دكتر جواب داد :ﯾﮑﯽ از ﻣﻮاﻧﻊ ﻣﻬﻢ در ﺑﻬﺒﻮد اﯾﻦ ﺑﯿﻤﺎران ﺑﺮوز ﺳﺮﻃﺎن ﺛﺎﻧﻮﯾﻪ اﺳﺖ . علت ایجاد سرطان ثانویه را مربوط به روش درمانی بکار رفته است ماسعي ميكنيم روند رشد سلولهاي سرطاني رو با دارو كند كنيم
مهمترين چيز توي روند بهبودي اين بيماران روحيه ست
بيمار شما بايد روحيه قوي اي داشته باشن تا بتونن بر بيماري غلبه كنن
در اين نوع از بيماران مبتلا توصیه میشود تا حد امکان از رادیوتراپی در درمان بیماری استفاده نشود و با استفاده از شیمی درمانی، دورههای درمان حتیالامکان کوتاه شود و نیز از نظر بروز سرطان ثانویه پیگیری شوند.
آقاي كاوه همانطور كه قبلا هم گفته بودم زمان زيادي براي برخورد احساسي نداريد الان مهمترین کار برخورد منطقی بااین مساله و پیش بردن مراحل دقیقه درمانه
پس با خانمتون صحبت كنيد هر چه زودتر مراحل درمان رو شروع كنن
اما آقاي دكتر پريسا نميخواد درمان بشه فكر ميكنه درمان بي فايده س
دكتر: اين ديگه هنر شماست كه ايشون رو راضي كنيد و سريع تر اقدام كنيد
بعد از صحبتهاي دكتر اشكان تصمي گرفت يه صحبت جدي با پريسا داشته باشه با پريسا تماس گرفت و توي كافي شاپي كه هر دفعه ميرفتن براي 1ساعت ديگه باهم قرار گذاشتن
اشكان دستپاچه بود و مي ترسيد پريسا باز لجبازي كنه و نياد يا اينكه بخواد خودشو از اشكان قايم كنه
توي همين فكر بود كه ديد پريسا از در وارد شد
اشكان بلند شد و به سمت پريسا رفت اون رو در آغوش كرفت و به سمت ميز هدايت كرد
هنوز دست پريسا توي دست اشكان بود و اشكان به صورت بي رنگ و خسته پريسا نگاه ميكرد
اشكان: نميگي نگرانت ميشم ؟
پريسا:نگراني براي چي؟ من كه دارم ميميرم حالا چند روز زودتر و دير تر چه فرقي ميكنه ؟
اشكان :هيسسسسسسسسسس هيچ وقت اين حرف نزن،هيچ وقت خودتو نباز ،لطفا
ياد يه چيزي افتادم يادمه بچه تر كه بودم پيدرم تعريف ميكرد :
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺩﻩ ﺑﻪ اسم مش مراد به ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺷﺐ ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ...ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺩﻩ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: "ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﺶ مراد ﯾﮏ ﺷﯿﺮ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ !"ﻣﺶ مراد با ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ! ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ!ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺳﮓ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﻣﺶ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ .
ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ "ﻣﺸﮑﻞ" ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.تو زندگی مشكل وجود نداره همه چیز مسئله است و قابل حل.
پس عزيزتزينم يه قولي بهم بده جا نزن نترس مثل هميشه قوي باش و بجنگ من نمي خوام پاره تنم اينجور آشفته باشه نميخوام ضعيف باشه
قول ميدم پيروز ميشيم هر دو به جنگ اين مهمون ناخونده ميريم نمي گذارم هيچ چيز تو رو از من جدا كنه ...
باشه عزيزم باشه ....
ميشه قبول كني و درمانت رو شروع كني ....
پريسا ساكت بود و اشك ميريخت و به اينكه چكار بايد بكنه فكر ميكرد ....