خانه
178K

شعر و قصه های کودکانه

  • ۱۰:۵۴   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست

    مامانهای خوب مهربونی که شماهم مثل من هرچی قصه و شعر بلد بودید برای این این کوچولوهای نازنین32 گفتید و الان دیگه چیزی در بساط ندارید بیاین تو این تاپیک بهم کمک کنیم 39

  • leftPublish
  • ۱۵:۱۷   ۱۳۹۴/۱۰/۳۰
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    وشه ای شب را گذراند.

    زن پیری با گربه و مرغش در این کلبه زندگی می کرد
    صبح روز بعد که پیرزن جوجه اردک را دید از خودش پرسید : این دیگه چیه ؟ از کجا آمده ؟ اردک آنجا ماند .
    اما جوجه بیچاره در گوشه ای غمگین نشسته بود لذت شنا کردن روی آب را بیاد آورد . به مرغ گفت من می خواهم به دنیای وحشی بروم مرغ به او گفت : تو دیوانه هستی . اما من نمی توانم تو را اینجا نگه دارم .
    جوجه اردک گشت و حوضچه بزرگی را پیدا کرد . و در زیر نور خورشید شناور شد . روز بعد یکباره یک گروه از پرندگان سفید بزرگی رابا گردنها دراز و جذاب در حال پرواز دید .
    او تا آن روز چنین پرندگان زیبایی را ندیده بود . او پیش خودش فکر کرد ، کاش می توانستم با آنها دوست شوم .

    این پرندگان به سمت جنوب مهاجرت می کردن باد سرد زمستان شروع به وزیدن کرد . جوجه اردک مجبور بود برای محافظت از یخ زدگی به سختی با پاهایش پارو بزند .
    یک روز صبح پاهایش یخ زد کشاورزی که از آنجا عبور می کرد او را نجات داد . او پرنده بیچاره را به خانه گرمش برد .اما بعد بچه های کشاورز جوجه اردک را ترساندن و او بال و پر زد و به آشپزخانه پرید و چیزهای مختلفی برخورد کرد و وقتی که در برای لحظه ای باز شد او بیرون پرید.

    خلاصه جوجه اردک از زمستان جان سالم بدر برد یک روز صبح که لای نیزار خوابیده بود گرمای خورشید را احساس کرد . کش و قوسی به بالهایش داد و به آسمان پرواز کرد . او بطرف یک باغ که یک حوض بزرگ در وسطش داشت پرواز کرد .
    او سه پرنده سفید زیبا راروی آب دید که خیلی با جذبه و نرم شنا می کردند . آنها قو بودند ولی او این را نمی دانست او خیلی نرم بدون آنکه بال بزند بالای سر قوها پرواز کرد و سرش را برای احترام خم کرد .
    در انعکاس آب قوی زیبای دیگری دید .
    دو بچه کوچک به سمت باغ می دویدند فریاد زدند ، نگاه کن یکی دیگه ، این یکی از بقیه زیباتر است آن جوجه اردک زشت حالا یک قو بود .
    قلب او پر از عشق به قوها دیگر بود و فهمید که چه حقیقتی رخ داده است و قبلا که یک جوجه زشت بود فکرنمی کرد روزی چنین اتفاقی بیافتد.

  • ۱۵:۱۷   ۱۳۹۴/۱۰/۳۰
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    🐸🐸🐸🐸🐸🐸🐸🐸🐸🐸🐸🐸

    #شعر_کودکانه



    خاله قورباغه بععععله

    دماغت چاقه بعععععله

    خونت کجاست؟ کنار آب

    کجا می شینی؟ تو آفتاب

    کجا می خوابی؟ حالا کو تا خواب

    چی چی می خوری؟ هر چی که بشه

    مثلا چی چی؟ مثلا پشه

    آواز می خونی؟ بله می خونم

    بخون ببینم قور قور قور قور قور قور
  • ۱۲:۲۸   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست

    یک ماهی و یک اردک

    هر دو تو حوض کوچک

    با هم شنا می کردن

    سر و صدا می کردن

    وقتی که ما رو دیدن
    حیوونیا ترسیدن

    ماهیه رفت زیر اب

    اردک پرید تو افتاب
  • ۱۲:۲۸   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    🐣🐥جوجه پر طلایی🐥🐣

    زرد و سرخ و حنایی

    پرهات رنگارنگه

    راه رفتنت قشنگه

    ای جوجه قشنگم

    جوجه رنگارنگم

    حناییه سر تو

    چه خوشگله پر تو

    #شعر
    🐥
    🐣🐥
    🐥🐣🐥
    🐣🐥🐣🐥
    🐥🐣🐥🐣🐥
  • ۱۲:۲۸   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    💥💥💥💥
    💥💥
    💥
    ت حرف اول تاب

    بازی خوب و شاداب

    سوار می شیم تک به تک

    یه تاب خوب و کوچک




  • leftPublish
  • ۱۲:۲۸   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    👧ث مثل ثریا👧

    ثریا توپ بازی می کرد

    تو باغچه گل بازی می کرد

    از صبح تا شب دنبال این

    جوجه ی نازنازی می کرد

    #شعر_آموزشی
    🐣
    🐥🐣
    🐣🐥🐣
  • ۱۲:۲۸   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    💥🐾💥🐾💥
    🐾💥🐾
    💥🐾
    🐾
    ج اول جورابه

    بوی بدش عذابه

    جوراباتو زود بپوش


    کثیفی رو بکن دور

    اضافه کردن نظر




  • ۱۲:۲۸   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    👸ملکه گلها👸

    روزی روزگاری ، دختری مهربان در كنار باغ زیبا و پرگل زندگی می كرد ، كه به ملكه گل ها شهرت یافته بود .


    چند سالی بود كه او هر صبح به گل ها سر می زد ، آن ها را نوازش می كرد و سپس به آبیاری آن ها مشغول می شد .


    مدتی بعد ، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود . دلش برای گل ها تنگ شده بود و هر روز از غم دوری گل ها گریه می كرد .


    گل ها هم خیلی دلشان برای ملكه گل ها تنگ شده بود ، دیگر كسی نبود آن ها را نوازش كند یا برایشان آواز بخواند .


    روزی از همان روزها ، كبوتر سفیدی كنار پنجره اتاق ملكه گل ها نشست . وقتی چشمش به ملكه افتاد فهمید ، دختر مهربانی كه كبوتر ها از او حرف می زنند ، همین ملكه است ، پس به سرعت به باغ رفت و به گل ها خبر داد كه ملكه سخت بیمار شده است .


    گل ها كه از شنیدن این خبر بسیار غمگین شده بودند ، به دنبال چاره ای می گشتند . یكی از آن ها گفت : « كاش می توانستیم به دیدن او برویم ولی می دانم كه این امكان ندارد ! »


    كبوتر گفت : « این كه كاری ندارد ، من می توانم هر روز یكی از شما را با نوكم بچینم و پیش او ببرم . »


    گل ها با شنیدن این پیشنهاد كبوتر خوشحال شدند و از همان روز به بعد ، كبوتر ، هر روز یكی از آن ها را به نوك می گرفت و برای ملكه می برد و او با دیدن و بوییدن گل ها ، حالش بهتر می شد .


    یك شب ، كه ملكه در خواب بود ، ناگهان با شنیدن صدای گریه ای از خواب بیدار شد .


    دستش را به دیوار گرفت و آرام و آهسته به سمت باغ رفت ، وقتی داخل باغ شد فهمید كه صدای گریه مربوط به كیست ، این صدای گریه غنچه های كوچولوی باغ بود .


    آن ها نتوانسته بودند پیش ملكه بروند ، چون اگر از ساقه جدا می شدند نمی توانستند بشكفند ، در ضمن با رفتن گل ها ، آن ها احساس تنهایی می كردند .


    ملكه مدتی آن ها را نوازش كرد و گریه آن ها را آرام كرد و سپس به آن ها قول داد كه هر چه زودتر گل ها را به باغ برگرداند .


    صبح فردا ، گل ها را به دست گرفت و خیلی آهسته و آرام قدم برداشت و به طرف باغ رفت ، وقتی كه وارد باغ شد ، نسیم خنک صبحگاهی صورتش را نوازش داد و حال بهتر پیدا كرد ، سپس شروع كرد به كاشتن گل ها در خاك .


    با این كار حالش كم كم بهتر می شد ، تا اینكه بعد از چند روز توانست راه برود و حتی برای گل ها آواز بخواند .


    گل ها و غنچه ها از اینكه باز هم كنار هم از دیدار ملكه و مهربانی های او ، لذت می بردند خوشحال بودند و همگی به هم قول دادند كه سال های سال در كنار هم ، همچون گذشته مهربان و دوست باقی بمانند و در هیچ حالی ، همدیگر را فراموش نكنند و تنها نگذارند.

  • ۱۲:۲۹   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    🐏🍀🐏☘🐏
    ☘🐏☘
    🐏☘

    حسني ما يه بره داشت
    بره شو خيلي دوست مي داشت
    بره ی چاق توپولي، زبر و زرنگ و توپولي

    دس كوچولو، پا كوچولو، پشم تنش كرك هلو

    خودش سفيد سمش سيا، سرو كاكلش رنگ حنا

    بچه هاي اينور ده، اونور ده، پايين ده، بالاي ده

    همگي باهاش دوست بودن
    صبح كه ميشد از خونه در مي اومدن

    دورو برش جمع مي شدن، پشمهاشو شونه مي زدن

    به گردنش النگ دولنگ، گل و گيله هاي رنگارنگ.
    حسني ما
    سينه ش جلو. سرش بالا، قدم مي زد تو كوچه ها، نگاه مي كرد به بچه ها

    يه روز بهار
    باباش اومد تو بيشه زار
    داد زد : آهاي حسن بيا كجايي بابا؟
    بره تو بيار ، خودتم بيا.

    قيچي تيز
    پشم سفيد
    بره رو گرفت، پشمهاشو چيد
    برهء چاق توپولي، زبر و زرنگ و توقولي
    شد جوجهء پركنده
    همگي زدن به خنده

    پيشيه مي گفت :
    - تو بره اي يا بچه موش لخت راه نرو، يه چيزي بپوش

    حسني ما ،
    شونه ش بالا،
    سرش پايين
    قدم مي زد تو كوچه ها
    نگاه مي كرد روي زمين.

    ريسيد و تابيد و كلاف كرد
    شست و تميز و صاف كرد
    منظم و مرتب
    پيچيد توي چادر شب

    ننهء حسن
    دوون دوون
    از خونه شون اومد بيرون
    پشمها رو بسته بسته كرد
    سفيد و گلي دو دسته كرد

    يه جفت ميل و يه مشت كلاف
    حالا نباف و كي بباف

    ننهء حسن
    سرتاسر تابستون
    نشسته بود تو ايوون
    بي گفتگو، بي هاي و هو
    براي حسن لباس مي بافت

    فصل زمستون كه رسيد بارون اومد، برف باريد،
    حسني ما، لباسو پوشيد خرامون و خرامون اومد ميون ميدون
    حيوونا شاد و خندون

    خانومي گفت :
    لباس حسن عالي شده قشنگتر از قالي شده

    پيشيه مي گفت :
    لباس حسن قشنگه مثل پوست پلنگه

    ببعي مي گفت :
    بع، سرده هوا، نع.
    اما حسن، لباس به تن، خنده بلب
    شونه شو داده بود عقب
    ميون برف و بارون قدم مي زد تو ميدون

    باباش بهش نيگا مي كرد
    دودچپق هوا مي كرد

    ننه ش مي گفت :
    ننه حسني ماشالا
    چشم نخوري ايشالا
  • ۱۲:۲۹   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    ❤️سلام❤️

    ﺁﯼ ﺩﻭﻧﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﺩﻭﻧﻪ
    ﺳﻼ‌ﻡ ﺳﻼ‌ﻡ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺧﻮﻧﻪ

    ﺁﯼ ﺭﺷﺘﻪ ﺭﺷﺘﻪ ﺭﺷﺘﻪ
    ﺳﻼ‌ﻡ ﺳﻼ‌ﻡ ﺳﻼ‌ﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﺮﺷﺘﻪ

    ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺮﮒ ﮔﻞ
    ﻫﺰﺍﺭ ﻭ ﺳﯿﺼﺪﺗﺎ ﺳﻼ‌ﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ

    ﺁﯼ ﺭﯾﺰﻩ ﺭﯾﺰﻩ ﺭﯾﺰﻩ
    ﺳﻼ‌ﻡ ﺑﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﺧﻮﺑﻪ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﻩ

    ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﺵ ﻫﻤﯿﺸﻪ
    ﻧﻘﻞ ﻭ ﻧﺒﺎﺕ ﺷﮑﺮﯼ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻩ

    ﺁﯼ ﺩﻭﻧﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﺩﻭﻧﻪ

    ﺁﯼ ﺭﯾﺰﻩ ﺭﯾﺰﻩ ﺭﯾﺰﻩ

    ﺁﯼ ﺭﺷﺘﻪ ﺭﺷﺘﻪ ﺭﺷﺘﻪ

    ﺳﻼ‌ﻡ ﺳﻼ‌ﻡ ﺳﻼ‌ﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﺮﺷﺘﻪ

    #شعر
    ❤️
    🌺❤️
    ❤️🌺❤️
  • leftPublish
  • ۱۲:۲۹   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    ⚜توت⚜

    من میوه ای مفیدم

    قرمزم و سفیدم

    شیرینم و کمی ریز

    بخور منو تند وتیز

    راست راستی مثل قندم

    به یک تکانی بندم

    میوه ی فصل گرما

    دوستم دارن بچه ها

    #شعر آموزشی


    ⚜⚜
  • ۱۲:۲۹   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    ✨✨انگور✨✨

    مثل یه جفت چلچراغ

    منو میبینی تو باغ

    آویزان از شاخه ها

    نشسته ام بیصدا

    هم کال و هم رسیده

    خدایم آفریده

    هم غوره هم مویزم

    گاهی درشت و ریزم

    #شعر

    💫✨
    ✨💫✨
  • ۲۰:۵۸   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    🐜🐜مورچه شکمو🐜🐜

    روزی روزگاری ، یک مورچه برای جمع کردن دانه های جو از از راهی عبور می کرد که نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی کندو بر بالای سنگ بزرگی قرار داشت. مورچه هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد که نشد. دست و پایش لیز می خورد و می افتاد.

    هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:«ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا به کندوی عسل برساند یک دانه جو به او پاداش می دهم.»
    یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت:«نبادا بروی ... کندو خیلی خطر دارد!»
    مورچه گفت:«نگران نباش، من می دانم که چه باید کرد.»
    مورچه بالدار گفت:«اگر به کندو بروی ممکن است زنبورها نیشت بزنند»
    مورچه گفت:«من از زنبور نمی ترسم، من عسل می خواهم.»
    بالدار گفت:«عسل چسبناک است، دست و پایت گیر می کند.»
    مورچه گفت:«اگر دست و پا گیر می کرد هیچ کس عسل نمی خورد.»
    بالدار گفت:«خودت می دانی، ولی بیا و از من بشنو و از این هوس دست بردار، من بالدارم، سالدارم و تجربه دارم، به کندو رفتن برایت گران تمام می شود و ممکن است خودت را به دردسر بیندازی.»
    مورچه گفت:«اگر می توانی مزدت را بگیر و مرا برسان، اگر هم نمی توانی جوش زیادی نزن. من بزرگتر لازم ندارم و از کسی که نصیحت می کند خوشم نمی آید.»
    بالدار گفت:«ممکن است کسی پیدا شود و ترا برساند ولی من صلاح نمی دانم و در کاری که عاقبتش خوب نیست کمک نمی کنم.»
    مورچه گفت:«پس بیهوده خودت را خسته نکن. من امروز به هر قیمتی شده به کندو خواهم رفت.»
    بالدار رفت و مورچه دوباره داد کشید:«یک جوانمرد می خواهم که مرا به کندو برساند و یک جو پاداش بگیرد.»
    مگسی سر رسید و گفت:«بیچاره مورچه، عسل می خواهی ؟ حق داری، من تو را به آرزویت می رسانم.»
    مورچه گفت:«ممنونم ، خدا عمرت بدهد. به تو می گویند «جانور خیرخواه!»
    مگس مورچه را از زمین بلند کرد و او را به بالای سنگ نزدیک کندو رساند و رفت.
    مورچه خیلی خوشحال شد و گفت:«به به، چه سعادتی، چه کندویی، چه بویی، چه عسلی، چه مزه یی، خوشبختی از این بالاتر نمی شود، چقدر مورچه ها بدبختند که جو و گندم جمع می کنند و هیچ وقت به کندوی عسل نمی آیند.»
    مورچه قدری از اینجا و آنجا عسل را چشید و جلو رفت. تا اینکه دید ای دل غافل میان حوضچه عسل رسیده و دست و پایش به عسل چسبیده و دیگر نمی تواند از جایش حرکت کند.
    هرچه برای نجات خود کوشش کرد نتیجه ای نداشت. آن وقت فریاد زد:«عجب گیری افتادم، بدبختی از این بدتر نمی شود، ای مردم، مرا نجات بدهید. اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا از این کندو بیرون ببرد دو عدد جو به او پاداش می دهم.»
    مورچه بالدار که در راه بازگشت به خانه بود، ناگهان صدای مورچه را شنید و با عجله خودش را به کندوی بالای سنگ رساند و دید مورچه میان کندوی عسل گرفتار شده است. دلش به حال او سوخت و او را نجات داد و گفت: «نمی خواهم تو را سرزنش کنم اما هوسهای زیادی مایه گرفتاری است. این بار بختت بلند بود که من سر رسیدم ولی بعد از این مواظب باش پیش از گرفتاری نصیحت گوش کنی و از مگس کمک نگیری. مگس همدرد مورچه نیست و نمی تواند دوست خیرخواه او باشد.»

  • ۲۰:۵۸   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    ❤️🐣سلام🐣❤️
    ای گل گلدون سلام
    غنچه ی خندون سلام
    نعناوریحون سلام
    نمک نمکدون سلام
    قندتوقندون سلام
    کوچولوی شیطون سلام
    بچه توخونه سلام
    یکی ویه دونه سلام

    چراغ خونه سلام
    امیدخونه سلام
    آفتاب ومهتاب سلام
    کوچولوی شاداب سلام
    قشنگ وزیبا سلام
    ماه آسمونا سلام
    ماهی دریا سلام
    عسل ومربا سلام
    سلام سلام کوچیک وبزرگ نداره
    آهای آهای ستاره
    سلام سلامتی میاره

    #شعر
    🐣
    ❤️🐣
    🐣❤️🐣
    ❤️🐣❤️🐣
    🐣❤️🐣❤️🐣
  • ۲۰:۵۸   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    آ آ آ، آ هستم منتظر ب هستم

    ب كه اومد به ميدون يواش،يواش پيشمون


    مي شيم آب،آب،آب ديگه نداريم ما،تاب،تاب،تاب


    زود و سريع بخور آب تا بموني،مثل هميشه شاداب

    #شعر آموزشی
    🍎
    🍊🍎
    🍎🍊🍎
  • ۲۰:۵۸   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    ب اول بهاره

    بهار شادی می یاره

    بارون می یاد فراوون

    می چکه از رو ناودون

    #شعر_آموزشی
    🍊
    🍋🍊
    🍊🍋🍊
  • ۲۰:۵۸   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    🍂🍁🍂🍁🍂
    🍁🍂🍁
    🍂🍁
    🍁


    پ اول پاییزه

    پاییز برگ ها می ریزه

    پرنده های زیبا

    پر می زنن رو ابرا

    #شعر_آموزشی
    🍂
    🍁🍂
    🍂🍁🍂
  • ۲۰:۵۹   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    🍊🍊پرتقال🍊🍊

    من میوه ی زمستونم

    محصول باد و بارونم

    هم ترش و هم شیرینم

    از رو درخت بچینم

    رنگ تنم نارنجی

    به من میگن تو گنجی

    آبمیوه ام چه بسیار

    از ویتامین ها سرشار

    #شعر_آموزشی
    🍊
    🍊🍊
    🍊🍊🍊
  • ۲۰:۵۹   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    🍌🍌موز🍌🍌

    میوه ای قدبلندم

    شیرین و مثل قندم

    محصول گرمسیرم

    تو پوستی زرد اسیرم

    چند تایی دسته دسته

    کنارهم نشسته

    برای رشد بدن

    آماده ام دوست من

    #شعر_آموزشی
    🍌
    🍌🍌
    🍌🍌🍌
  • ۲۰:۵۹   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    🐠🐥🐠🐥
    🐥🐠
    🐠
    یک ماهی و یک اردک

    هر دو تو حوض کوچک

    با هم شنا می کردن

    سر و صدا می کردن

    وقتی که ما رو دیدن
    حیوونیا ترسیدن

    ماهیه رفت زیر اب

    اردک پرید تو افتاب
    🐠
    🐥🐠
    🐠🐥🐠
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان