۱۵:۵۷ ۱۳۹۳/۳/۲۸
آقاجونم اینا یه حیاط بزرگ داشتن منو دخترم عموم بساط خاله بازی به پا میکریم بماند از اینکه فقط تو خاله بازیآ عروسک من مریض بودو همش عروسک من بود که سوراخ سوراخ میشد که هیچ وقتم نتونستم انتقام بگیرم این همسایه آقاجونم اینا دختر شو که ما ازش خوشمون نمیومد و میزاش پیش ما تا با هم بازی کنیم هیچی دیگه یه دفعه که دیگه خونمون به جوش اومد بازی خاله بازی به دنبال بازی عوض کردیم و همینکه بازی میکردیم هولش دادیم خودر زمین گریه میکردآآآآ گفتیم چیز نشده که پا شو گفت سرم نگا کردیم تا اون موقع همچین شکستگی ندیده بودم خیلی وحشتناک بود و ما ام خیلی نامردانه فرار کردیم و هزار تا سوراخ قاییم شدم هیچی دیگه تو تاریکی آآآ میومدیم آب و غذایی میخوردیم و میرفتیم ولی اون دختره درس بزرگی گرفتو دیگه نیومد با ما بازی کنه این نکتش خیلی خوب بود.