داستان 5 - تمام سعی خود...
گنجشکی به آتش نزدیک میشد و برمیگشت !!!
پرسیدند چه میکنی ؟؟!!!!
گفت : در این نزدیکی چشمه ای است من نوک خودرا پر از آب میکنم و بر روی آتش میریزم !!!
همه با تعجب گفتند : اما حجم آتش چندین هزار برابر حجم آبی است که تو رویش میریزی و این کاری بس بیهوده است !!!!
گنجشک
گفت : مهم نیست که آبی را که من میریزیم کم باشد !!! مهم این است که فردای
روزی اگر کسی از من پرسید هنگامی که دوستت داشت در آتش میسوخت تو چه کردی ,
بگویم : تمام سعی خورا برای نجاتش کردم.