داستان 2 - داستان فرق من و شما در چیست؟
دو
مرد سالخورده در اتاقی نشسته و منتظر صرف ناهار بودند. یکی از آن دو، مرد
بسیار عاقلی بود که در بسیاری از کشورها شهرت داشت و دیگری گردشگری بود که
آمده بود تا در مورد دانایی این مرد اطلاعاتی کسب کند. اما آن مرد دانا در
تمام آن روز هیچ چیز حاکی از عقل و درایت نگفت و با لاخره آن گردشگر مایوس
شد و پرسید:” ببخشید اما من فرق بین خودم و شما را نفهمیدم. شما البته
مهمان نوازی کردید، اما بگذارید صادقانه بگویم آیا ما دو مرد سالخورده
نیستیم که در اتاق منتظر خوردن شام هستیم؟” مرد عاقل گفت:” شما اشتباه می
کنید، شما تمام عمر خود را صرف حفظ زندگی خصوصی خود کرده اید که تشکیل شده
از خاطرات گذشته و چیزهای دوست داشتنی و دوست نداشتنی زندگی تان. شما در
زندگی فقط تعدا معینی از افراد را دوست داشته اید و با هیچ کس دیگر کاری
نداشته اید. دنیای درونی من شبیه شما نیست. آن بر روی همه گشوده است. همه
می توانند به آن وارد شده و مورد استقبال قرار گیرند. هنگامی که من به درون
نگاه میکنم، آنچه می بینم عشق است. بنابراین نه چیزی دارم که پنهان کنم و
نه چیزی که از آن حفاظت نمایم.” مکانی که در آن عشق هرگز نمی میرد واقعیت دارد، این تنها نگرشی است که ارزش دارد با آن زندگی کنیم.” ویلیام جونز”