من خاطره ی اولم رو بگم که بر میگرده به ازدواج ببوری و آهو که تو زیباکده با هم آشنا شدن.
کلی توی تاپیک مربوطه گفتیم و خندیدیم و آهنگ گذاشتیم و رقصیدیم
البته بچه ها چند وقته که نیومدن نمیدونم چرا.
اما اون داستان که دیگه به همه تاپیک ها مث تاپیک جادوگر و تاپیک صندلی داغ کشید و هفته بعدش عروس خانم رو گذاشتیم رو صندلی داغ ههههه