خانه
108K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۰۰:۰۹   ۱۳۹۷/۵/۱۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت سی و دوم

    بخش سوم



    شیما بود , در حالی که نازگل تو بغلش بود و یک ساک دستش ...

    پرسیدم : تنها اومدی ؟
    نازگل رو داد بغل من و آهسته گفت : نگار , ببین چیکار می کنه ... صبح جمعه , کله ی سحر , منو برداشته آورده اینجا و میگه کار دارم ...
    حتی نازگل رو نیاورد بالا ...
    انگار آتیش گرفته بود ... منو گذاشت و رفت ... الان فکر می کنه این دو سه روزه شاخ غول رو واسه من شکسته ... میگه به کارم نرسیدم ...

    به خدا نگار می دونم یک کاسه ای زیر نیم کاسه اش هست , ببین حالا کی بهت گفتم ..
    دائم داره پیام می ده و پیام می گیره ... حالا با کی ؟ خدا می دونه ...
    جوابی نداشتم که به اون بدم , جز شرمندگی ای که از خودم داشتم ...
    من نتونسته بودم تا اون موقع تصمیم درستی براش بگیرم ... از برداشتن هر قدمی در این راه می ترسیدم که کارم درست نباشه و زندگی اونو نابود کنم ...
    ولی دیدن صورت غمگین و پر از تردید اون , دلمو می سوزوند ...
    همین طور که نازگل تو بغلم بود , دست انداختم گردنش و سرشو محکم گرفتم و بوسیدم ...
    گفتم : عاقل باش ... همه چیز روشن میشه ...


    نزدیک ظهر , امان اومد دنبالم ...
    به ثریا گفتم : امروز حواست به شیما باشه , نذار فکر و خیال کنه ...
    از پله ها رفتم پایین ... امان جلوی ماشین ایستاده بود ...
    این بار وقتی اونو دیدم , قلبم چنان براش تپید که باورم نمی شد ... چقدر اونو دوست داشتم ...
    واقعا از ته دلم عاشقش شده بودم ...
    با اشتیاق اومد جلو و گفت : باور می کنی دلم برات تنگ شده بود ؟ آخه تو چرا اینطوری مثل آهنربا منو جذب می کنی ؟ ...
    تمام مدت که تو خونه ام , دلم می خواد بیام اینجا ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان