خانه
544K

کافه نویسندگان

  • ۱۰:۵۴   ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    سلام به همه دوستان عزیزم

    برای اینکه خط داستان گم نشه بهتره که یه جایی داشته باشیم تا در مورد داستان گاهی به بحث و گفتگو بنشینیم و چه جایی بهتر از کافه نویسندگان. قبلا این اتفاق در کافه گفتگو می افتاد که به دلیل حجم بالای مباحث، بحث تخصصی داستان نویسی در لابه لای بقیه صحبت ها گم می شد. 

    خب در ابتدا من چند پیشنهاد دارم که اگه  دوستان موافق بودند بعد از تصویب اجرایی بشه.

    پیشنهاد اول: برای تصویب هر پیشنهادی باید حداقل نیمی از دوستان با آن موافق باشند.

    دوم: موضوع داستان نیز از این امر مستثنی نیست و برای موضوع داستان هم باید رای موافق نیمی از دوستان کسب گردد.

    سوم: هر داستان روز شنبه شروع و در روز چهارشنبه خاتمه یابد.  اضافه نمودن تعداد روزها یا کاستن آن با رای نیمی از دوستان امکان پذیر است.

    چهارم: در هر داستان نفراتی که در آن داستان خاص مشارکت مستمر داشته اند حق دارند در پایان بندی داستان هم شریک شوند. (کسی که کمتر از 4 پست در داستان داشته نمی تواند در پایان بندی مشارکت کند.) 

    پنجم: هر داستان با 4 پست به پایان می رسد یعنی وقتی داستان رو به پایان می رود، با یک پست انتهای داستان بسته نشود و امکان اضافه کردن مطلب برا ی بقیه دوستان که در نوشتن داستان مشارکت مستمر داشته اند امکان پذیر باشد. 

    حالا این آخری رو برای چی گفتم: مثلا ممکنه برای شما اصلا مهم نباشه چرا مهران رفت توی اون جریانو چی شد ولی یکی از دوستان  بخواد داستان رو از دید سوم شخص تعریف کنه(بهزاد) و بگه چرا اینطوری شد یا خیلی از بچه ها که فقط خواننده هستن منتظرن دلیل رو هم بخونن. یا مثلا توی این داستان آخر کسی بخواد تکلیف قسمت عاشقانه سامی و الکس رو روشن کنه.(خودم، شایلان، نوشان) پس انتهای داستان هم مشارکتی بسته شه.

    ششم: اگر نشانه یا سرنخی در داستان ایجاد شد توسط شخص ایجاد کننده یا هر کدام از دوستان تکلیف اون قضیه هم روشن شه اینجوری نشه ته داستان یه سری چنگال کنار یه قبر بمونه یا مثلا اینکه چرا دهکده در نقشه نیست بی جواب باشه.) اینجوری داستان استخوان دار تر میشه.

    در ابتدا هیئت نویسندگان اینجا نام نویسی کنن. ( کسانی که می خوان در داستان نویسی شرکت کنن.)

    در صورت نام نویسی و شرکت نکردن در سه داستان پیاپی شخص از هیئت به طور خودکار حذف میشه و مجددا باید نام نویسی کنه.

    لطفا اول نام نویسی کنید بعد  این شش پیشنهاد من رو به رای بگذارید. در صورتی که پیشنهادی دارید بنویسید تا در صورت تصویب اجرایی بشه.

    متشکرم از همتون.

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۲۳/۱۰/۱۳۹۴   ۱۱:۰۵
  • leftPublish
  • ۱۳:۴۸   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    زیباکده
    بهزاد لابی : 
    زیباکده
    مهرنوش : 

    نه من الان دقیق پس متوجه نشدم که شما کدوم قسمت هستی؟ دارک اسلو 2 بار پلین رو دید، یبار تو کارتاگو در جنوب که از هیچی خبر نداشت و پلین خیلی ناراحت بود که من فکر کردم شما اینجا رو می گی، یبار هم وقتی جافری رو نجات داد در بندر بوگوتا کنار دریاچه قو که من در موردش به فرک توضیح دادم، این ها 2 موقعیت زمانی و 2 موقعیت مکانی جداگانه هستند.

    زیباکده

    آهان. الان توی قسمت اول هستم. دیدار کارتاگو. مگه دارک اسلو بعد از اینکه دومین کتیبه رو گرفت، نفهمید که ادامه راه گرفتن کتیبه سوم فعلا ممکن نیست؟ یعنی میگی، بعد از اینکه کتیبه رو به معبد کارتاگنا تحویل داد، بازم بدون اینکه کوچکترین اطلاعاتی بگیره، رفت؟

    پس از کجا فهمید پلین رفته کارتاگو؟ حالا شاید من دارم وسواس به خرج میدم، اما احساس میکنم که وقتی فهمیده پلین رفته کارتاگو، لابد فهمیده که فرمانده بخش جنوبی شده و اینکه چرا عقب نشینی کرده و ...

    شاید برای من گنگه.

    زیباکده

    نه آقا بهزاد شما فکر کنم الان یکم قسمت ها و اتفاقات رو قاطی کردی!

    الان دوباره سریه میگم و بعد شما قسمت های مربوطه رو بخون ببین همینطوری هست یا نه:

    در اون قسمتی که پلین در قلعه ی کارتاگو فرمانده ارتش جنوبی بود و جافری اسیر بود، دارک اسلو بعد از گرفتن کتیبه دوم اومد و پلین رو دید، در اون شرایط دارک اسلو از روی اطلاعات قبل از حمله به ناتارها و وقتی که داشتند نیروی کمکی می فرستادند کارتاگو برای پلین، می دونست که پلین اونجاست، دارک اسلو در اون ملاقات قبلش جایی نرفته بود که اطلاعات بدست بیاره، کتیبه و آدرس ها رو با 1000 نفر از افرادش فرستاده بود کارتاگنا و خودش بی خبر اومده بود پیش پلین. که اینجا به پلین گفت که ماموریت اصلیش پایان یافته و میره که جافری رو نجات بده

    این قسمت اینجا تموم می شه و چند قسمت بعد وفتی جافری رو آزاد کرد با کشتی می ره پایتخت و بقیه رو از دید پلین می بینیم که برای فرک جون توضیح دادم.

  • ۱۳:۵۳   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    زیباکده
    بهزاد لابی : 

    قسمت

    نویسنده

    امتیاز

    31 فرک

    عالی/خیلی خوب/خوب/متوسط/ضعیف

    نقاط قوت:

     1- نثر روان و پرداخت خوب به داستان

    نقاط ضعف:

    1- با اینکه داستان این بی سرزمین ها رو خوندم، یه کم این قسمت معمولی بود.

    2- سیمون آخر داستان حرف لابر رو تایید میکنه و میگه درسته اما در ادامه کلا یه چیز دیگه میگه که در تایید حرف لابر نیست.

    زیباکده

    میگه حرفت درسته برای اینکه از این خطر جلوگیری کنیم باید ضامن این اسلحه پرقدرت دست خودمن باشه.

  • ۱۴:۰۲   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    زیباکده
    مهرنوش : 

    نه آقا بهزاد شما فکر کنم الان یکم قسمت ها و اتفاقات رو قاطی کردی!

    الان دوباره سریه میگم و بعد شما قسمت های مربوطه رو بخون ببین همینطوری هست یا نه:

    در اون قسمتی که پلین در قلعه ی کارتاگو فرمانده ارتش جنوبی بود و جافری اسیر بود، دارک اسلو بعد از گرفتن کتیبه دوم اومد و پلین رو دید، در اون شرایط دارک اسلو از روی اطلاعات قبل از حمله به ناتارها و وقتی که داشتند نیروی کمکی می فرستادند کارتاگو برای پلین، می دونست که پلین اونجاست، دارک اسلو در اون ملاقات قبلش جایی نرفته بود که اطلاعات بدست بیاره، کتیبه و آدرس ها رو با 1000 نفر از افرادش فرستاده بود کارتاگنا و خودش بی خبر اومده بود پیش پلین. که اینجا به پلین گفت که ماموریت اصلیش پایان یافته و میره که جافری رو نجات بده

    این قسمت اینجا تموم می شه و چند قسمت بعد وفتی جافری رو آزاد کرد با کشتی می ره پایتخت و بقیه رو از دید پلین می بینیم که برای فرک جون توضیح دادم.

    زیباکده

    من اون قسمتی که میگی رو هنوز نرسیدم. اما میگم من تا جایی که توی ذهنم مونده تصمیم رفتن به کارتاگو رو بعد از رفتن به پاپایان، پلین شخصا گرفت. جایی نبود که دارک اسلو بتونه خودش متوجه بشه الان پلین کجاست. فقط در صورتی میتونست متوجه بشه که از گزارشات پلین به پدر یا مقر فرماندهی چیزی میدونسته باشه.

    تا زمانی که دارک اسلو بود، چیزی که مشخص بود، فرمانده عملیات جنوب شدن و حرکت پلین به سمت پاپایان در مرز، بعد از اینکه توی مرز تصمیم گرفت سواره نظام سبک و خودش به جای عقب نشینی برن کارتاگو، یه استراتژی و تصمیم شخصی بود که توی مرز اتفاق افتاد و دارک اسلو ازش خبر نداشت.

  • ۱۴:۰۴   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 

    میگه حرفت درسته برای اینکه از این خطر جلوگیری کنیم باید ضامن این اسلحه پرقدرت دست خودمن باشه.

    زیباکده

    ولی خوب نگفته. 

    لابر گفت: و اگه چنین آدمهایی با اون همه نفرت از نجیب زاده ها و اشراف به پشتوانه ما به قدرت برسن تاریخ ازمون به عنوان کسانی که بزرگترین دشمنان خودشون رو  حمایت کردن یاد خواهد کرد...

    سیمون گفت: درسته، قدرت اونها در دستان ما مثل یک اسلحه اس ، فقط ما باید بدونیم کی ضامن این اسلحه رو بکشیم.

  • ۱۴:۰۵   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    من سعی میکنم تا قسمت 42 نقد کنم امروز و بعدش تا همونجا از خودم دفاع کنم
    الان باید برم.
  • leftPublish
  • ۱۴:۰۵   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    اسپارک با اون همه نفوذ، سفیر ریورزلند رو کشید بیرون و نظر اونو در مورد جنگ خواست؟ منطقی نبود. بخصوص که نقش ریورزلند توی جنگ فعلا خیلی کمه

    ---------

    این صحنه قرار نبوده صحنه خیلی تاثیرگذاری باشه، اسپارک از حضور در اون جمع حس خوبی نداشت -دیدن اینکه همه دور آکوییلا جمع شدن و...- و اینجا که همه مشغول خوشگذرونی خودشون بودن-بهانه ای پیدا کرد- ترجیح داد با یکی که خیلی رو اعصابش نیست -فرانسیس- از اون محیط چند لحظه ای بره بیرون. اینجا قصدم این بود که نشون بدم فرانسیس و اسپارک رابطه نسبتا خوبی با هم پیدا کردن و کردیت این نزدیک شدن رو-چون فرانسیس مقام خیلی پایین تری داره- به فرانسیس بدم ، یعنی فهمیده اسپارک نفر تاثیرگذاریه، در ضمن بعدا مشخص بشه که اینا به هم نزدیک بودن و اسپارک تو هوا به فرانسیس اعتماد نکرد-که در این مورد با نوشان هماهنگ کرده بودم-این صحنه میخواد بگی دوستی-فازغ از جنسیت- و اعتماد نسبی بین این دو داره شکل می گیره.

  • ۱۴:۱۴   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    بچه ها شما یه ایراداتی از من گرفتید یا سوالاتی کردید که من با صرف حوصله زیاد کامل براتون توضیح دادم، اما اون پست من رو لایک نکردید و جوابی هم ندادید، این یعنی اون پست رو ندیدید، آیا؟؟
  • ۱۴:۴۱   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    بچه ها شما یه ایراداتی از من گرفتید یا سوالاتی کردید که من با صرف حوصله زیاد کامل براتون توضیح دادم، اما اون پست من رو لایک نکردید و جوابی هم ندادید، این یعنی اون پست رو ندیدید، آیا؟؟
    زیباکده

    کدوم؟ با من هستی فرک جون یا آقا بهزاد؟

  • ۱۴:۴۴   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 

    اسپارک با اون همه نفوذ، سفیر ریورزلند رو کشید بیرون و نظر اونو در مورد جنگ خواست؟ منطقی نبود. بخصوص که نقش ریورزلند توی جنگ فعلا خیلی کمه

    ---------

    این صحنه قرار نبوده صحنه خیلی تاثیرگذاری باشه، اسپارک از حضور در اون جمع حس خوبی نداشت -دیدن اینکه همه دور آکوییلا جمع شدن و...- و اینجا که همه مشغول خوشگذرونی خودشون بودن-بهانه ای پیدا کرد- ترجیح داد با یکی که خیلی رو اعصابش نیست -فرانسیس- از اون محیط چند لحظه ای بره بیرون. اینجا قصدم این بود که نشون بدم فرانسیس و اسپارک رابطه نسبتا خوبی با هم پیدا کردن و کردیت این نزدیک شدن رو-چون فرانسیس مقام خیلی پایین تری داره- به فرانسیس بدم ، یعنی فهمیده اسپارک نفر تاثیرگذاریه، در ضمن بعدا مشخص بشه که اینا به هم نزدیک بودن و اسپارک تو هوا به فرانسیس اعتماد نکرد-که در این مورد با نوشان هماهنگ کرده بودم-این صحنه میخواد بگی دوستی-فازغ از جنسیت- و اعتماد نسبی بین این دو داره شکل می گیره.

    زیباکده

    فرک جون به نظر من توضیحاتت جوری نیست که نظر من رو در مورد این صحنه عوض کنه، حسی که در خواننده ایجاد می کنه اینه که باید منتظر اتفاق یا خبر مهمی باشه ولی بعد پشتش هیچی نیست و آدم حرسش در میاد 10

  • ۱۴:۴۸   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    بچه ها شما یه ایراداتی از من گرفتید یا سوالاتی کردید که من با صرف حوصله زیاد کامل براتون توضیح دادم، اما اون پست من رو لایک نکردید و جوابی هم ندادید، این یعنی اون پست رو ندیدید، آیا؟؟
    زیباکده

    اگه با منی، که من فقط تا جایی که از خودم دفاع کردم رو خوندم. حدود قسمت بیست اینا. بقیه رو معمولا نخوندم. اما این آخری رو چون در جا نوشتی خوندم. 

    ولی صفحات زیادی از بحث ها و امتیازات رو هنوز نخوندم.

  • leftPublish
  • ۱۴:۵۲   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 

    اسپارک با اون همه نفوذ، سفیر ریورزلند رو کشید بیرون و نظر اونو در مورد جنگ خواست؟ منطقی نبود. بخصوص که نقش ریورزلند توی جنگ فعلا خیلی کمه

    ---------

    این صحنه قرار نبوده صحنه خیلی تاثیرگذاری باشه، اسپارک از حضور در اون جمع حس خوبی نداشت -دیدن اینکه همه دور آکوییلا جمع شدن و...- و اینجا که همه مشغول خوشگذرونی خودشون بودن-بهانه ای پیدا کرد- ترجیح داد با یکی که خیلی رو اعصابش نیست -فرانسیس- از اون محیط چند لحظه ای بره بیرون. اینجا قصدم این بود که نشون بدم فرانسیس و اسپارک رابطه نسبتا خوبی با هم پیدا کردن و کردیت این نزدیک شدن رو-چون فرانسیس مقام خیلی پایین تری داره- به فرانسیس بدم ، یعنی فهمیده اسپارک نفر تاثیرگذاریه، در ضمن بعدا مشخص بشه که اینا به هم نزدیک بودن و اسپارک تو هوا به فرانسیس اعتماد نکرد-که در این مورد با نوشان هماهنگ کرده بودم-این صحنه میخواد بگی دوستی-فازغ از جنسیت- و اعتماد نسبی بین این دو داره شکل می گیره.

    زیباکده

    آهان. خوب چون ما هیچ سابقه ای از رفتارهای فرانسیس که میخوای کردیت این نزدیک شدن رو بهش بدی نداریم، متوجه نشدیم که چرا بین همه فرانسیس همچین موردی بود.

    پس فکر کردم باهاش کار مهمی مربوط به دو کشور داره نه رابطه دوستانه. (هیچ نشونه ای از اینکه رابطه دوستانه ای بینشون هست، وجود نداره). اگه بعدا بنویسی یعنی فلاش بک بزنی به قبل از این روزها که دیگه خیلی دیره برای همچین فلاش بکی که ارزش زیادی هم نداره.

    در کل این صحنه برای من گنگه. این توضیحاتی که دادی منطقیه اما موقع خوندن متن همچین چیزی برداشت نکردم.

  • ۱۵:۲۸   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست

    قسمت

    نویسنده

    امتیاز

    37 مهرنوش

    عالی/خیلی خوب/خوب/متوسط/ضعیف

    نقاط قوت:

     1- قسمت اول و قسمت دارک اسلو خیلی پرهیجان بود

    2- تصمیمات و واکنش های پلین به اتفاقات خیلی جذابه

    3- اوضاع وخیم مهاجرین رو به خوبی به تصویر کشیدی

    نقاط ضعف:

    1- نکته خیلی مهمی که کلا بهش اشاره نکردی و اگه بود شاید کل داستانت رو تکون میداد، تراژدی منطقی خروج مردم از پالویرا به کارتاگنا بود. چون توی برف سنگین بود و مجبور بودن به سمت شمال که کوهستانی بود حرکت کنن، خود این داستان میتونست 2 قسمت تکان دهنده(توی هر قسمت یه بخش) داشته باشه که حیفش کردی. ساده تر از چیزی که باید باشه تخلیه انجام شد، هر چند بیماری ها و کشته ها هم بود اما جا داشت بیشتر پرداخته بشه.

    2- قسمت مربوط به کانسیل و شاه خیلی حرفی برای گفتن نداشت. قبلا چند بار در طول داستان تعجب همه از تاثیر کتیبه ها رو شنیده بودیم و میشد اینبار به جاش رفت توی جزییات کتیبه که چطوری نصب میشه و بعدش چی میشه که سرعت زیاد میشه. به اینم جا داشت که بپردازی

  • ۱۵:۳۹   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست

    قسمت

    نویسنده

    امتیاز

    39 فرک

    عالی/خیلی خوب/خوب/متوسط/ضعیف

    نقاط قوت:

     1- هر دو قسمت خوب دراومده

    2- مذاکرات سیمون و بازبی و کلا پیشرفت داستان مردان بی سرزمین به جز یکی دوجا خیلی خوبه

    نقاط ضعف:

    1-نقطه ضعف خاصی نداشت

  • ۱۶:۱۱   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست

    قسمت

    نویسنده

    امتیاز

    41 مهرنوش

    عالی/خیلی خوب/خوب/متوسط/ضعیف

    نقاط قوت:

     1- داستان جنگ در قلعه تکان دهنده و بدون نقص بود.

    نقاط ضعف:

    1- جنگ با سیلورپاین خیلی سرسری بود و در حد اخبار بود ولی بقیه ش جبران کرد

  • ۱۶:۴۱   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست

    قسمت

    نویسنده

    امتیاز

    42 نوشان

    عالی/خیلی خوب/خوب/متوسط/ضعیف

    نقاط قوت:

     1-به خوبی قسمت های مختلف داستان رو پیش بردی و همه هیجان لازم رو داشتن

    2- زیرکی آکوییلا و تصمیماتش جلب توجه میکنه

    3- فرار سفیر نمیدونم یهویی شد یا چی اما هیجان خوبی داشت ولی ...

    نقاط ضعف:

    1- هیچ پیشینه ای نداشتیم که  چی شد شوهرش مرد، این از کجا فهمید. چرا فرار کرد، کجا میخواست بره و ...

  • ۱۶:۵۱   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    زیباکده
    بهزاد لابی : 

    قسمت

    نویسنده

    امتیاز

    20 فرک

    عالی/خیلی خوب/خوب/متوسط/ضعیف

    نقاط قوت:

     1-مثل همیشه خیلی نثر روان و خوب

    2- هم جلسه مشورت کشور و هم اسیر شدن بازبی پرهیجان و خوب دراومده.

    نقاط ضعف:

    1- یا من این جمله رو نمیفهمم، یا اشتباهه."شاردل نگاهی به موهای طلایی رنگ مرد انداخت که در جلوی سر کوتاه شده بودند و قسمتی از چشمانش را می پوشاندند."  توضیح بده. جلوشون کوتاه شده بود اما چشمان رو میپوشاندند؟

    2- اینکه چی تو سر شاردل و مادونا میگذره، خیلی خوب در نیومده. باید دلایل روشن تری برای این ریسک و اتحاد اعلام میکرد یا حداقل در ذهن میپروروند.

    زیباکده

    1-یعنی موهاش حالت چتری بود جلوش ولی بلند بود و تا روی چشماش اومده بود. مثلا فکر کن اون زمان موهاش یه کم بیشتر از الان اومده بودن روی چشم راستش

    کافه نویسندگان

    2- من سعی کردم در طی داستان نشون بدم، مادونا یک دختر افسرده، حساس و در عین حال تسلیمه، حتی مثلا یه جا نشون دادم بنجامین که مثل حکم پادو براش داره میتونه بهش زور بگه یا هرطور خواست باهاش رفتار کنه، یه جا دیگه نشون دادم که شرمنده شخصیتش هست و به گلوری میگه تو باید خواهر شاردل بودی نه من،  خودم فکر می کردم شخصیت پردازی مادونا خوب بوده و الان معلومه که چرا اعتراض نمی کنه، کلا توی دنیای خودش زندگی کرده ، اجتماعی نیست و همه اینها به خاطر اتفاقی هست که براش افتاده، توی بچگی پدر و مادرش رو از دست داده و فکر می کنه اگه اینقدر اصرار نکرده بود شاردل اونو برای دیدن دریاچه قو ببره و زمان حمله تکاما شاردل در پایتخت بود این اتفاقا نمی افتاد، خودشو مقصر میدونه و فکر می کنه احتمالا شاردل هم ته دلش همین فکر رو داره.خب مادونا با شاردل خیلی فرق داره، هیچوقت یک تیر از کمان پرتاب نکرده یا حتی بلد نیست شمشیر دستش بگیره ولی وقتی شاردل همسن اون بود... پس اگه شاردل صلاح دونسته که برای حفظ قلمروشون اون باید با آندریاس ازدواج کنه مخالفت نمی کنه.

    در مورد انگیزه شاردل: در جنگی که قرار هست اتفاق بیفته، شاردل میدونه دزرتلند و سیلورپاین متحد هستند حتی اگه اسپروس مستقیم در جنگ شرکت نکنه. حفظ بی طرفی در این شرایط مقدور نیست یا شاردل باید با اکسیموس متحد شه یا دو همسایه متحد دیگه، شاردل براش مهمه که طرف پیروز باشه و با توجه به شرایطی که لازم نیست توضیح بدم دو کشور دیگه پیروزیشون تقریبا قطعیه، پس شاردل میدونه باید توی کدوم تیم باشه. اما قبلا مشکلاتی با دزرتلند داشته باید دو طرف به هم ثابت کنن که اون قضیه-اتفاقاتی که به حمله شاردل به دزرتلند منتهی شد-دیگه تموم شده. در اون زمانها پیوندهای خونی و ازدواج جزو اتفاقات رایج برای اثبات دوستی بوده، پس شاردل تنها خواهرش رو برای اثبات هم پیمانی با گودریان به عنوان همسر ولیعهد دزرتلند پیشنهاد میده، با اینکار دو هدف داره هدف کوتاه مدت داشتن دزرتلند در کنار خودش در جنگ با باسمن و هدف بلند مدت ایجاد پیوند خونی بین دو سرزمین دزرتلند و ریورزلند. در نهایت احتمالا شاهان آینده دو سرزمین پسرخاله-دخترخاله خواهند بود.

    در ضمن در دوران فرمانروایی آندریاس که احتمالا در اون دوران شاردل همچنان ملکه ریورزلند هست ، خواهرش مادونا به یک زن قدرتمند و با نفوذ زیاد روی پادشاه تبدیل شده به عنوان ملکه دزرتلند

    زیباکده

    آهان متوجه شدم. البته اینا زیاد امتیازی کم نکرده بود. یعنی امتیاز همچنان خیلی خوب میمونه، ولی حالا شاید بخشیشم به خودم برگرده، خوب معلوم نشد اینا چطوری تونستن گذشته رو فراموش کنن. دلیل شما منطقی، دلیل ما هم که وسط جنگیم و اگه ببریم خاک کشور بازنده ضمیمه ما میشه خیلی منطقی برای آشتی، اما کامل و عالی در نیومده.

  • ۱۶:۵۴   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 

    بچه ها در نهایت من امتیازم رو با این فرمول میخوام حساب کنم:

    عالی:5

    خیلی خوب:3

    خوب:1

    متوسط:0

    ضعیف:-1

    زیباکده

    خوبه شاید منم همچین چیزی رو در نظر گرفتم که تعداد قسمت ها رو هم تا حدی ساپورت میکنه. فقط من متوسط رو هم به کلا ننوشتن ترجیح میدم. مثلا

    عالی:6

    خیلی خوب:4

    خوب:2.5

    متوسط:1

    ضعیف:-1

  • ۱۶:۵۶   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست

     

    قسمت

    نویسنده

    امتیاز

    چهل و دوم

    نوشان

    عالی/خیلی خوب/خوب/متوسط/ضعیف

    نقاط قوت:نوشان جون چون این قسمت رو خیلی مفصل نوشته بودی دلم نیومد متوسط بدم ولی مشکلاتش رو در کادر پایین از دید خودم می نویسم.

    نقاط ضعف:

    با اینکه اولش رو خیلی خوب شروع کرده بودی، جا داشت که روی تعجب فرماندهان از این نیروی جادویی که منجر به این پیروزی شده بود تمرکز کنی ولی فرماندهان سیلورپاین هیچ تعجب و کنجکاوی از خودشون نشون ندادند!

    اون صحنه که دختره به گردنبند آندریاس خیره شده بود و مادرش رو از دست داده بود می تونست به یک صحنه ی تکان دهنده و تاثیر گذار تبدیل بشه ولی فقط بهش اشاره کردی و هیچی ننوشتی!

    پرش ها از موقعیت های مکانی-زمانی یجوری هست که خواننده انتظار نداره، مثلا داریم در مورد اتفاقات قلعه می خونیم یهو تو خط بعدی خیلی خونسرد در مورد آکوییلا می خونیم! بعد یهو می ریم 2 خط در مورد شارلی قبل از ورود اسپروس خط بعدی بعد از ورود اسپروس! خیلی گیج کننده است و بعضی از جاها آدم از خودش مثلا می پرسه که الان اسپروس اومده که اینطوری شد یا نیومده یا این خط مربوط به کدوم داستان بود!

    اونجاش که به ندیمه ها اعتماد نداشت و خواست اسپارک پیشش باشه از چه نظر اعتماد نداشت؟ اگر می خواست حرفی بزنه که فراموش شد و خط بعد رفتیم تو جنب و جوش اسپروس وقتی برگشته بود و اگر از نظر دیگه ای که مفهوم نبود.

    قسمت مربوط به کلارا هم پشتش هیچ نقشه ای نبود، من خیلی سعی کردم با ادامه دادنش فرصتی بوجود بیارم که بلاخره یه کارکردی براش پیدا کنی ولی متاسفانه اینطور نشد و خیلی بهتر بود بجای پرداختن به یک موضوع جدید بدون برنامه به تبعات اطلاع از جادوی دزرتلند یا تبعات حادثه ی بوگوتا پرداخته می شد که به هیچ کدوم به اندازه کافی پرداخته نشد.

    ببخشید اینهمه انتقاد نوشتم :دی

    ویرایش شده توسط مهرنوش در تاریخ ۵/۲/۱۳۹۷   ۱۶:۵۸
  • ۱۷:۰۲   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 

    قسمت

    نویسنده

    امتیاز

    33

    بهزاد

    عالی/خیلی خوب/خوب/متوسط/ضعیف

    نقاط قوت:

    1-هیجان خیلی خوب

    2- تصویر سازی خیلی خوب

    نکته: مطمئن نیستم برای همین توی نقطه ضعف نیاوردم. میشه از فاصله به این نزدیکی با کمان زد توی پیشونی و کسی رو کشت؟

    نکته دو این که: در اون زمانها گرفتن اسیر جنگی به تعداد زیاد مرسوم بود؟ که با قفس فرستادن دزرتلند؟ البته در مورد نفرات اول و لردها و ..میدونم حتما این کار میشده اما یه سرباز معمولی چی؟

     

    نقاط ضعف:

    1-     نقطه ضعف مشخصی ندارد

    زیباکده

    نکته اول که آره میشه. با چنان شتابی میاد بیرون اگه تا ته بکشی که جمجمه رو سوراخ میکنه

    نکته دوم، میدونم که همیشه وقتی با تعداد بالای اسیر روبرو میشدن، اگه در حالت پیروزی بودن احتمال داشت که همه شون رو بکشن. اما در غیر اینصورت مخصوصا اسیرهای بعدی، اصلا اعدام 5 هزار نفر کلی زمان میبره و اینا که تسلیم میشن رو باید یه کاری کرد. اونم توی جنگی که طرف احساس میکنه ممکنه پیروز نشه و به یه چیزایی نیاز داره.

  • ۱۷:۱۰   ۱۳۹۷/۲/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 

    وقتی خودم این قسمت رو خوندم، خنده م گرفت که چرا  اینا رو نوشتم. میدونستم باید به جنگ شما بپردازم اما انگار خیلی زیاده روی کردم. در مورد مادونا هم حالا که میگی فکر می کنم اینهمه بگیر و ببند لازم نبوده.

    اما اسم فصل کتاب همبنه. راز گلِ سوزان. منظورت از اشتباهات پیش اومده رو متوجه نشدم. 

    اینجا میخواستم نشون بدم مادونا اهل مطالعه کتابهای قدیمیه، کلا کتابخون هست. اطلاعات خوبی داره.

    زیباکده

    منظور گِلِ سوزان بود یا گُلِ سوزان؟ بعدم این رمان ربطی به تاریخ اکسیمس داره یا نه؟ میخواستم بدونم کتاب مهمی بوده یا اهل مطالعه بودن رو نشون میده.

  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان