تمومش کن بره پی کارش ...

    گفتم : سحر خوبه ؟ وقت نکردم دوباره بهش زنگ بزنم ... از بیمارستان مرخص شد ؟ حتما  می دونین سحر شاگرد منه ...
    و همه ی  جریان و اتفاقاتِ بدی که افتاده رو به من گفته ...
    بیشتر از خودم برای اون نگرانم ...
    من تازه فهمیدم شما پسرعموی اون هستین ...


    یک مرتبه جا خورد ...
    حالتش عوض شد و من احساس کردم ...

    گفت : دختره ی عوضی ... آشغال ...
    نمی دونم واقعا اون اینطور فکر کرده بود یا من تصور می کردم تو شرایط این فکر رو باید به ذهنش رسیده باشه ؟ ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان