۱۲:۴۱ ۱۳۹۳/۲/۲
اتفاقادر مورد ماهم شب خواستگاري چون كاملا سنتي بود من نميدونستم كه داماد كيه وقتي با سيني چاي وارد شدم انگار قلبم وايساد به مدت 30 ثانيه پاهام قفل كرده بودند اتفاقا همون روز صبح هم يه بحث حسابي و جنجالي با هم داشتم....
حالا فكرشو بكن همسرم مثل انگري بيردز ميخندد و من كلافه تر ميشدم و نميدونستم آقا بدون اينكه به من بگن از مادرشون خواستن زنگ بزنن و قرار خواستگاري بزارن....
البته اين اولين خواستگاري بود ايشون هفت بار ديگه هم براي خواستگاري تشريف آوردند....