خانه
328K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست

    سلام دوستان همینطور که از اسم تاپیک مشخصه هدف این تاپیک تقویت داستان نویسی و صد البته ارتقای قدرت تخیل افراده . تو این تاپیک یه داستان شروع میشه و  شما میتونید ادامه ی اون داستانو با تخیل خودتون رقم بزنید و اتفاقات و احساسات و ماجراهای جدید رو به داستان اضافه کنید .

    قوانین تاپیک: ادامه داستان باید حداقل یه خط و حداکثر پنج خط باشه . هر کسی که میخواد ادامه داستانو بنویسه اول یه پست میذاره و اعلام آمادگی میکنه و بعد تو پست بعدی ادامه داستانو مینویسه تا در حین تایپ کردن ادامه داستان یه نفر دیگه ادامشو زودتر نذاره و همه چی قاطی نشه . داستانو جوری بنویسید که وابسته به جنسیت خاصی نباشه تا هم خانمها و هم آقایون بتونن خودشونو بذارن جای شخصیت اصلی داستان و اتفاقات رو دنبال کنن .

    منتظر حضور گرمتون توی این تاپیک هستیم 8

  • leftPublish
  • ۰۸:۰۵   ۱۳۹۵/۴/۲۴
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    رضا چرچیل قسمت هفدهم پست اول فرک در روز ششم

    شهرام دیگر به صادق مثل سابق، اعتماد نداشت. قرار بر این بود تا قبل از انتشار مدارک علیه رضا، صادق شاداب را به آلمان بفرستد. یکی از خواهرهای رضا در آنجا زندگی می کرد.  قبل از دستگیر شدن، رضا برای این سفر با خواهرش صحبت کرده  و تمام مراحل قانونی را طی کرده بود. تنها کافی بود دوست مورد اعتمادش صادی برای شاداب بلیط بگیرد و او را تا فرودگاه همراهی کند.

    شاداب می دانست پدرش در زندان است، اما می پنداشت یک اشتباه رخ داده و پدر بازرگان بی گناهش به زودی آزاد خواهد شد. 

    سالها بود صادق به خانه رضا رفت و آمد داشت و شاداب کاملا به او اعتماد داشت و او را عمو صادق صدا می کرد، اما شهرام را حتی یک بار هم ندیده بود و این کار را برای شهرام سخت می کرد.

    .....

    چهار روز گذشت و همچنان نه از فرهاد خبری بود، نه از واعظ، رضا در حال تدارک نقشه ای بود تا یک پاپوش درست و حسابی برای واعظ درست کند. صبح روز پنجم رضا در حالی چشمانش را گشود که حس می کرد کسی به پایش تکیه داده است. غلتی زد و فرهاد را دید که لبه تختش نشسته و به او لبخند می زند. چرچیل پوزخندی زد و گفت: اینجا چیکار می کنی؟ فرهاد در حالیکه قیافه حق به جانبی به خودش گرفته بود گفت: فعلا از انفرادی اومدم بیرون اما هنوز واعظ و سیا وردستش توی انفرادین، آخه همه کسایی که اونجا بودن شهادت دادن دیدن واعظ به حسن خدابیامرز چاقو زده. رضا که به دیوار پشت تختش تکیه داده بود نگاه متعجبی به فرهاد کرد و ابرویی بالا انداخت. فرهاد هم بادی به غبغب انداخت و گفت: مگه نمی خواستی ببینی چه کارایی بلدم. اما به سرعت لبخندی که روی لبانش نقش بسته بود، ماسید و گفت: ولی جون داش رضا چرچیل خیلی ترسیده بودم، نقشه اصلا اونجور که فکر می کردم پیش نرفت....اما یه بار دیگه بهم ثابت شد پول حلال مشکلاته! البته حداقل تا اینجا...نذر کردم اگه جون سالم به در ببرم، از اینجا که آزاد بشم دیگه دور کار خلافو خیط بکشم...

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۲۴/۴/۱۳۹۵   ۰۸:۳۷
  • ۱۰:۱۰   ۱۳۹۵/۴/۲۹
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من می نویسم
  • ۱۰:۳۴   ۱۳۹۵/۴/۲۹
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    موبایل شاداب زنگ خورد دوست صمیمی اش بود کمی که صحبت کردند قرار گذاشتند همان روز عصر بیرون بروند مهسا میخواست راجع به دوست پسر جدیدش با شاداب صحبت کند بعد از این که به کافی شاپی رفتند و چیزی سفارش دادند مهسا شروع کرد کاملا مشخص بود که برای صحبت کردند بی تاب است شاداب هم از شوقو شور او سر ذوق آمده بود. مهسا با آب و تاب از جریان آشنایی شان صحبت می کرد و هیچ ریزه کاری را فراموش نمی کرد 2 ساعت که نشستند تصمیم گرفتند به خانه شاداب بروند و آنجا صحبت کنند در آخر قرار شد زنگ بزنند تا دوست مهسا شب به خانه آنها بیاید و یک دورهمی کوچک سه نفره بگیرند دوست مهسا که وارد خانه شد مهسا او را معرفی کرد شاداب جون اینم شهرام دوستم....
    مشخص بود که اختلاف سن مهسا و شهرام زیاد است ولی به نظر می آمد این اختلاف سن برای مهسا جذاب است. شهرام به مهسا گفته بود که بسیار درگیر کار بوده و هیچ وقت در زندگی فرصت فکر کردن به ازدواج را نداشته است . آن شب بعد از اینکه کمی گفتند و خندیدند و شام خوردند تلفن زنگ خورد شهرام از صحبت های شاداب فهمید که با عمو صادقش حرف میزند از فرصت استفاده کرد و در نبود شاداب به مهسا گفت: عزیزم یادت باشه با دوستت بگی چیزی از رابطه ما به فامیلها و دوستاش نگه مهسا که سر خوشانه سرش را روی پای او گذاشته بود و روی کاناپه ولو شده بود پرسید: چطور؟ شهرام گفت: دوست ندارم مردم قضاوتمون کنن میدونم که هرکی بفهمه تو با من دوست شدی میخوان بشینن تفسیر کنن که من چرا با تو دوست شدم و بعد در حالی که روی او خم شده بود و گفت باشه هانی؟ مهسا لبخند زنان گفت: باشه عشقم
    شهرام ولی خیلی مطمئن نبود می دانست نمی تواند مدت طولانی ای فیلم بازی کند باید هرچه سریعتر نقشه اش را عملی می کرد
  • ۱۲:۴۲   ۱۳۹۵/۴/۲۹
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    من می نویسم
  • ۱۲:۵۴   ۱۳۹۵/۴/۲۹
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست

    رضا چرچیل قسمت نوزدهم

    زندان - بند جرائم اقتصادی

    خوشبختانه فعلا چیز قابل تشخیصی از دوربین های مدار بسته که نشون بده فرهاد قاتله استخراج نشده بود، ولی همهمه ای از افراد مستقل که می گفتن واعظ بیگناه بوده و بیگناه نباید اعدام بشه اینطرف و اونطرف شنیده می شد.

    رضا از این وضعیت کلافه بود، باید از فرهاد حمایت می کرد ولی می ترسید که اگه حمایت آشکاری بکنه و یکروزی این حقیقت بر ملا بشه حسابی به عنوان معاونت در قتل کارش گیر کنه.

    در ضمن فرایند روشدن مدارک و درگیر شدن رسانه ها به اندازه ی کافی خوب جلو نرفت، اونطور که رضا چرچیل انتظار داشت موضوع ذهن ها رو درگیر هم نکرد، فعالیت وکیل هم اونطور که قبلا بلافاصله و تمام عیار بود انجام نمی شد!

    رضا داشت فکر می کرد که بیرون از زندان اتفاقات درگیر حواشی شده و نگران بود که وکیل بویی برده باشه یا نا امید شده باشه

    هیچ خبری هم از پول ها به دستش نرسیده بود، اگر پول ها به موقع نمی رسید فرصت شراکت در اولین شعبه ی یک بانک اروپایی در ایران از دست می رفت، چیزی که رضا برای پولشویی پولهایی که به خارج می فرستاد خیلی روش حساب کرده بود.

  • leftPublish
  • ۱۳:۳۸   ۱۳۹۵/۴/۲۹
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من مینویسم
  • ۱۳:۵۴   ۱۳۹۵/۴/۲۹
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    ذهن رضا روی کار مینا و مشکل فرهاد متمرکز بود می دونست کلید حل مشکل فرهاد هم دست مینا یا صادق بود که در چند وقت گذشته پاک نا امیدش کرده بودند یک روز مینا به سراغش آمد از وقتی به خیال خودش با یک بازرگان پولدار رفت و آمد داشت (شهرام) کمتر نگران وضعیت پرونده رضا بود. ولی شهرام حواسش جمع بود برایش یک انگشتر طلا خرید به او قول ازدواج داد و راجع به یک سفر تفریحی بلند مدت حرفهایی زد ولی قبل از شروع سفر باید کارهایشان را جفت و جور میکردند و مینا تشویق شد که پرونده رضا محمدی را به جایی برساند پس دوباره روی رساندن مدرک بی گناهی رضا شروع به فعالیت کرد تصور می کرد رضا که آزاد شود وکالت او را رها میکند و با اشکان ( شهرام خودش را اشکان معرفی کرده بود) به سفر میرود. از آن طرف صادق جدیدا به عالم و آدم بی اعتماد شده بود به دوست جدید مینا اعتماد نداشت ولی جرئت حرف زدن هم نداشت و تمام تمرکز را روی راست و ریس کردن قاچاق ارز گذاشته بود و چون نمیخواست با رضا مشورت کند بعضی از تصمیمات مهم را خودش میگرفت وقتی متوجه وضعیت بغرنج فرهاد شد دست به کار شد صادق خیال میکرد فرهاد هنوز برای او کار میکند و خبر نداشت که پولی که رضا به برادر فرهاد داده است و او را از مخمصه ای نجات داده است فرهاد را مرید او کرده. با حمایت مخفی ای که صادق از فرهاد در خارج از زندان کرد فرهاد تبرئه و واعظ به بخش مجرمان قاتل یک زندان دیگر منتقل شد
  • ۱۵:۰۱   ۱۳۹۵/۴/۲۹
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست

    رضا چرچیل قسمت بیست و یکم

    شهرام تصمیم گرفت که ترتیب مهاجرت شاداب رو با مشخصات دیگه ای بده، در ضمن تصمیم گرفت که یک ریسک بکنه و شاداب رو با صادق که برای انتقال دو و نیم میلیون دلار به پاکستان می رفت راهی کنه، شهرام با این کار چند منظور داشت اول اینکه به صادق بقبولونه که کسی بهش مشکوک نیست و دوم اینکه امکان سو استفاده از طریق تهدید خانواده رضا رو در آینده خنثی کنه، از طرفی فکر می کرد صادق برای اینکه بتونه محموله های 10 میلیون دلاری عراق رو منتقل کنه حتمن تمام سعیشو می کنه که کارنامه ی درخشانی در این عملیات از خودش بجا بگذاره، البته همه ی این فکر ها به ذهن شهرام نرسیده بود بلکه اینا چیزهایی بود که ننه توی یک شب خصوصی به شهرام گفته بود و قول داده بود در آینده به رضا بگه که اینا تصمیمات شهرام بوده...

    در پاکستان یک پاسپورت گرجستانی برای شاداب جور کردند و شاداب با حمایت یک دوست عرب به کره ی جنوبی فرستاده شد، خبرش که به شهرام رسید خیالش خیلی راحت شد ولی از فردا هر چی با صادق و افرادش تماس گرفت هیچ جوابی نیومد، بلوچ های پاکستانی مدارکی رو برای شهرام ارسال کردند که نشون می داد صادق همون روز صبح پول ها رو تحویل گرفته 

    رضا وقتی این خبر رو شنید لب خندی رد و گفت می دونستم آلمان مقصد درستی نیست...

  • ۱۲:۰۳   ۱۳۹۵/۴/۳۰
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۲:۰۴   ۱۳۹۵/۴/۳۰
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    رضا از طریق یک خبرسان دیگری از زندان دستور جلو انداختن نقطه عطف موضوع جنجال پرونده هاش و قتل وکیل رو داد. میخواست ریسک نکرده باشه و اگه پولها و صادق قربانی یه تیم دیگه از آلمان شده باشن زودتر پای اونا رو وسط بکشه و اسامی چندتاشون رو به عنوان قاتل و مداخله کننده در امنیت کشور افشا کنه.
    همینطور به صورت موازی تیم هایی رو فرستاد به پاکستان و سوئد که فکر میکرد اگه کار خود صادق باشه احتمالا به سوئد خواهد رفت و همدستانی اونجا داره.
    شهرام و ننه همکاری کردن و جنجالی ترین قسمت پرونده جعلی رضا رو شد! خارج کردن 8 میلیارد دلار پول از کشور با کمک چند نام بزرگ و همکاری با بعضی سازمان های بد نام! ...
  • leftPublish
  • ۰۸:۴۹   ۱۳۹۵/۴/۳۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من می نویسم
  • ۰۹:۱۱   ۱۳۹۵/۴/۳۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    قسمت بیست و سوم  پست اول فرک در روز سیزدهم

    صادق مجبور شده بود برای راضی کردن شاداب به همراهی کردن او در سفر باور نکردنی به مقصد پاکستان و سپس رفتن به  کره جنوبی با یکی دیگر از دوستان پدرش که مرد عرب غول پیکری بود به دروغ های زیادی متوسل شود. اما شاداب راضی نمی شد، در نهایت با گفتن اینکه همه این مخفی کاریهای برای بیرون آوردن پدرش از زندان است و پس از چند هفته رضا نیز در کره به او می پیوندد توانسته بود او را راضی کند. اما از شاداب قول گرفته بود که برای حفظ امنیت پدر به هیچکس از قصدش برای سفر چیزی نگوید و با خواسته او که می خواست با دوستانش خداحافظی کند شدیدا مخالفت کرده بود.

    مهسا به شدت بی تاب بود، شهرام که برایش از عشق و زندگی رمانتیک گفته بود، چند روزی بود که بدون کوچکترین خبری ناپدید شده بود و همزمان از دوست صمیمی اش شاداب، تنها کسی که می توانست در مورد شهرام با او صحبت کند هم خبری نبود. روزهای اول این تقارن شگفت آور تنها باعث کلافگی مهسا شده بود اما پس از گذشت چند هفته به این باور رسید که بهترین دوستش و مرد رویاهایش به او خیانت کرده و با هم فرار کرده اند.

  • ۱۲:۲۰   ۱۳۹۵/۵/۲
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    من می نویسم
  • ۱۲:۲۰   ۱۳۹۵/۵/۲
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست

    قسمت بیست و چهارم رضا چرچیل

    با خبر خروج موفقیت آمیز شاداب، رضا خیالش یکمی راحت تر شد، این اواخر به مسئله مهاجرت شاداب به آلمان خیلی بدبین شده بود و احساس می کرد که خبرهای کوچیکی که ممکنه از طرف مهسا درز کرده باشه باعث هوشیار شدن رقبای قدیمی شده و امکان به گروگان گرفتن شاداب برای بعضی از امتیاز گیری ها زیاد بود.

    بر عکس همه که حالا به صادق مشکوک بودن، رضا تقریبا مطمئن بود که صادق دزدیده شده و به خوبی می دونست که باید چیکار کنه ولی برای انجامش عجله ای نداشت ولی مجبور شد از طریق فرهاد شهرام رو آروم کنه که واکنشی نشون نده.

    رضا فرهاد رو صدا کرد و جملاتی رو هم بهش گفت که به صورت رمز به گوش ننه برسونه و البته معنی اون سرعت دادن به پرونده افشای اطلاعات اولیه بیگناهی رضا و بعد اجرای پروژه ی حذف وکیل بود.

    اگر این حذف در زمان مناسبی انجام می شد به خوبی می تونست نشون بده که کسانی در تلاش جدی هستند که رضا رو گناهکار جلوه بدن و جلوی آزاد شدنش رو بگیرن حتی به قیمت قتل وکیل مورد اعتمادش.

  • ۱۰:۵۰   ۱۳۹۵/۵/۳
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۰:۵۹   ۱۳۹۵/۵/۳
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست

    قسمت بیست و پنجم رضا چرچیل

    افشای پرونده جعلی رضا چرچیل به سرعت فضای سیاسی کشور رو ملتهب کرد. پای بسیاری از سیاسیون و بازاری های قدرتمند کشور به میان آماده بود و واکنش های عصبی و پر سر و صدای آنها و قولهایی که برای اثبات جعلی بودن این پرونده و پیدا کردن عوامل پشت این فساد میدادند نظر افکار عمومی را شدیدا جلب کرده بود.

    در این میان وکیل نزدیک رضا هم چند مصاحبه پرسر و صدا با روزنامه ها انجام داده و ظرف یک هفته پس از این رسوایی اعلام کرده بود به مدارکی دست پیدا کرده که به زودی جعلی بودن این پاپوش ها را نشان میدهد و شنبه آینده آنها را در دادگاه نشان خواهد داد.

    خیلی از سیاسیون برای اینکه مستقیم وارد این بازی نشوند مدارک محکمی در اثبات جعلی بودن این پرونده ها به دست وکیل رسانده بودند.

    روز شنبه موعود خبرنگارانی که از ساعت های ابتدایی صبح به سمت خانه وکیل رفته بودند که همه جزییات رو پوشش بدند در کمال تعجب متوجه شدند که کوچه ی خانه خانم وکیل توسط پلیس جنایی کاملا بسته شده و خیابانهای اطراف پر از مامورهای امنیتی و جناییست ...

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۳/۵/۱۳۹۵   ۱۰:۵۹
  • ۱۱:۰۳   ۱۳۹۵/۵/۴
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    من می نویسم
  • ۱۱:۱۸   ۱۳۹۵/۵/۴
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست

    قسمت بیست و ششم - رضا چرچیل

    به سرعت خبر کشته شدن وکیل رضا چرچیل در صدر اخبار قرار گرفت و اینطور که گزارش شده بود نشون می داد که وقتی مینا در خواب بوده از داخل آپارتمان و از فاصله ی نزدیک به طرفش شلیک شده احتمالا با صدا خفه کن! چون هیچ یک از همسایه ها چیزی نشنیده بودن و صبح فردا متوجه شدن که در آپارتمان کاملا باز هست و ..

    رضا توی حیاط زندان خبر رو شنیده و حالا زیر سایه درخت محبوب شهرام نشسته بود و سیگار می کشید و در حالی که به افق نگاه می کرد خاطرات یکی پس از دیگری با سرعت از جلوی چشمش می گذشت!

    زنش که کشته شده بود، مینا تعداد زیادی از اطرافیانش، دخترش در تنهایی و غربت، خودش در زندان، فرهاد در وضعیت خطرناک یکی از مضنون های یک حادثه منجر به قتل و صادق که مفقود شده بود! کلی پرونده باز توی دادگاه ها و البته کلی دشمن زخم خورده.

    بجاش پول ها و شرکت های زیادی اسم رضا رو در اوراقشون داشتن! چیز کمی نبود ولی بهای پرداخته شده هم برای یک انسان خیلی زیاد بود! شاید برای اولین بار بود که رضا در حالی که لبخندی به لب داشت از گوشه ی چشمش یک قطره اشک هم در حال غلطیدن بود ...

    ویرایش شده توسط مهرنوش در تاریخ ۴/۵/۱۳۹۵   ۱۳:۰۹
  • ۱۳:۰۸   ۱۳۹۵/۵/۴
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست

    26 رو ادیت کردم ولی 24 رو نمی تونم باید نامه بنویسم به زیباکده
  • ۱۴:۱۰   ۱۳۹۵/۵/۴
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    قسمت بیست و هفتم - رضا چرچیل

    لاله روی صندلی چرخدار اتاق کارش نشسته بود و در حالیکه صندلی را به نرمی به راست و سپس چپ می چرخاند سخت در فکر فرو رفته بود. ناپدید شدن صادق اصلا با حساب و کتاب او جور در نمیامد. اگر صادق خائن بود باید برای 10 میلیون دلار در عراق دندان تیز می کرد و دستش را به خاطر 2.5 میلیون دلار رو نمی کرد. از طرفی طبق برنامه هفته آینده باید کسی را به عراق میفرستاد تا 10 میلیون دلار را وارد کشور کند. در حال حاضر تنها فرد مورد اعتمادش که قابلیت انجام چنین ماموریتی را داشت شهرام بود. اما اگر شهرام را به این ماموریت می فرستاد و شهرام هم باز نمی گشت چه؟!

    چند ساعت بعد لاله در ویلای رضا که محل ملاقاتهای مخفیشان بود روبروی شهرام  دور میز 4 نفره ای نشسته بود. 

    لاله رو به شهرام گفت: خیالت کاملا راحت باشه بعد از قتل مینا بچه ها کل خونه رو پاکسازی کردن هیچ اثری از تو اونجا پیدا نمی کنن.

    شهرام در حالیکه به جلو خم شده بود و ساعد دستهایش را به زانو تکیه داده بود سرش را بالا آورد و گفت: نگران نیستم. فقط نمی خواستم به دست من کشته شه. نمی خواستم آخرین حسی که تجربه می کنه حس خیانت و سو استفاده باشه. حداقل با حس ترس مرد. اینجوری براش بهتر بود. بعد پوزخند تلخی زد و گفت : تنها کاری بود که می تونستم براش انجام بدم.

    شهرام گفت: چیزی که نگرانم کرده ناپدید شدن صادیه، اصلا چنین چیزی رو پیش بینی نمی کردم. اینجوری داستان خیلی پیچیده میشه. حالا باید چیکار کنیم. ماموریت عراق چی میشه؟

    لاله  انگشتان دو دستش را روی هم قرار داده بود و آنها را بر چانه اش می فشرد. با سکوت شهرام به خود آمد و گفت: باید باهم بریم عراق، در واقع می گم که خودم تنهایی میام ولی تو هم به عنوان پوشش باهام میای. تو زودتر میری و مستقر میشی و با ظاهری که نشناسنت من رو پوشش میدی....امیدوارم اون جور که فکر می کنم جلو نره....به بچه ها توی عراق هم آماده باش بده...

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۴/۵/۱۳۹۵   ۱۴:۱۸
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان