خانه
108K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۶:۲۱   ۱۳۹۷/۵/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت سی و چهارم

    بخش پنجم



    یک تاکسی دربست گرفتم که اونا رو ببرم خونه ...
    خیلی ترسیده بودم که خواب سه مرد سیاهپوش مربوط باشه به شیما , و اون تو این شرایط سخت ، بلایی سر خودش و نازگل بیاره ...

    برای همین اونقدر بیقرار شده بودم و سر از پا نمی شناختم و می خواستم هر چه زودتر پیداشون کنم ...
    تو راه دو بار صادق زنگ زد ...
    جواب ندادم ...
    بار سوم , امان بود ... گفتم : سلام ... گوش کن عزیزم , میشه امروز نیای خونه ی ما ؟من نمی تونم برم بیمارستان , با تلفن حالشون رو می پرسم ...
    گفت : نگار جان , خوبی ؟ الان بهتری ؟ شیما رو پیدا کردی ؟ کجایی بیام دنبالت ؟ ...
    گفتم :  تو از کجا می دونی ؟
    گفت : من خونه ی شمام ...
    گفتم :  ما داریم می رسیم خونه , ولی خواهش می کنم تو برو ... نمی خوام منو با این حال و روز ببینی ...
    گفت : قربونت برم , اگر تو این حال و روز با تو نباشم پس به چه دردی می خورم ؟ بیا , نگران هیچی نباش ...
    تا گوشی رو قطع کردم , دوباره زنگ خورد ... گفتم : شیما جون , صادقه ... چی بهش بگم ؟
    گفت : جواب نده ... اصلا ولش کن کثافتِ عوضی رو  ... دیگه نمی خوام ببینمش ..  .
    وقتی جلوی خونه رسیدم , امان رو منتظر دیدم ...
    تو دلم گفتم : عزیزم , تو مهربون ترین و عاقل ترین آدمی هستی که من تا حالا دیدم ...
    فورا اومد و درو باز کرد و نازگل رو از بغلم گرفت , بدون اینکه حرفی بزنه ...
    با هم رفتیم بالا ...
    شیما با گریه آهسته به من گفت : تو رو خدا به امان نگی چی شده , آبروم می ره ...
    گفتم : بعدا حرف می زنیم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان