خانه
266K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51231 |36302 پست

    سلام دوستان همینطور که از اسم تاپیک مشخصه هدف این تاپیک تقویت داستان نویسی و صد البته ارتقای قدرت تخیل افراده . تو این تاپیک یه داستان شروع میشه و  شما میتونید ادامه ی اون داستانو با تخیل خودتون رقم بزنید و اتفاقات و احساسات و ماجراهای جدید رو به داستان اضافه کنید .

    قوانین تاپیک: ادامه داستان باید حداقل یه خط و حداکثر پنج خط باشه . هر کسی که میخواد ادامه داستانو بنویسه اول یه پست میذاره و اعلام آمادگی میکنه و بعد تو پست بعدی ادامه داستانو مینویسه تا در حین تایپ کردن ادامه داستان یه نفر دیگه ادامشو زودتر نذاره و همه چی قاطی نشه . داستانو جوری بنویسید که وابسته به جنسیت خاصی نباشه تا هم خانمها و هم آقایون بتونن خودشونو بذارن جای شخصیت اصلی داستان و اتفاقات رو دنبال کنن .

    منتظر حضور گرمتون توی این تاپیک هستیم 8

  • leftPublish
  • ۱۲:۳۴   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    lidaa1
    یک ستاره ⋆|1739 |1639 پست
    که ناگهان صدای ضربه ای محکم ب گو شم رسید صدای زن قط شده بود و از داد و فریاد و زن خبری نبود و جای ان صدای لرزان مرد بود ک هی تکراد میکرد پاشووو جان من پاشووو کتی یه چیزی بگو بزن داد بکشششش فقط پاشوووو بعد مطنین شد صدایی از زن نیست و جسم بی جانش بر زمبن است گلدون دو زنین انداخت و با گریه خاته راترک رد منم همچنان مات و مبهود مانده بودم ک ایا اون زن مرده بود ایا زنده بود ب پلیس زنگ بزنم یا بیمارستان یا اینکه فرار کنم و فک کنم چیزی رو ندیدم .......
  • ۱۲:۳۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    lidaa1
    یک ستاره ⋆|1739 |1639 پست
    با وجود فسقل هم کلی غلط املایی دارم هم اینکه درست و کتابی نشد بنویسم و فکر کنم
    عذر میخوام اگه محور داستان رو بهم زدم
  • ۱۲:۴۴   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    من دارم مینویسم دوستان
  • ۱۲:۴۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    گفتم بهترین راه فراره هنوز چند قدم از در دور نشده بودم که یه صدا تو ذهنم میگفت اگه زنده باشه چی اگه به خاطر ترسو بودن من بمیره چی؟نذاشتم سوالای ذهنم از این بیشتر بشه و سریع دویدم به طرف همون خونه و وقتی چک کردم دیدم یه نبضه خیلی ضعیفی داره سریع به امبولانس زنگ زدم و اونو به بیمارستان بردیم.من بالای سرش واستاده بودم تا وقتی که به هوش اومد
  • ۱۳:۰۶   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من دارم می نویسم
  • leftPublish
  • ۱۳:۱۶   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    بالاخره به هوش اومد و با زحمت چشمهاش رو باز کرد نگاه خیره اش روی صورت من مونده بود انگار داشت به چیزی فکر می کرد. تا اونموقع پلیس هم رسیده بود همه بالای سرش ایستاده بودیم. دوباره بهم نگاه کرد و دستم رو محکم گرفت و به صورتی که انگار میخواد چیزی رو بهم بفهمونه اول آروم و بعد محکم دستم رو فشار داد وقتی مطمئن شد پیامش رو گرفتم گفت: دیدی که نامزدت خونه من نبود. همه نگاهها از روی صورت اون به سمت من برگشت انگار زبونم بند اومده بود به زحمت آب دهنم رو قورت دادم که دوباره  گفت می خوام با ایشون تنها صحبت کنم جوری تحکم آمیز این رو گفت که همه بدون هیچ مخالفتی بیرون رفتند. توی فرصتی کمی که بود گفت: تو فقط زدن گلدون توی سرم رو گردن بگیر قول میدم رضایت بدم و همین الان بذارن بری وگرنه تا ثابت بشه کار کی بوده باید بری بازداشتگاه...چشمهای وحشیش یهو مثل یه بچه گربه مظلوم شدو گفت: خواهش می کنم توی بد دردسری افتادم....

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۱۲/۱۰/۱۳۹۴   ۱۳:۱۸
  • ۱۳:۵۲   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    من دارم مینویسم ...
  • ۱۳:۵۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    احساس کردم یه صدای سوت داره توی یکی از گوشام قطع و وصل میشه. بیشتر که به خودم اومدم دیدم هنوز داره دستم رو فشار میده. با خودم گفتم اگه قبول کنم ممکنه زود رها بشم یا اینکه ناخواسته وارد یه داستان خیلی پیچیده بشم. از طرفی اگه قبول نمیکردم هم برای ثابت کردن اینکه اونجا چیکار میکردم و چی دیدم مشکلات زیادی داشتم و شاید قضبه بدتر میشد.
    زن متوجه دودلی من شد و گفت من که بهت گفتم! چرا باور نکردی. صداش رو که بلندتر کرد پلیس ها هم برگشتن منم دستم رو از توی دستش درآوردم و گذاشتم روی پیشونیش و گفتم کار من نبود! یعنی اتفاقی بود خودت که میدونی ...
  • ۱۴:۲۰   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    مهرمینا
    کاربر فعال|869 |549 پست
    دارم مینویسم
  • ۱۴:۲۲   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    مهرمینا
    کاربر فعال|869 |549 پست
    هنوز جمله‌م تموم نشده بود که فشار یه دست سنگین رو روی شونه‌م احساس کردم و به دنبالش شنیدن این جمله که : کافیه برای دادن پاره‌ای از توضیحات باید همراه ما بیای ! ../ چشمهام رو به نگاه رضایتمند زن دوخته بودم و تنها کاری که توی اون لحظه میتونستم بکنم این بود که خودم رو برای عواقب تصمیم ناخواسته‌ای که گرفته بودم آماده کنم، نفس عمیقی کشیدم و برگشتم تا با صاحب صدا راهی مقصدی نامعلوم بشم که با یه کوه سنگی برخورد کردم، پلیس مسئول، یک آدم قدبلند و چهارشونه بود که میتونست تو یه چشم بهم زدن منو توی جیب سمت راست خودش جا بده ...
  • leftPublish
  • ۱۴:۲۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    خب حالا ادامشو به ذهن هنرمن من بسپارید
    دارم مینویسم
  • ۱۴:۳۲   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    elham khajoi
    دو ستاره ⋆⋆|3355 |2818 پست
    مینویسم ولی بعد متالیکو مینویسم .
  • ۱۴:۳۲   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    elham khajoi
    دو ستاره ⋆⋆|3355 |2818 پست


    صدا قطع شد ... خیلی میترسیدم دل تو دلم نبود که یهو صدای پا شنیدم اما خیلی آروم میومد انگار تلو تلو میخورد ... جلوی در کمد واستاد صدای نفساشو میشنیدم... میخواستم داد بزنم بگم کی هستی؟ چرا حرف نمیزنی ؟ اما زبونم قادر به حرف زدن نبود که یک دفعه تلاششو برای باز کردن در دیدم صدام در اومد گفتم کی هستی؟ چیکار داری ؟ ولی اون بدون اینکه به من جواب بده تلاشش برای باز کردن در بیشتر میشد... اما به طرز وحشیانه ای میخواست درو باز کنه که آخر موفق شد درو باز کنه و یکدفعه...

    ویرایش شده توسط elham khajoi در تاریخ ۱۲/۱۰/۱۳۹۴   ۱۴:۳۲
  • ۱۴:۳۳   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    آهوبرترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51231 |36302 پست
    واااااااای بچه ها خیلی جذاب شده
  • ۱۴:۳۴   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    از اینکه همه ی این مشکلات سر یک کنجکاوی ساده واسم پیش اومده بود از خودم عصبانی بودم.اما چاره ای نداشتم باید هرجور شده از این مخمصه میومدم بیرون همراه پلیس راه افتادم اما تا جایی که میرفتم برمیگشتم و به اون زن نگاه میکردم که شاید نظرش عوض شده باشه اما اون مصمم بود و من به اداره پلیس رفتم.گفتن تعریف کن چی شد؟چرا اون خانومو کتک زدی؟گفتم داشتیم صحبت میکردیم که ناخواسته گلدونو به طرفش پرت کردم و به سرش اصابت کرد.گفتن مشکلت با اون خانوم چی بود؟من که هنوز به خودم نیومده بودم باید برای اونا چیزیو توضیح میدادم که خودم کاملا ازش بیخبر بودم.گفتم.....
  • ۱۴:۳۵   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    زیباکده
    elham khajoi : 


    صدا قطع شد ... خیلی میترسیدم دل تو دلم نبود که یهو صدای پا شنیدم اما خیلی آروم میومد انگار تلو تلو میخورد ... جلوی در کمد واستاد صدای نفساشو میشنیدم... میخواستم داد بزنم بگم کی هستی؟ چرا حرف نمیزنی ؟ اما زبونم قادر به حرف زدن نبود که یک دفعه تلاششو برای باز کردن در دیدم صدام در اومد گفتم کی هستی؟ چیکار داری ؟ ولی اون بدون اینکه به من جواب بده تلاشش برای باز کردن در بیشتر میشد... اما به طرز وحشیانه ای میخواست درو باز کنه که آخر موفق شد درو باز کنه و یکدفعه...

    زیباکده

    این از کجای داستانه عزیزم؟

  • ۱۴:۳۶   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    آهوبرترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51231 |36302 پست
    من مینویسم
  • ۱۴:۴۰   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    آهوبرترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51231 |36302 پست

    آب دهانمو قورت دادمو با شک و تردید گفتم : نامزدمو ازم دزدیده بود . نمیدونستم نامزدم عشقم کسی که حاضر بودم جونمو براش بدم به خاطر اون منو ول کرده چطور تونست مهر منو به چشمای روشن اون بفروشه زدم زیر گریه پلیس یه نگاه تحقیر آمیزی بهم کرد و با جذبه ای که منو به وحشت انداخته بود بهم گفت ...

    ویرایش شده توسط آهو در تاریخ ۱۲/۱۰/۱۳۹۴   ۱۵:۱۵
  • ۱۴:۴۶   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    lidaa1
    یک ستاره ⋆|1739 |1639 پست
    وای اهوووو من همش تو ذهنم اونی ک تو کمده یه خانومه خخخخخخخخخخخ تازه فهمیدم اقا بوده
  • ۱۴:۵۶   ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
    avatar
    elham khajoi
    دو ستاره ⋆⋆|3355 |2818 پست
    زیباکده
    metalik : 
    زیباکده
    elham khajoi : 


    صدا قطع شد ... خیلی میترسیدم دل تو دلم نبود که یهو صدای پا شنیدم اما خیلی آروم میومد انگار تلو تلو میخورد ... جلوی در کمد واستاد صدای نفساشو میشنیدم... میخواستم داد بزنم بگم کی هستی؟ چرا حرف نمیزنی ؟ اما زبونم قادر به حرف زدن نبود که یک دفعه تلاششو برای باز کردن در دیدم صدام در اومد گفتم کی هستی؟ چیکار داری ؟ ولی اون بدون اینکه به من جواب بده تلاشش برای باز کردن در بیشتر میشد... اما به طرز وحشیانه ای میخواست درو باز کنه که آخر موفق شد درو باز کنه و یکدفعه...

    زیباکده

    این از کجای داستانه عزیزم؟

    زیباکده

    بعد ناگهان دامون جون 20

  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان