خانه
180K

هر چه دل تنگت میخواهد بگو(بذار)

  • ۱۵:۵۳   ۱۳۹۲/۹/۲۵
    avatar
    یک ستاره ⋆|1262 |1214 پست
    قطره ، دلش دریا می خواست . خیلی وقت بود که به خدا گفته بود . هر بار خدا می گفت :
    - از قطره تا دریا راهی ست طولانی . راهی از رنج و عشق و صبوری . هر قطره را لیاقت دریا نیست .
    قطره عبور کرد و گذشت . قطره پشت سر گذاشت . قطره ایستاد و منجمد شد ، قطره روان شد و راه افتاد . قطره از دست داد و به آسمان رفت و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت .
    تا روزی که خدا گفت :
    - امروز روز تو ست . روز دریا شدن .
    خدا قطره را به دریا رساند . قطره طعم دریا را چشید ، طعم دریا شدن را . اما ...
    روزی قطره به خدا گفت :
    - از دریا بزرگتر ، آری از دریا بزرگتر هم هست ؟
    خدا گفت :
    - هست
    قطره گفت :
    - پس من آن را می خواهم . بزرگترین را ، بی نهایت را .
    خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت :
    - این جا بی نهایت است .
    آدم عاشق بود . دنبال کلمه می گشت تا عشق را توی آن بریزد . اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت . آدم همه ی عشقش را توی یک قطره ریخت . قطره از قلب عاشق عبور کرد و وقتی که از چشم عاشق چکید ، خدا گفت :
    - حالا تو بی نهایتی زیرا عکس من در اشک عاشق است....
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان