من شما را به چالش دعوت میکنم!

درود و سلام بر همه  دوستان و همراهان 

من اينجا يه صفحه چالش ايجاد كردم تا دوستان رو به چالش هاي مختلف دعوت كنيم،تا هر روز برگ جديدي از پتانسيل هاي نهفته خود را رو كنيم و حس طنز و شوخ طبعي هميشگي دوستان گسترش پيدا كنه 

فقط چند مورد :

1- سعي كنيم چالش ها در حد عرف باشه و كسي معذب نشه براي انجام دادنش.

2- هر كسي رو كه دوست داشتيد مي تونيد به اين چالش ها دعوت كنيد.

3- سعي كنيم چالش ها ابتكاري و خلاق باشه تا لذت بيشتري ببريم.

نرگس z : 

fatemeh.g21 : 

نرگس z : 

نرگس خانوم  شمام شرکت کن 

چشم حتماولی به قول موناموناجون آلزایمرگرفتم چیزی یادم نمیادازسوتیام

خوب حتما نباید سوتی باشه ی خاطره از بچگیتونم بگین خوبه

مهرنوش : 

از این سوتی زیاد اتفاق افتاده! برای منم اتفاق افتاده 

هخخخخخخخخخ اتفاق دیگه یوقتایی ادم حواسش نیست

ASEMAN : 
با اجازه منم یکی از جدید ترین سوتی هام رو تعریف کنم :
هفته پیش برامون کلاس ضمن خدمت گذاشته بودن که از هم از مدرسه دور بود هم از خونه، من باید آراد رو میبردم مهد که نزدیک مدرسه اس و بعد میرفتم کلاس و دوباره برمیگشتم مدرسه که آراد رو بردارم.
از اونجا که صبح شنبه ها همیشه خسته هستیم خواب موندیم و آراد هم اصلا برای حاضر شدن همکاری نمیکرد، خلاصه همسر جان که دید من عصبی و مضطرب هستم گفتند که من شما رو میرسونم مدرسه و مهد بعد هم کلاس بعد میرم سرکار، چون میدونست من با اون حالم سالم نمیرسم.
خلاصه رفتیم مهد آراد رو گذاشتیم بعد رفتیم مدرسه که من یه کار کوچیک داشتم انجام بدم بعد بریم کلاس.
از مدرسه که اومدم بیرون سوار ماشین شدم و شروع کردم به غر غر کردن پشت سر مدیر و توی آینه هم داشتم مقنعه ام رو درست میکردم که متوجه شدم همسرم حرکت نمیکنه، با عصبانیت گفتم چراااا حرکت نمیکنی مگه نمیبینی دیرم شده..... همین جور که داشتم اینا رو میگفتم رو کردم به سمت همسرم که دیدم...... یه آقا پشت فرمون نشسته و زل زده به من 😨😨😨
خلاصه هر دو زبونمون بند اومده بود، تا اومدم بگم شما اینجا چکار میکنید، دیدم همسرم توی ماشین جلویی نشسته، بدون اینکه حرفی بزنم از ماشین آقاهه پیاده شدم و ایشون هم با نگاهش منو بدرقه کرد و مطمئناً توی دلش میگفته عججججججب 😄😄😄

هخخخخخخ عجب سوتی باحالی ولی من اگه بودم تو ماشین میترکیدم از خنده اصلا نمیتونستم عادی برخورد کنم

ولی اسمان تو خوب مقاومت کردیا

ممنون از حضور همگي دوستان در چالش   هفته ي قبل  

از آقا بهزاد خواهش مي كنم چالش   اين هفته  رو تعيين كنند 

ممنون 

ASEMAN : 
با اجازه منم یکی از جدید ترین سوتی هام رو تعریف کنم :
هفته پیش برامون کلاس ضمن خدمت گذاشته بودن که از هم از مدرسه دور بود هم از خونه، من باید آراد رو میبردم مهد که نزدیک مدرسه اس و بعد میرفتم کلاس و دوباره برمیگشتم مدرسه که آراد رو بردارم.
از اونجا که صبح شنبه ها همیشه خسته هستیم خواب موندیم و آراد هم اصلا برای حاضر شدن همکاری نمیکرد، خلاصه همسر جان که دید من عصبی و مضطرب هستم گفتند که من شما رو میرسونم مدرسه و مهد بعد هم کلاس بعد میرم سرکار، چون میدونست من با اون حالم سالم نمیرسم.
خلاصه رفتیم مهد آراد رو گذاشتیم بعد رفتیم مدرسه که من یه کار کوچیک داشتم انجام بدم بعد بریم کلاس.
از مدرسه که اومدم بیرون سوار ماشین شدم و شروع کردم به غر غر کردن پشت سر مدیر و توی آینه هم داشتم مقنعه ام رو درست میکردم که متوجه شدم همسرم حرکت نمیکنه، با عصبانیت گفتم چراااا حرکت نمیکنی مگه نمیبینی دیرم شده..... همین جور که داشتم اینا رو میگفتم رو کردم به سمت همسرم که دیدم...... یه آقا پشت فرمون نشسته و زل زده به من 😨😨😨
خلاصه هر دو زبونمون بند اومده بود، تا اومدم بگم شما اینجا چکار میکنید، دیدم همسرم توی ماشین جلویی نشسته، بدون اینکه حرفی بزنم از ماشین آقاهه پیاده شدم و ایشون هم با نگاهش منو بدرقه کرد و مطمئناً توی دلش میگفته عججججججب 😄😄😄

این مسئله برای یکی از اقوام نزدیک ما هم دقیقا پیش اومده :))

ASEMAN : 
با اجازه منم یکی از جدید ترین سوتی هام رو تعریف کنم :
هفته پیش برامون کلاس ضمن خدمت گذاشته بودن که از هم از مدرسه دور بود هم از خونه، من باید آراد رو میبردم مهد که نزدیک مدرسه اس و بعد میرفتم کلاس و دوباره برمیگشتم مدرسه که آراد رو بردارم.
از اونجا که صبح شنبه ها همیشه خسته هستیم خواب موندیم و آراد هم اصلا برای حاضر شدن همکاری نمیکرد، خلاصه همسر جان که دید من عصبی و مضطرب هستم گفتند که من شما رو میرسونم مدرسه و مهد بعد هم کلاس بعد میرم سرکار، چون میدونست من با اون حالم سالم نمیرسم.
خلاصه رفتیم مهد آراد رو گذاشتیم بعد رفتیم مدرسه که من یه کار کوچیک داشتم انجام بدم بعد بریم کلاس.
از مدرسه که اومدم بیرون سوار ماشین شدم و شروع کردم به غر غر کردن پشت سر مدیر و توی آینه هم داشتم مقنعه ام رو درست میکردم که متوجه شدم همسرم حرکت نمیکنه، با عصبانیت گفتم چراااا حرکت نمیکنی مگه نمیبینی دیرم شده..... همین جور که داشتم اینا رو میگفتم رو کردم به سمت همسرم که دیدم...... یه آقا پشت فرمون نشسته و زل زده به من 😨😨😨
خلاصه هر دو زبونمون بند اومده بود، تا اومدم بگم شما اینجا چکار میکنید، دیدم همسرم توی ماشین جلویی نشسته، بدون اینکه حرفی بزنم از ماشین آقاهه پیاده شدم و ایشون هم با نگاهش منو بدرقه کرد و مطمئناً توی دلش میگفته عججججججب 😄😄😄

آسمان جان تا گفتی سوار ماشین شدم و داشتم پشت سرِ مدیر مدرسه غر غر میکردم من یه لحظه پیش خودم گفتم واااااای نکنه اشتباهی سوارِ ماشین مدیر مدرسه شون شده باشه بنابراین برو خدا رو شکر کن که طرف غریبه بوده و مدیر مدرسه یا از همکارات نبوده وگرنه تعداد سوتی هات بیشتر هم میشد

خوب چالش این هفته! هر خوردنی که خیلی دوست دارید، برای خودتون بخرید یا درست کنید و ازش موقع خوردن یه عکس چالشی و خلاقانه مخصوص خودتون بندازید بذارید اینجا!
من آهو و  فاطمه رو دعوت میکنم!

بهزاد لابی : 

خوب چالش این هفته! هر خوردنی که خیلی دوست دارید، برای خودتون بخرید یا درست کنید و ازش موقع خوردن یه عکس چالشی و خلاقانه مخصوص خودتون بندازید بذارید اینجا!
من آهو و  فاطمه رو دعوت میکنم!

از هر خوردنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب من اکثر خوردنیارو دوست دارم 

یعنی چی موقع خوردن اونوقت؟؟؟ یعنی وقتی که داریم میجوییم عکس بگیریم؟؟ یا وقتی که داریم تازه میخوریم؟؟ یا وقتی که هنوز نخوردیم؟؟؟؟؟

fatemeh.g21 : 

از هر خوردنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب من اکثر خوردنیارو دوست دارم 

یعنی چی موقع خوردن اونوقت؟؟؟ یعنی وقتی که داریم میجوییم عکس بگیریم؟؟ یا وقتی که داریم تازه میخوریم؟؟ یا وقتی که هنوز نخوردیم؟؟؟؟؟

خوب یه چیزی باشه که بلاخره یه کم بیشتر دوست داشته باشی. حالا من هی نمیخوام بگم رژیم بگیر دختر نمیذاری که! بعدم فرق میکنه دیگه، مصلا اگه چیپس باشه خوب نه که بری یه بسته چیپس از توی نت بذاری، قشنگ بگیری بسته ش رو باز کنی اما خودشم تو عکس باشه و ... یا اگه چایی هست، مثلا توی یه لیوان با یه زاویه ای چیزی.

خلاصه اشتها آور باشه عکست دیگه یا خنده دار باشه، خلاصه جلب توجه کنه.

از اونجايي كه هر چي فكر كردن به نتيجه اي براي چي رو بيشتر از همه دوست دارم يادم نيومد گفتم چطوره غذاي مورد علاقه بهزاد رو بگذاريم

اينم ناهار امروز من 

بهزاد لابی : 
سلام ایول مونامونا
ای واااای شانس آوردم که من این عکس رو بعد از خوردن ناهار دیدم اگه نه همینجا پس میفتدادم اونوقت داشتم برات مونامونا    ميدونستم 

چه خوب هم جا افتاده! مامان پختن شما تو شرکت دیس و تشکیلاتم دارید یا خودت میاری از خونه؟ بله آشپزخونه با همه تجهيزات رو داريم بلاخره ناهار ها رو اينجا ميخوريم ديگه 

نمي دونستم عكس چالشي هست يا نه اما يادم افتاد ناهار امروزم مورد علاقه شما هم هست 

mona mona : 

از اونجايي كه هر چي فكر كردن به نتيجه اي براي چي رو بيشتر از همه دوست دارم يادم نيومد گفتم چطوره غذاي مورد علاقه بهزاد رو بگذاريم

اينم ناهار امروز من 

 

وای مونا مونا چه کردی امروز من ناهار نتونستم بخورم ولی واسه من نگه دار فردا میخوررررررررررررم مونا مونا همشو به بهزاد لابی ندیا

mona mona : 

بهزاد لابی : 
سلام ایول مونامونا
ای واااای شانس آوردم که من این عکس رو بعد از خوردن ناهار دیدم اگه نه همینجا پس میفتدادم اونوقت داشتم برات مونامونا    ميدونستم 

چه خوب هم جا افتاده! مامان پختن شما تو شرکت دیس و تشکیلاتم دارید یا خودت میاری از خونه؟ بله آشپزخونه با همه تجهيزات رو داريم بلاخره ناهار ها رو اينجا ميخوريم ديگه 

نمي دونستم عكس چالشي هست يا نه اما يادم افتاد ناهار امروزم مورد علاقه شما هم هست 

به به دست مامان درد نکنه. همه مامانا یه جورایی ندای درونی هستن پس!

آره کاملا حسابه همه جوره چالشی بود. 

بله خیلی مورد علاقه هست و دارم برات حالا مونامونا 

fatemeh.g21 : 

mona mona : 

از اونجايي كه هر چي فكر كردن به نتيجه اي براي چي رو بيشتر از همه دوست دارم يادم نيومد گفتم چطوره غذاي مورد علاقه بهزاد رو بگذاريم

اينم ناهار امروز من 

 

وای مونا مونا چه کردی امروز من ناهار نتونستم بخورم ولی واسه من نگه دار فردا میخوررررررررررررم مونا مونا همشو به بهزاد لابی ندیا

شرمنده عزيز

چرا عزيز حالت خوب نيست عجيبه اشتها نداريدا طوري شده ؟؟؟

همش براي شما گلم