خانه
270K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51233 |36302 پست

    سلام دوستان همینطور که از اسم تاپیک مشخصه هدف این تاپیک تقویت داستان نویسی و صد البته ارتقای قدرت تخیل افراده . تو این تاپیک یه داستان شروع میشه و  شما میتونید ادامه ی اون داستانو با تخیل خودتون رقم بزنید و اتفاقات و احساسات و ماجراهای جدید رو به داستان اضافه کنید .

    قوانین تاپیک: ادامه داستان باید حداقل یه خط و حداکثر پنج خط باشه . هر کسی که میخواد ادامه داستانو بنویسه اول یه پست میذاره و اعلام آمادگی میکنه و بعد تو پست بعدی ادامه داستانو مینویسه تا در حین تایپ کردن ادامه داستان یه نفر دیگه ادامشو زودتر نذاره و همه چی قاطی نشه . داستانو جوری بنویسید که وابسته به جنسیت خاصی نباشه تا هم خانمها و هم آقایون بتونن خودشونو بذارن جای شخصیت اصلی داستان و اتفاقات رو دنبال کنن .

    منتظر حضور گرمتون توی این تاپیک هستیم 8

  • leftPublish
  • ۱۴:۲۷   ۱۳۹۵/۵/۴
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    لاله قبل از آمدن شهرام به ویلا حسابی در فکر بود

    بقیه داستانو بنویس ...
  • ۱۴:۲۹   ۱۳۹۵/۵/۴
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    شهرام با چهره ای متفاوت برای ماموریت عراق 

    بقیه داستانو بنویس ... بقیه داستانو بنویس ...
  • ۱۴:۱۹   ۱۳۹۵/۵/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۴:۳۸   ۱۳۹۵/۵/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست

    شهرام و لاله خودشون رو به عراق رسوندند. لاله نگرانی خاصی از تیمی که قرار بود ده میلیون دلار رو در اختیار اونها قرار بده نداشت. چون ورود این ده میلیون به ایران کاملا هم جهت با منافع اونها بود.
    اما گروههای زیادی بودند که اطلاعات کاملی داشتند و ممکن بود این معامله رو هدف قرار بدند.
    شهرام با یه تیم مسلح کوچک اما قوی انبار محل قرار رو کاملا زیر نظر داشتند. دو نفر با تفنگ دوربین دار و 4 نیرو با مسسل های برد کوتاه اطراف انبار پراکنده بودند.
    انبار در بیابانی در نزدیکی های مرز ایران و  عراق قرار داشت. لاله از طریق گوشی با شهرام در تماس بود و لحظه به لحظه از شرایط همدیگه رو مطلع میکردن. معامله به خوبی انجام شد و لاله و شهرام سوار ماشین شدن و جلوتر از تیم محافظتشون راه افتادن اما در مسیر ناگهان گروهی مسلح با چند ماشین شاسی بلند به اونها حمله ور شدن. تبادل آتشی بین هر دو گروه در گرفت و یکی دو ماشین از هر تیم از راه باز ماند. چندین نفر از تیم محافظ هم کشته شده بودند و اوضاع به شدت بد به نظر میرسید. لاله داشت با فریاد به شهرام میگفت که اوضاع از کنترل خارجه که یکی از گلوله ها به بازوی او برخورد کرد و حرفش ناتمام ماند. کف صندلی عقب ماشین دراز کشید.
    در این لحظه دو هلیکوپتر جنگی ارتشی به سمت این درگیری نزدیک شدن و خیلی پایین اومدن و اقدام به شلیک رگبار کردن.
    تیم مهاجم با دیدن این صحنه به سرعت متواری شدن و هلیکوپتر ها فرود اومدن و به سرعت شهرام و لاله و تیم محافظ و کیف های پول رو وارد هلیکوپتر ها کردن و سمت ایران پرواز کردن.
    لاله بهت زده شهرام رو نگاه میکرد و در حالی که رمق زیادی براش نمونده بود خواست جمله ای بگه که شهرام پیش دستی کرد و گفت :نگران نباش! پلنِ بی! چیزی در مورد فیلم سینمایی "سالهای بد" که داره توسط یه تیم کارگردانی ایرانی و عراقی ساخته میشه شنیدی؟ ...

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۵/۵/۱۳۹۵   ۱۵:۱۳
  • ۱۴:۴۲   ۱۳۹۵/۵/۵
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست


  • leftPublish
  • ۱۴:۴۵   ۱۳۹۵/۵/۵
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    بقیه داستانو بنویس ...
  • ۱۴:۵۴   ۱۳۹۵/۵/۵
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    دو هلیکوپتر - Plan B

    بقیه داستانو بنویس ...
  • ۱۵:۲۶   ۱۳۹۵/۵/۵
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    یکی از افراد تیم پوشش لاله و شهرام 

    بقیه داستانو بنویس ... 

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۵/۵/۱۳۹۵   ۱۵:۲۶
  • ۱۳:۳۸   ۱۳۹۵/۵/۶
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    قسمت بیست و نهم  پست اول فرک در روز نوزدهم

    یکماه از مامویت عراق گذشته بود و لاله کلافه و خسته در حالیکه هنوز بازو تیرخورده اش باندپیچی بود در دفتر کارش نشسته بود. او در نبود رضا مجبور بود مسئولیت تمام تصمیمات مهم را بپذیرد و با اتفاقاتی که افتاده بود پروژه انتقال باقی پولها به ایران را به طور موقت معلق گذاشته بود.

    ساعتی بعد منشی اش در حالیکه فنجان قهوه لاله در دستانش بود وارد اتاق شد و گفت: قهوه تون- بعد من و منی کرد و اضافه کرد یه آقا خیلی اصرار داره شما رو ببینه. از لابی تماس گرفتن و گفتن هنوز پایین نشسته، دوباره مکثی کرد و اضافه کرد ..من گفتم شما نیستین ولی .... لاله با بی حوصلگی و کمی پرخاش گفت: کیه؟ اسمش؟ منشی که رنگ از چهره اش پریده بود گفت: نپرسیدم الان می پرسم و سریع اتاق را ترک کرد. چند لحظه بعد برگشت و گفت: می بخشید لاله خانوم ولی اینجوری گفت: به ننه بگو صادی خودش می دونه. لاله با شنیدن اسم صادق روی صندلیش نیم خیز شد و با عجله گفت: بگو بیاد بالا - ببین مهمونم چای می خوره یا قهوه - اونو که آوردی می تونی بری خونه. دیگه امروز باهات کاری ندارم.

    صادق با صورت آفتاب سوخته، تکیده و لاغر روبروی لاله نشسته بود. بعد از رفتن منشی، لاله سکوت را شکست و با آهی گفت صادق! صادق نگذاشت لاله حرفی بزند و گفت:  می دونم چیا فکر کردی، 2.5 میلیونو پیچوندم و رفتم. رضا به من اعتماد داشت اما تو هیچوقت بهم اعتماد نکردی ننه. 

    صادق گفت که آلمانیها تمام مدت او را گروگان گرفته بودند. پولها را ربوده و تنها با این شرط رهایش کرده بودند که بیاید و پیغام آنها را به رضا برساند. صادق گفت: گفتن به چرچیل بگو اگه می خواد انتقالا بدون دردسر انجام بشه باید سهم اونا رو هم بده. لاله بی درنگ گفت: چقدر می خوان؟ صادق در جواب گفت: 10 درصد. لاله باز خودش را روصندلی ولو کرد و به پشتی صندلی تکیه داد و گفت: کم نیست...... 

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۶/۵/۱۳۹۵   ۱۴:۴۴
  • ۱۴:۴۱   ۱۳۹۵/۵/۶
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من مینویسم
  • leftPublish
  • ۱۵:۰۸   ۱۳۹۵/۵/۶
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    صادق سراسیمه بود لاله در حالی که فکر میکرد مرتب سعی میکرد با شهرام تماس بگیر گوشی شهرام در دست نبود لاله به صادق پیشنهاد داد آنشب را در اتاق کناری دفترش بگذراند. صادق خیلی با هوش نبود نمی توانست احساساتش را پنهان کند من و من کنان با بی میلی پذیرفت فقط رو به لاله گفت میدونم هنوز به من شک داری ولی گوش دادن به توضیح نه برای من وقت گیره نه برای تو. من وقتی میدونم معاملات بزرگتری از طریق من انجام شه چرا باید خودم رو انقد زود مهره سوخته کنم؟ لاله در ذهنش گفت: تو خیلی وقت پیش مهره سوخته بودی . چیزی نگفت اله برای نشان دادن حسن نیتش در اتاق را قفل نکرده آنجا را ترک کرد در حالی که صادق مطمئن بود تمام شب از طریق دوربین مداربسته کنترل میشود وقتی لاله به ویلایش رسید و تصاویر دوربین ها را چک کرد متوجه شد اثری از صادق نیست به نگهبانی زنگ زد و خواست ساختمان را بگردند نگهبان ساختمان در جواب گوشی تلفن را به شهرام داد. شهرام به لاله اطمینان داد که اوضاع مرتب است و او دارد به ویلای او می آید.
    شهرام روبه روی لاله نشست و با دیدن چهره متعجب او گفت میدونم رئیس تویی ولی من نمیتونم سر جونت قمار کنم. من این نقشه رو به کمک چرچیل ریختم ولی پیشنهاد دادم تو در جریان نباشی چون مادرت پاکستانیه و یدونستم ممکنه ملاحظات قومی از طرف پاکستانی ها بندازتمون تو مخمصه. اون موقع که شاداب و با صادق فرستادم پاکستان یه دستگاه ظریف زیر پوست بازو شاداب گذاشتم راضی کردنش واسه همکاری سخت بود ولی وقتی اوضاع رو براش توضیح دادم پذیرفت قرار شد تو فرصت مناسب اون دستگاه رو در بیاره و یه جوری وصلش کنه به صادق شاداب این کار و کرد من میفهمیدم صادق کجا میره و زیر نظر گرفتمش . اول مطمئن بود دستش رو شده با راهی شدن شاداب باهاش فک کرد اشتباه کرده و رضا بهش اعتماد داره پس کمتر احتیاط کرد. قضیه گروگان گیری هم قصه است. آلمانیهای بدبخت فک میکنن با یه بازرگان ایرانی خوش نام معامله کردن در حالی که این بازرگان خوش نام با چنتا از روئسای گروهکهای تروریستی پاکستانی رو هم ریخته . میخوان دودمان رضا رو به هم بریزن جونش واسشون مهم نیست اول اعتباراتشو میخوان بعد پولهاشو
    لاله فقط به او نگاه میکرد و گفت: الان صادق کجاست؟ شهرام گفت فعلا که کشتمش فک کنم الان باید رسیده باشه نزدیکهای جهنم
  • ۱۵:۱۶   ۱۳۹۵/۵/۶
    avatar
    مرمری
    یک ستاره ⋆|3490 |1935 پست
  • ۲۳:۳۹   ۱۳۹۵/۵/۸
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    من مینویسم ...
  • ۲۳:۴۶   ۱۳۹۵/۵/۸
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست

    قسمت سی و یکم

    قضیه پرونده سازی برای رضا و جعلی بودنش و همینطور قتل مرموز وکیل حسابی سر و صدا کرده بود. رضا میخواست ازین فرصت برای تبرعه و تطهیر خودش استفاده کنه اما به نظر میرسید فاز انجام کلیه عملیات ها قبل از اینکه جعلی بودن همه اتهام ها ثابت بشه خوب پیش نمیرفت.

    رضا مجبور بود قمار کنه و بخشی از این تطهیر رو از دست بده اما از قدرتش استفاده کنه و از زندان بیاد بیرون. آلمانی ها توی این شرایط حاضر نبودن بدون ارتباط حضوری با رضا معامله رو ادامه بدن. قرار توی تهران بود و رضا تونست به موقع مرخصی بگیره اما خبرنگارها همه جا دنبالش میکردن.

    با روش های پیچیده ای تونست جایی دور از دسترس خبرنگارها با آلمان ها قرار بذاره. اونا فقط یه چیز میخواستن، ضمانت کافی!

    رضا بعد از کلی مذاکره های پیچیده با تیم خودش و آلمانی ها، ضمانتش رو پیشنهاد داد. مطمئن نبود که تیم اطلاعاتیش حتما از پسش بر بیان اما این آخرین شانسش بود : قرارداد انتقال پول ها و معامله قبلی، به اضافه افشای زمان و محل ورود محموله اسلحه به پاکستان در اضای به هم خوردن معامله قبلی. بیش از هر کس روی لاله حساب باز کرده بود ...

  • ۱۲:۵۱   ۱۳۹۵/۵/۱۰
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست

    من می نویسم

  • ۱۲:۵۲   ۱۳۹۵/۵/۱۰
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست

    رضا چرچیل قسمت سی و دوم:

    از طرف دیگه ای رضا چند وقتی بود که در درون خودش با تردید هایی روبرو شده بود که برای خودش تازگی داشت، یک نوع احساس خلا از نبود دخترش احساس می کرد ...

    رضا به ننه گفته بود که شروع به نقد کردن پولها از طریق فروش شرکت ها و اوراق کنه تا مبلغ 250 میلیون دلار و البته جوری که توجهی رو جلب نکنه! در ضمن به شهرام گفت که در انتقال پول های نقد به ایران یک وقفه بوجود بیاره به بهانه تامین امنیت انتقال.

    رضا احساس کرده بود که روزهای حساسی در پیشه به همین دلیل به ننه گفت بعد از اینکه مسیر نقد کردن پولها رو طراحی کرد خودش برای کار مهمی که بعدا بهش می گفت بره پاکستان.

  • ۱۳:۱۹   ۱۳۹۵/۵/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    من

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۱۳/۵/۱۳۹۵   ۱۳:۲۰
  • ۱۳:۲۲   ۱۳۹۵/۵/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    رضا چرچیل قسمت سی و سوم:

    رضا، شهرام و لاله در خانه امن پاکستان بودند. شهرام که دیگر طاقتش را از دست داده بود رو به رضا کرد و گفت: آقا این چه بازییه دیگه! اگه از خروج تو کسی بوئی ببره کل پروژه ها به گند کشیده میشه. این چه داستانیه که حتما باید خودت باشی؟! 

    رضا تمام مدتی که شهرام با سر و صدای زیاد در حال انتقاد از او بود سرش را پایین انداخته بود. لاله در حالیکه لیوان آبمیوه اش را در دست داشت به سمت شهرام آمد و با دست به شانه او که رو مبل نشسته و به جلو نیم خیز شده بود زد و گفت: هی! آروم باش.

    بعد رو به رضا گفت: نمی خوای بگی موضوع چیه؟

    رضا نفس عمیقی کشید و در چشمان لاله خیره شد و گفت: نمی خوام دیگه برگردم. هیچ ماموریتی در کار نیست پولا رو گفتم نقد کنی که اینجا تقسیمشون کنیم. طبق برنامه هفته آینده کره جنوبی هستم. فرار من که برملا بشه شما دو تا هم توی ایران دیگه نمی تونید بمونید.

    شهرام که حسابی از کوره در رفته بود از جایش بلند شد و دستی به موهایش کشید. دچار چنان شک عصبی شده بود که قادر به حرف زدن نبود. لاله لیوان آبمیوه را روی میز گذاشت، نمی توانست از رضا چشم بردارد"همش به خاطر شادابه نه؟!"

    رضا سری تکان داد و گفت: همش اون نیست خودمم دیگه خسته شدم.

    لاله دوباره گفت: رضا تصمیمت بچه گانه است شاداب جاش امنه. هر جا که بخوای میفرستیمش. آبا که از آسیاب افتاد هروقت بخوای بهش سر می زنی. همه چیو خراب نکن.

    "من تصمیمو گرفتم ننه. بی خودی خودتو خسته نکن. فقط گفتم که شما دو تا تو دردسر نیفتین"

    شهرام می خواست به سمت رضا یورش ببرد که لاله دستش را گرفت و فریاد زد: "بس کن!"

    شهرام زیر لب نجوا می کرد" بدبخت شدیم! ... " و بعد دوباره فریاد زد: حداقل می گفتی دیگه برنمی گردیم بیشتر روی نقد کردن پولا کار می کردیم...

    رضا که دیگر تحمل داد و فریادهای شهرام را نداشت برای قدم زدن به حیاط رفت.

    ......................

     

  • ۱۴:۴۴   ۱۳۹۵/۵/۱۳
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۴:۴۸   ۱۳۹۵/۵/۱۳
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست

    رضا چرچیل قسمت سی و چهارم :

    شهرام و شاداب لب ساحل با هم قدم میزدن و میدویدن و شادی میکردن.

    بعد از اینکه کلی سر به سر هم گذاشتن، رفتن به یه کافه که صندلی هاش دور تا دور اون بود و آبمیوه های خنک سفارش دادن.

    در حالی که شهرام داشت با شوخ طبعی از شاداب دست و پا شکسته به زبان کُره ای دلبری میکرد، یک پیام روی گوشیش ظاهر شد. همینطور که پیام رو میخوند چهره ش منقلب شد و خنده روی لباش خشکید.

    پیام از طرف لاله بود : رضا زنده ست!

    پایان

  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان