۱۴:۰۰ ۱۳۹۲/۵/۱۴
سعی می کنم چیزی رو از قلم نندازم یه صدایی داره توی ذهنم می آد آره عروسکی های ایرانی هادی و هدی
عروسکا!عروسکا! کجایین؟
مادر بزرگ هادی... هدی بیایین... بیایین
عروسکای قصه ایم نون و پنیر و پسته ایم(۲بار)
پدر کجاست ؟
من اینجام(یه توپ هم می خورد توی سرش)
مادر کجاست؟
همین جام(یه ماهی تابه هم دستش بود)
راستی خودمم آق بابام
عروسکای نازیم قصه رو ما می سازیم
عروسکای خوبیم از نخ و میخ و چوبیم