خانه
107K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۶:۳۱   ۱۳۹۷/۵/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت سی و چهارم

    بخش هشتم



    اما وقتی امان رفت , دو حس متفاوت داشتم ...
    اول اینکه وحشت کردم نکنه واقعا قدرت من زیاد شده باشه ؟

    و دوم , حس امنیتی که از رفتار درست و سنجیده ی امان بهم دست داده بود ...
    هر چی بیشتر اونو می شناختم , بیشتر دوستش داشتم و می فهمیدم که یک انسان واقعی و به تمام معناست ...

    و حالا می فهمیدم که چرا من این همه نسبت به اون حس خوبی داشتم ...
    اون راست می گفت , درست این حالت برای من زمانی شروع شد که اون منو از وسط خیابون بغل کرد و گذاشت تو ماشین ...
    ممکنه بهم ربط داشته باشه ؟ 


    شیما قبل از اینکه من برسم بالا , همه چیز رو برای مامان تعریف کرده بود ...
    دیگه آب افتاده تو سرازیری و کاریش نمی شد کرد ...
    جلوی مامان رو کسی نمی تونست بگیره ...
    اما با طرز تفکری که شیما داشت و من می دونستم که زود قانع میشه و می بخشه , فکر می کردم حتما با صادق آشتی می کنه و ترجیح دادم دخالتی نکنم ...
    نیم ساعت بعد , همینطور که داشتیم حرف می زدیم , صورت صادق اومد جلوی نظرم ...

    بی اختیار گفتم : صادق داره میاد اینجا ...
    شیما گفت : جواب دادی ؟
    گفتم : چی رو ؟ تلفن رو ؟ نه , پیش تو بودم که ...
    پرسید : پس از کجا می دونی داره میاد ؟
    زنگ در خونه به صدا در اومد ... مونده بودم چی بگم ؟ ...

    با لکنت گفتم : فکر می کنم ... یعنی میگم شاید چون جواب تلفنش رو ندادیم , اومده باشه ...


    شایان درو باز کرد ... صادق پشت در بود ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان