 | بهزاد لابی :
من معلم ادبیات نیستم، اما میدونم اکثرا ما ناخودآگاه، حرف بزرگان رو طوری تعبیر میکنیم که به دیدگاه خودمون نزدیک باشه یا به قول مولوی :هر كسي از ظن خود شد يار من ** از درون من نجست اسرار من
میگم حالا که معنی بازاره، اینا رو هم معنی کن، اما این بسته ی آخر نیست ها، اضافه ست ! 
مولوی :
ای قوم به حج رفته، کجایید؟کجایید؟ معشوق همین جاست، بیایید! بیایید! معشوق تو همسایه ی دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید؟
خیام : زاهد گوید که جنت و حور خوش است// من می گویم که آب انگور خوش است این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار// کآواز دهل شنیدن از دور خوش است | |
به طور خلاصه میگه عوض اینکه هر سال کلی پول خرج کنید و برید مکه و بدون هیچ بهره و تغییری دوباره برگردید خونتون یکم به درونتون توجه داشته باشید و متوجه این باشید که خدا تو قلبتونه نه تو کعبه . به خلق خدمت کنید جویای احوال مردم باشید درونتون رو صیقل بدید و ...
یعنی بجای اینکه همش در پی تصاحب بهشت باشی سعی کن تو این دنیا خوب زندگی کنی و از زندگیت لذت ببری
البته لذت بردن از زندگی به معنای گناه کردن نیست و همچنین من با کسایی که میگن این دنیا برای مومن هیچ لذتی نداره مخالفم به نظرم اگه کسی خدا رو حقیقتا دوست داشته باشه لذتهاش ناخود آگاه با رضایت خدا عجین میشه و اگه کسی نتونه تو این دنیا از زندگیش لذت ببره مطمئنا تو اون دنیا هم لذت نخواهد برد چون همه ما شنیدیم که اون دنیا آیینه ای از اعمال ما در این دنیاست. من خیلی وقتا به این شعر مخصوصا به این تیکه اش فکر میکنم :
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آنکه بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آن است و نه این