خانه
150K

النا: موهبت الهی (خاطرات و عکسهای النا)

  • ۲۳:۱۹   ۱۳۹۲/۴/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    دیگه تنها دلخو شی مامان این بود که دکتر براش سونو بنویسه تا بیاد ببیندت......همش باهات حرف میزدم.....برات قصه میگفتم....
    یادته؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    چون مامان نمی تونست از جاش بلند شه مامانی و بابایی میرفتن برات خرید میکردن و منم ذوق میکردم و حسرت میخوردم که چرا خودم نمی تونم باهاشون برم......
    وقتی مامانی و بابایی بیرون بودن یواشکی میرفتم سر خرت و پرتا و بهت نشونشون میدادم
    یادته؟؟؟؟؟؟؟؟

    مامانی و بابایی خیلی برامون زحمت کشیدن ...وقتی میخاستن برات تخت و کمد بگیرن یه بار میرفتن و از مدلای قشنگ عکس میگرفتن و عکسا رو برای من میاوردن تا ببینم و انتخاب کنم ......
    یادته؟؟؟؟؟؟؟
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان