از اونجایی که من خیلی دختره خوبی هستم
از بچه گی فقط عاشق همسرم بودم و ارزو میکردم باهام ازدواج کنه (یعنی فقط یه نفر تو زندگیم بوده از اول) همه خاطره هام هم مربوط میشه ب ایشون.
ما وقتی ک تازه نامزد کرده بودیم همش ب همسرم گیر میدادم ک تا حالا با چند نفر دوست بودی و چرا دوست بودی و همش دعوا میکردیم :/ . همسرم هربار اول لا ارامش برخورد میکرد و اخرسر صداش میرفت تا اسمون
. منم سوراخ موشو میخریدم و دفعه بعد دوباره شروع میکردم
.
خلاصه تا جایی پیش رفتیم که همسرم از شدت عصبانیت تا دوماه باهام قهر کرد و بهم سر نمیزد
. بعدشم دیگه اینجوری شد ک اینحرفا از سرم افتاد