۱۹:۰۹ ۱۳۹۲/۱۰/۹
امادیگه نسبت بهش بی تفاوت شدم چون میبینم که چقدر شوهرم دوسم داره و زندگی قشنگمو حاضر نیستم ب خاطرش خراب کنم .
یه مدتی بود هر سری زنگ میزد به شوهری شوهری میرفت تو اتاق که من متوجه نشم یاصدای موبایلو کم میکرد که صداش نیاد یه روز خودمو زدم به خواب صدای گوشی شوهرم هم بلند بود فکر میکرد من خوابم یعنی یک حرفی در مورد من زد که شوهرم از خجالت روش نمیشد توچشم من نگاه کنه الهی انقدر غصه میخورد از دست مامانش.امامن تلافی کردم.
دخالت هم که تادلتون بخواد میکنه همش باشوهرم بیچاره دعوا داره که چرا هر روز یه چی میخرین چرا ال میکنین خیلی خسیس واسه عروسی حتی یه 1000تومانی کمک شوهرم نکرد امابازم من بااین همه بدی که بهم میکرد مهمونمیومد خونش میرفتم کار میکردم 1ماه تمام بیمارستان بود من بودم بالا سرش میدونین چقدر براش لباس میخرم اما از قدیم گفتن خلایق هرچی لایق