خانه
60.9K

سریال کارا پارا لطیفه عشق پول سیاه

  • ۱۵:۴۲   ۱۳۹۴/۲/۱۴
    avatar
    کاربر فعال|16 |21 پست
    چرا اسم سریالو عوض کردن؟
  • leftPublish
  • ۰۲:۲۹   ۱۳۹۴/۴/۱۰
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19753 |39377 پست
    و
  • ۱۶:۲۴   ۱۳۹۴/۴/۱۴
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    خلاصه قسمت ۴۱ سریال ‫‏لطیفه‬

    با عدم موفقیت عمر در پیدا کردن لطیفه ، گوشه خیابون وایمیسه تا آرتا و پلین از راه برسن . با اومدنشون سوار ماشین میشه ، در مورد مرگ زرین دنیزر پرس و جو میکنه و بعد از تأییدشون متوجه حقیقت این خبر میشه . کلافگی دروغای لطیفه از یه طرف و این خبر ناگورا حسابی عمرو بهم میریزه ..
    به سرعت خودشونو میرسونن به بیمارستان طاهر که در اونجا آسلی بستری بوده و مشغول بررسی صحنه جرم میشن . با دیدن دوربین عمر از طاهر میپرسه :
    تصاویر دوربین موجوده ؟ .. طاهر : متأسفانه موجود نیست ، زرین خانوم برای اینکه دست مطبوعات نیوفته از من خواهش کرد که دوربینای این اتاق ، راهروها و آسانسورو قطع کنم . معلومه چون لحظه حمله عصبی تصاویر ناخوشایندی به وجود میاد ، منم گفتم دارید شلوغش میکنید اما گوش نکرد منم نخواستم حرفشو زمین بندازم .. پلین : خب چطوری انقدر زود تصمیم به تصادفی بودن این اتفاق گرفتین ؟ .. حراست بیمارستان : ما شاهد عینی داریم ، همه جا رو بررسی کردیم . لکه های خون روی چارچوب پنجره اس در ضمن جایی که لیز خورده و رد پای کفشش مونده فاصله بین رد کفشو لکه خون منطقیه . بعد از گروه پزشکی که سعی داشتن زرین خانومو زنده نگه دارن و همچنین از بقیه پرسونل بازجویی کردیم ، همگی تأکید کردن که فرد غریبه ای تو این طبقه نبوده .. طاهر : دکترا نیم ساعت برای برگردوندنش تلاش کردن اما موفق نشدن . دوستای چهل سالمو دارم پشت سر هم از دست میدم ، غمم خیلی بزرگه . ببخشید معذرت میخوام !

    طاهر با دلقک بازی و ابراز تأسف الکی اتاقو ترک میکنه و دلشو خوش میکنه به خزعبلاتی که به خورد حراست بیمارستان خودش داده و اونم اونارو به عنوان اظهارات به گروه پلیس تحویل میده ..

    | یکی از آپارتمان های شهر استانبول |
    در حالی که حسین دستمال پُر از الماسو از مخفیگاهش برداشتو گذاشت توی جیبش از خونه میزنه بیرون . آروم آروم میرسه به جلوی یه ساختمون نو ساز با چک کردن دورو برش کلید میندازه تا درو باز کنه که یکی از همسایه ها جلوشو میگیره و مشخص میشه که حسین ساکن یکی از واحدای این ساختمونه البته با هویت دروغی با اسم جاهِد و شغل راننده ترانزیت خودشو معرفی کرده . بعد از خلاصی از دست یکی از همسایه های پُر حرف وارد خونه میشه ، در یکی از اتاقا رو باز میکنه و جالب اینجاست که اتاق با وسایل بچه پُر شده . وقتی حسابی اتاقو رصد میکنه با چک کردن خاک بالای کمد ، کریر بچه رو برمیداره و با باز کردن درز کناریش الماسا رو توی اون جا سازی میکنه البته بعد از برداشتن یدونه از الماسا و گذاشتنش توی جیبش !

    چند ثانیه از این کار حسین نمیگذره که صدای باز شدن در میاد که یه زن جوون میگه :
    خب دیگه رسیدیم خونه . اول کفشارو در بیاریم بعدش دستو صورتمونو بشوریم ..

    حسین که از اتاق میاد بیرون پسربچه ای که پیش مادرشه بدو بدو میدوء بغل حسین آقا و میگه :
    بابا .. حسین : پسر بابا ، چه بزرگ شده .. مادربچه : خوش اومدی حسینم .. حسین ( با بغل کردن زن دومش ) : ممنونم خانومم ، دختر خیلی دلم برات تنگ شده بود !

    بعد از گند اول حسین دمیر حالا داشتن یه زن و بچه دیگه و یه خونه جدید فاجعه دومیه که ازش پرده برداشته میشه ..

    | قبرستون |
    لطیفه با حال بدی که داره بعد از مدت ها برای آروم شدنش میره سر خاک پدرش بی خبر از اینکه عمر هم در به در دنبالشه . پشت فرمون افکار عمر بیش از پیش دگرگون میشه چون با یادآوری لحظات دیشب خودشو یه بار دیگه در مقام بازنده میبینه . همون افکار از ذهن لطیفه هم میگذره ، به خاطر میاره که عمر چقدر از دروغ متنفره ، عشق بازی شب گذشتشون رو به یاد میاره اما دیگه نمیشه کاری کرد برای همین به راهش ادامه میده ..
    بالأخره میرسه بالای قبر پدرش . با ناامیدی خاصی میگه :
    آخرین بار تشییع جنارت اینجا بودم بابا . از اون روز تا حالا هیچ وقت نیومدم چون باهات قهرم . تو چقد شخصیتای مختلف داشتی که من خبر نداشتم . با هر کدومشون که یکی یکی آشنا شدم اون بابایی که تو تصورم بودو کُشتی ، میدونی ؟ من یه بار عاشق شدم . یه بار به یکی اعتماد کردم ، یه بار مثه دیوونه ها عاشق شدم . حتی به آینده مشترکم فکر کردم اما امروز تموم شد ، اونو از دست دادم . انقدر از دستت عصبانیم که فقط بچگیو جوونیمو ازم نگرفتی ، آیندمم کُشتی بابا . اما بدتر از همه میدونی چیه ؟ الآن خیلی بهت احتیاج دارم ( زانو میزنه و اشک میریزه ) خیلی احتیاج دارم . کاش الآن پیشم بودی ، بغلم میکردیو موهامو نوازش میکردی ، بهم میگفتی دخترم اینم میگذری . بابا اگه قدرت ادامه دادن داشتم اون وقت با قدرت ادامه میدادم اما الآن دیگه خیلی دیره . منم مثه تو باختم . خواهش میکنم دستامو بگیر . دستامو بگیرو کمکم کن ، لطفاً !

    در حالی که لطیفه حق داره و همه گرفتاری ها و بدبختی های اخیرشو تقصیر پدرش میدونه ، وقتی که نیاز مبرم داره به اینکه کسی باشه دستشو بگیره و کمک حالش باشه یه سایه روی جثه طریفش میوفته . توجهش به سایه جلب میشه ، سرشو که برمیگردونه مثل همه لحظات اخیر تنها تکیه گاهش یعنی عمر بالای سرش ایستاده . عمر به آرومی و البته برای چندمین بار دستشو دراز میکنه سمت لطیفه ، دستشو میگیره و از جاش بلندش میکنه . بهم که خیر میشن لطیفه میگه :
    چطوری پیدام کردی ؟ .. عمر :سعی کردم باهات تماس بگیرم ، بهارم بهت زنگ زد ولی تلفنتو جواب نمیدادی .. لطیفه : نشنیدم ، مهم نیست . الآن که اینجایی ( فکر میکنه عمر برای حل مشکل بینشون اومده ) اومدی صحبت کنیم ؟ باور کن عمر هرچی که بخوای بهم بگی حاضرم . تاوان اشتباهمو میدونمو برای پس دادن همشون آمادم فقط کافیه که بدونم درکم میکنی .. عمر : من نیومدم که راجع به این چیزا صبحت کنم .. لطیفه : پس چرا اومدی ؟ .. عمر : یه خبر بد برات دارم .. لطیفه : چی شده ؟ .. عمر : یه اتفاق .. لطیفه : چه اتفاقی ؟ آسلی چیزیش شده ؟ .. عمر : نه آسلی نیست .. لطیفه : خب خدارو شکر ، پس چی شده ؟ عمر چی شده ؟؟ .. عمر : مادرتو از دست دادیم ، تسلیت میگم .. لطیفه : چرت نگو عمر ، یعنی چی که مادرتو از دست دادیم ؟ .. عمر : رفته بوده بیمارستان پیش آسلی ، پاش سُر خورده به سرش ضربه خورده . سعی کردن نجاتش بدن اما نشده ، تسلیت میگم .. لطیفه : عمر چرت نگو ، هنوز خاک بابام خشک نشده یعنی چی مامانتو از دست دادی ؟ عمر مامان من نمیتونه مُرده باشه ، مامان من نمرده داری چرتو پرت میگی !

    شوک دوم به بدترین شکل به این دختر وارد میشه . کسی که زندگیش به خاطر کثافتکاریای پدرش نابود شد ، عشقشو به خاطر همین مسائل از دست داده و توی شوکه حالا با خبر مرگ مادرش بُهت زده میزنه زیر گریه . از حرص برای تخلیه خودش میکوبه به سینه عمر ، هر لحظه حالش بدتر و بیتابیش بیشتر میشه اما بازم در حالی که سرشو میذاره روی سینه عمر ، با حال بدش عمر توی بغلش میگیره و سعی میکنه آروم تر بشه ..

    چند روز بعد توی همون مکان مراسم خاکسپاری زرین دنیزر بین بیتابی های دختراش برگزار میشه . عمر سعی میکنه شخصاً خودش کارای خاکسپاری رو انجام بده ، از دور با نگاه پُر معنی حال بد لطیفه رو نگاه میکنه . میخواد برای آروم کردنش پا پیش بذاره اما دروغایی که شنید دیدشو عوض کرد و درگیری که با خودش داره اجازه اینو بهش نمیده و تنها با گفتن جمله تسلیت میگم رفته رفته از عشقش دور میشه اما بازم نمیتونه نگاهشو ازش برداره برای همین برمیگرده و خیره خیره بهش نگاه میکنه !

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۴   ۱۲:۳۶
  • ۱۶:۴۵   ۱۳۹۴/۴/۲۰
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    خلاصه قسمت ۴۸ سریال ‫‏لطیفه‬

    با رسیدن طاهر به محل قرارشون با حسین وقتی مشغول شاخو شونه کشیدن میشه از جایی که فکر میکنه حسین هم مثه متین و پینارو بقیه اس که هر غلطی بکنه سکوت کنه به حرفاش ادامه میده که حسین خیلی جدی میره توی صورتشو میگه :
    شش ساله دارم گند کاریای تورو میپوشونم ، اینا کافی نیست ؟ سیبلم کشتمو داداشمو نابود کردم . من ضرریو که تو میگی خیلی وقت پیش پرداخت کردم اون الماسا حق منه ، فهمیدی ؟ بذار به حساب هر رقمی که تا امروز به لطف من صاحبشون شدی حالا الماسامو بده تا منم بدهیمو صاف کنم .. طاهر : پولایی رو که سال هاست دارم بهت میدمو به چه حسابی بزنیم حسین آقا ؟ .. حسین : تو داری با چِندرغاز پول سر منو شیره میمالی ؟ تو دنیارو خوردی . من به خاطر تو شغل ، شرف و حیثیتمو به خطر انداختم . قلب داداشمو زخمی کردم . ببین حتی همه اون الماسا نمیتونه بدهی تورو صاف کنه .. طاهر : تو خودتو ناراحت نکن حسین جون ، تحقیق کردمو فهمیدم که پرونده سِویم ( زن دوم حسین ) خانوم تو هنوز بسته نشده اونم پرونده ای که جنابِ کمیسر خِبره جرم معشوقه روسیشو لاپوشونی میکنه . محبوب همه میشه البته تو زندون .. حسین : باشه منم موقع رفتن تو زندان تورو با خودم میبرم ، خوبه ؟ ( با تمسخر ) بدون بهترین دوستم اونجا چیکار کنم ؟ دلم واست تنگ میشه ، فکر کردی من این همه وقت بیکار نشستم طاهر ؟ ما هم واسه آینده سرمایه گذاری کردیم . اونقدر دارم که در عرضِ یک ساعت تورو دستگیر کنن ، آخرین کاری که گفتی یادته ؟ گفتی برگه ها و مدارکو بردارم . برداشتم ولی گذاشتم یه جایِ امن بعدشم اعضای اون بیچاره هایی که در میاری فیلم اونا هم دارم . دیدی ؟ معاملاتی که با مافیای اعضای بدن انجام میدی ، همه جلسات ، همه رو دارم . امنیت بیمارستانات خیلی ضعیفه طاهر باید کنترلش کنی آها راستی موسساتم هست . همون موسسه ای که دخترای فقیرو گول میزنی بعدم بهشون بورسیه میدیو ازشون به عنوان پیک استفاده میکنی مثه سیبل . حالا اینا خیلی کوچیکه طاهر ، بزرگتر از اینا هم هست خیلی بزرگ . سرت منفجر میشه ، اگه بلایی سرم بیاد یا چمیدونم اگه حوصلم سر بره اون موقع در عرضِ ده دقیقه مدارک رو میشن . ها ؟ خوشت اومد ؟ آره اینطوریه دیگه طاهر دیندار ، تو فکر کردی رئیس هستی ولی همیشه نمیشه رئیس بود حالا هم مثه یه آقای مودب جای الماسا رو میگی هر کسی حقشو میگیره این کارم اینجا تموم میشه .. طاهر : حسین میدونی از همون شب میدونستم الماسا پیش تو هستن ، اینکه چند بار جاشونو عوض کردی ، چند شب تا صبح براشون کشیک دادی ، چندبار کنترلشون کردی اگه میخواستم زودتر الماسا رو برمیداشتم . میدونی چرا برنداشتم ؟ ها ؟ چون میدونستم دست تو در امانن ، میدونستم مثه چشات ازشون مراقبت میکنی .. حسین : الماسام کجان طاهر ؟؟؟ .. طاهر : اولین جایی که گذاشتیشون !!

    و اولین مخفیگاه الماسای حسین جایی نیست جز زیر خاک مزار پدرش ، وقتی پیداشون میکنه با خوشحالی محلو ترک میکنه بی خبر از اینکه طاهر توی اتاقش نشسته و داره فیلم شب حادثه رو نگاه میکنه که حسین گرفته و توش اعتراف به قتل سیبل کرده ..

    صبح روز بعد در حالی که عمر با عشق به سنجاق سر لطیفه خیره شده و میبوستش . یکم بعد یه میز صبحونه خوب برای لطیفه آماده میکنه با دادن یه لیوان آب پرتقال به استقبالش میره و میشینن تا صبحونشونو بخورن . عمر از سر ترس اینکه دوباره اتفاق بدی برای لطیفه نیوفته میگه :
    متین بی همه چیز ممکنه این دورو برا باشه ، دیشب فکر کرد که ما جدا شدیم ولی باید واقعاً باید باور کنه واسه همین زیاد همدیگه رو نبینیم .. لطیفه ( بهش برمیخوره ) : یه چیزی بهت بگم ؟ متین خیلی زود به این باور میرسه چون ما واقعاً جدا شدیم .. عمر : پس بهتره من برم ، اگه چیزی نیاز داشتی بهم خبر بده حالا بعداً با هم در تماسیم .. لطیفه : میدونم حتی شده دورا دورم شده ازم محافظت میکنی برای همینم به نظرم نیازی نیست همدیگه رو ببینیم ، از این به بعدم فکر نمیکنم به کمک خاصی نیازی داشته باشم ولی بازم ممنون .. عمر ( لجباز تر از لطیفه ) : حق با توئه لطیفه ، حق با توء ..

    با خروج عمر از خونه دنیزر سامر ( سامی ) رئیسش که قراره کمکش کنه توی عملیات دستگیری متین جلوشو میگیره . دوباره به همون مخروبه برمیگردنو سامر با گیر دادن به عمر ازش توضیح میخواد که چرا دوباره عشق و عاشقی راه انداخته و تهدیدش میکنه که اگر ادامه بده میذارتش کنار و خودش به تنهایی ادامه میده چون باید هر کاری میتونه بکنه تا لطیفه ازش سرد شه !

    از طرفی توی خونه حسین در حالی که آرتا و پلین پیش الوان مادر عمر نشستن ، الوان ازشون میخواد که با اینکه میدونن چقدر بهم میان و میدونن حال جفتشون بده بهش کمک کنن تا این دو نفرو با هم آشتی کنن . مخالفت آرتا با موافقت پلین همراه میشه و قرار میشه به هم کمک کنن تا این دو تا جوونو بهم برسونن ..

    با رسیدن عمر به اداره و دیدن بحث آرتا و پلین که البته دارن فیلم بازی میکنن متوجه میشه آرتا تصمیم داره خونشو عوض کنه اما برای رنگ کردن خونه به مشکل خورده برای همین قرار میذارن بعد از کار سه تایی برن خونه جدیدو مشغول رنگ کردن بشن

    سریال کارا پارا لطیفه  عشق پول سیاه

  • ۱۶:۵۱   ۱۳۹۴/۴/۲۲
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    خلاصه قسمت ۵۰ سریال ‏لطیفه‬

    بعد از اینکه متین متوجه عملیاتی که عمر همراه لطیفه براش ترتیب داده خیلی زود خودشو میرسونه پیش طاهر . هنوز دهن باز نکرده حرف بزنه که یکی از آدمای طاهر وارد اتاق میشه و میگه :
    آقا طاهر ؟ پاسپورتای نیلوفر خانومو آقا مرتو آوردم .. طاهر : عالیه ، قبل از شروع دانشگاه چند روزی برنو تفریح کنن !
    چند ثانیه بعد طاهر در مورد خبر توپی که متین بهش نویدشو داده بود سوال میپرسه اما متین از سر کینه ای که از خبر مسافرت نیلوفرو مرت میگیره مثه سری قبل سکوت میکنه و حرفی از نقشه عمر نمیزنه تا این باشه یه ضربه اساسی به پیکره طاهر ..
    | خونه جدید آرتا |
    بعد از صرف ناهار و رفتن لطیفه سرو کله حسین پیدا میشه . بعد از بحثی که دو تا برادر توی اداره با هم داشتن رابطشون شکرآب شده برای همین با سر سنگینی خاصی حرف میزنن اما بین همین حرفا حسین متوجه میشه که عمر دست گذاشته روی نقطه خطر یعنی طاهر دیندار و اونو مضنون اصلی به قتل تانر میدونه . آخر شب که میشه حسین از برخورد عمر ناراحت میشه برای همین میگه :
    من هروقت میام پیشت تو از من فرار میکنی ، قربونت برم دادا ، ما اینطوری بودیم ؟ گفته باشم کار کردن کا تو یه شعبه اصلاً خوب نیست ولی ما به خاطر پرونده مردم با هم دعوا میکنیم . باشه حق با توء من یادم میره که تو بزرگ شدی ، ولی من چیکار کنم دادا ؟ روزایی که دستتو میگرفتمو میبردمت کلاس اول یادم میوفته ، وقتی حرف میزدمو تو متعجب نگام میکردی ، میگفتی این کارو بکن ، تو درس بهم کمک کن حالا یادت رفته ؟ من دلم واسه دادایِ کوچیکم تنگ شده .. عمر : من تورو مثه پدر خودم میدونستم ، تو اگه بریزی ، بشکنی ، دعوا کنی هم من باهات قهر نمیکنم ولی در برابر تو اون عمر دمیرِ ۶ ساله نیست !

    یکم اوضاع آروم میشه دو تا برادر با هم آشتی میکننو با در آغوش گرفتن هم سعی میکنن به کدورتا پایان بدن و همینجاست که حسین میفهمه چه بلایی سر برادر جوونش آورده ..

    چند دیقه بعد توی حیاط عمر و آرتا با هم خلوت کردن . آرامش عمر باعث میشه که آرتا بگه :
    خیر باشه ، فندک دستت نیست تق تق کنی ، اینجوریم نگام نکن انکارم نکن . بعد از چند روز سر حال دیدمت .. عمر : هه ، میخوای بگی به خاطر لطیفه اس ؟ .. آرتا : دقیقاً برادر من ، لطیفه باهات خوب باشه توأم خوبی . داداش جون چرا دوباره شروع نمیکنین ؟ برو دستِ دختره رو بگیر منتظر چی هستی ؟ .. عمر : داداشِ من ، من که دستِ لطیفه رو ول نکرده بودم . اون اینو نمیدونه یعنی بهتره الآنم ندونه .. آرتا : ای بابا عمر ، رو اعصابم نرو . این بار عشقتو قربانیِ چی میکنی ؟ .. عمر : لطیفه باید یه مدت از من دور باشه ، اگه زیر حرفم بزنم برای اون بد میشه .. آرتا : چه حرفی ؟ خیر باشه ! سر در نمیارم ..

    عمر توی گیرو دار بیان حقیقت در مورد عملیات به آرتاس که با صدای پلین مجبور میشن برن تو و حرف قطع میشه . پلین خبر پیدا شدن پینار توی یه قایقو که در حال مرگ بوده و اینکه توسط طاهر از بیمارستان مرخص شده رو به عمر میده و دیگه کاملاً شک عمر به یقیت تبدیل میشه که طاهر یه سر این کلافِ سر درگمه ..

    صبح روز بعد توی خونه جدید آرتا در حالی که پلین و آرتا مشغول کار هستن کل کلای همیشگیشون شروع میشه . غُرای پلین سر خستگی از کارای خونس اما وقتی با مزه پرونیایِ آرتا شروع میشه و خندشو میبینه میگه :
    چی شد آرتا جون ؟ به چی میخندی ؟ .. آرتا : فردا تولدِ داداشمه ( عمر ) برای تولد میای دلقک جون ؟ ( لک قرمز روی دماغ پلینو پاک میکنه ) .. پلین : چیکار میکنی بابا دستتو بکش ، چندشم میشه آرتا .. آرتا : زشت بودی زشت ترم شدی .. پلین : اصلاً تو خودت زشتی ، چندش آورم هستی .. آرتا : هم زشتی هم چندش .. پلین : نه بــــابـــــا !

    و در کمال تعجب آرتا صورت پلینو میگیره توی دستاش ، و با گذاشتن لباش روی لبای پلین هم احساس واقعیشو بهش نشون میده هم از این بار سنگین روی شونه ها و دلش خلاص میشه ..

    | محل برگزاری جشن سالانه طاهر دیندار |
    مراسم شروع میشه ، بهار و لطیفه هم خودشونو به این مراسم میرسونن . هنوز از راه نرسیدن که عمر هم از دور میاد و خودشو برای شروع یه جنگ روانی با طاهر حسابی آماده کرده . وقتی با خوشامدگویی طاهر رو به رو میشه موقع دست دادن به حسابی دستشو فشار میده و با خنده ای طعنه آمیز میگه :
    طاهر دیندار ! میتونی همه رو گول بزنی ولی من گول نمیخورم ، من این قانل خونسرد که زیر ماسکِ یه آدمِ خوب پنهون شده رو خوب میشناسم .. طاهر ( با شوک زدگی ) : تو چی میگی عمر جان ؟ چرا بی خودی به من تهمت میزنی ؟ .. عمر : اصلاً هم تهمت نیست . این که تانرو چجوری به قتل رسوندی ، اینکه پینارو چطوری به قصد کُشت وسط دریا ول کردیو خوب میدونم ، هه هه ، این خندت ( در حالی که لطیفه متوجه حضور عمر شده ، عمر سرشو میبره سمت گوش طاهرو ادامه میده ) این رفتارای مودبانت ، این دنیای پُر زرقو برقت . من گول هیچکدوم از اینارو نمیخورم طاهر دیدندار ، بالأخره ثابت میکنم تو مجرمی و خودم شخصاً دستبند به دستت میزنم بعدشم میگی که آخرش کار من با عمر دمیر تموم شد .. طاهر ( که حسابی بهم ریخته ) : آقا عمر خیلی ببخشیدا ولی شما رسماً دارین به من میگین قاتل ، اصلاً متوجه هستین چی میگین ؟ .. عمر ( با اشاره به سرش ) : اوهوم ، حواسم هست .. طاهر : پس اوضاع خیلی وخیمه .. عمر : دقیقاً همینطوره .. طاهر : پس حالا که همفکر هستیم بهتره توأم بدون معطلی به یه روانپزشک مراجعه کنی ، معلومه که هنوز نتونستی مرگ مشکوک نامزدتو فراموش کنیو حسابی بهم ریختی .. عمر : ولی من ما داریم در مورد تو حرف میزنیم نه من ، مثلاً از موقعی شروع کنیم که ازت راجع به پینار پرسیدمو تو دروغ گفتی .. طاهر : پینار ؟ چه دروغی ؟ .. عمر : ازت پرسیدم گفتی دعوا کردیمو منو ترک کرده اما پینار نیمه جون وسط دریا پیدا شد . این خیلی مشکوکه مگه نه ؟ هرچقدرم که دعوا کرده باشی ، حتی ازش جدا شده باشی باز باید بهم میریختی ، باید به پلیس مراجعه میکردی اما تو چیکار کردی ؟ هیچ کاری نکردی . چرا ؟ چون تو میخواستی پینارو بکشی آقای طاهر دیندار .. طاهر : وای عمر جون ، وای از دست تو . تو دیگه چه قوه تخیلی داری در این موردم در ملاً عام حرف نزن چون بد رسوا میشی .. عمر : باشه پس حالا که بیگناهی بیا بریم اداره پلیس برای عدالتم که شده یکم توضیح بده . حداقل کمکم کن باشه ؟ معلوم بشه تانرو کی کشته و پینار چرا وسط دریا مونده بوده تا بمیره .. طاهر : خیلی دلم میخواست اما میبینی که سرم چقد شلوغه ، من کارم خدمت به پیشرفت تحصیلی و پزشکی این مملکته . تا وقتی هزاران جوون منتظر کمک های من هستن که نمیتونم برای احتمالات مسخره تو وقت بذارم .. عمر : بله بله .. طاهر : تا امروز به خونم اومدیو سر سفرم نشستی حتی از لطیفه ام استفاده ابزاری کردی ، خیلی سعی کردی منو خونواده این دختر دروغتو باور کنیم اما من بازم تورو آدم حسابت کردمو آغوشم برات باز بود پس اگه میخوای بازم ادامه پیدا کنه دیگه جلوی من با این حرفا آفتابی نشو ممکنه دفعه بعد انقدرا فهمیده نباشم ( دستشو میبره سمت شونه عمرو شونشو میتکونه ) .. عمر ( با خنده تأمل برانگیز ، دستشو میبره به سمت شونش شروع میکنه به تکوندن طوری که حتی نمیخواد اثر دست طاهر روی لباسش باشه ) : خوددانی طاهر دیندار اما اینو یادت نره دیگه خیلی قراره با هم رو به رو شیم ، هه هه !

    اما اوضاع توی خونه آرتا خیلی حاد پیش میره . بوسه آرتا و پلین که تموم میشه آرتا با جمله " من دوست دارم " به عشقش اعتراف میکنه که با یه سیلی محکم از طرف پلین رو به رو میشه . پین با عصبانیت وسایلشو جمع میکنه سوار ماشین میشه و در حالی که ارتا داد میزنه " من عاشقتم " با سرعت از محل دور میشه ..

    همزمان طاهر با شوکی که از طرف عمر بهش وارد شد سوار ماشینش میشه ، به حسین زنگ میزنه ، و در کمال تعحب حسین میگه :
    مگه بهت نگفتم به این شماره زنگ نزن پسر عمو ؟ .. طاهر : پسرعمو بدهیتو که پرداخت نکردی ، تازه بدهیت دو برابرم شده حالا بیا جای همیشگی تا مثل آدم حرف بزنیم .. حسین : ببین منو پسر عمو ، چون فامیلیم هیچی بهت نمیگم اما هرکسی باید زمانو جایگاه خودشو بدونه . شب میبینمت ..

    سریال کارا پارا لطیفه  عشق پول سیاه

  • ۱۲:۲۲   ۱۳۹۴/۵/۱۴
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

     خلاصه قسمت ۶۹ سریال ‫‏لطیفه‬

    با شروع مجدد داستان هم صحبتی آسلی با خواهرش لطیفه از هر چیزی بیشتر جلب توجه میکنه . آسلی به خواهرش یاد آور میشه که نشونه هایی از پدرشون تو وجود عمر هست . برای مثال اینکه عمر هم مثل پدرشون همه اعضای این خونواده از هم پاشیده رو دوباره دور هم جمع کرده ، به مشکلاتشون رسیدگی میکنه و حامی تک تکشون شده . با گوشزد کردن شباهت لطیفه و عمر میگه :
    خیلی خوش شانسی لطیفه ، زندگی عمرو سر راهت قرار داد . عمر همزاد توئه ، هیچ وقت اونو از دست نده !

    بعد از صحبت کوتاه عمر با نیلوفر در مورد اینکه متین چندین بار وقتی خونه طاهر بوده بهش سر زده متوجه میشه واسه زیر نظر داشتن نیلوفر باید جایی بوده باشه که تسلط کافی به فضای خونه طاهر داشته باشه . برای همین تصمیم میگیرن تمامی خونه هایی که به خونه طاهر دیندار دید داره رو با گرفتن حکم بازرسی بررسی کنن . با رفتن پلین و آرتا لطیفه و عمر تنها میشن ، وقتی نگرانی لطیفه رو میبینه با گذاشتن دستش روی صورتش میگه :
    نگران نباش .. لطیفه : ایشاا... شانس باهاتون یار باشه بقیه شو خودت حل میکنی !

    هنوز چند قدم از رفتن عمر نگذشته که طاقت نمیاره ، برمیگرده و عشقشو میبوسه . حس بینشون که به وجود میاد عمر میگه :
    خیلی به این احتیاج داشتم ..

    آرتا و عمر میرسن به جلوی در خونه طاهر . از ورودی خونه اول میرن داخل ، بعد از زنگ زدن مسئول آپارتمان میاد جلوی در . با شنیدن اسم فاتح دیندار تأیید میکنه که کسی با همین اسم یک ماه به این خونه اسباب کشی کرده . با ورود به خونه عمر همه جا رو به دقت زیر نظر میگیره ، با پیدا کردن یه سری پرونده به آرتا میگه :
    فهمیدم کجا میخواد مخفی بشه . تو مالدیو خونه خریده !

    چند قدم اونطرف ترو که نگاه میکنه میدوء سمت تلفن ، با چک کردن پیغام های تلفن میبینه که مادر متین براش پیغام گذاشته که :
    فاتح پسرم گفته بودی اگه اتفاقی افتاد به این شماره زنگ بزنم . پسرم توی بلغارستان تنها موندم ، نیومدی . حالت خوبه ؟ بهم خبر بده ..

    همین یه مورد کافی تا عمر بلافاصله دستور بستن تمامی مرزا رو صادر کنه و بره دنبال فاتح دیندار ، فاتحی که حالا دیگه برای قطعه قطعه شدن روی تخت جراحی پدرش خوابیده . با تحریکات فاتح ، طاهر در نهایت پستی اسلحشو برداره تا به مغز پسرش شلیک کنه . هنوز ماشه رو نکشیده که یکی از آدماش میادو با دادن خبر اومدن مرت این کارو به وقفه میندازه . بهترین فرصت برای فرار فاتح ایجاد میشه و به کمک یکی از افرادش دستش باز میشه و با عجله میدوء بیرون . بعد از گذشت چند ساعت میرسن به کامیون حمل گوشت وارد میشه تا به طور قاچاق از مرز خارج بشه بی خبر از اینکه کل اکیپ عمر هم در حال رفتن به سمت مرز هستند ..

    یکم بعد فیلمای دوربین مداربسته خونه فاتح میرسه به دست عمر . زود با لطیفه تماس میگیره و میگه :
    لطیفه فیلمای دوربین مداربسته آپارتمان فاتح رسید ، میشه برات ایمیل کنم ازش عکس بگیریو دوباره برام بفرستی ؟ .. لطیفه : خیلی خب ولی این آدم برای اینکه دستگیر نشه دست به هر کاری میزنه ، خیلی خطرناکه میدونی که .. عمر : هه ، تو دیگه معشوقه یه پلیسی ، باید به این چیزا عادت کنی سنیوریتا .. لطیفه : گوش کن کمیسر ، من تورو صحیح و سالم میخوام وگرنه بیچارت میکنم !

    بین همه این اتفافا فجایع طاهر از زبون نیلوفر بیان میشه و اینکه به مادر فاتح تجاوز شده و پدر واقعیش طاهر دینداره . خلاصه با باز شدن فیلم و نمایان شدن تصویر فاتح عکسش گرفته میشه و برای عمر ارسال میشه . با دیدن عکس عُمر سر جاش میخکوب میشه ، به خاطر میاره که توی بیمارستان دست تو دست کمکش کرد تا به اتاقش بره و حالا با حیرت به آرتا میگه :
    من این آدمو میشناسم . من این آدمو تو بیمارستان دیدم بهش کمکم کردم ..

    کامیون به اولین عوارضی مرز میرسه . تمامی لاین ها بسته شده و بعد از چک شدن ماشینا توسط اکیپ پلیس دونه دونه رد میشن . بالأخره نوبت به بازرسی کامیون حمل گوشت میرسه . عمراً شخصاً به بررسی میپردازه ، با گرفتن گواهینامه و کارت ماشین و چک شدن هویت راننده میره تا قسمت بار کامیونو چک کنه . بعد از انکار راننده و اصرار عمر در کامیون باز میشه . هنوز داخلو چک نکرده که با صدای آرتا میره تا به ماشین بغلی رسیدگی کنه . همین یه فرصت کوچیک کافیه تا فاتح تصمیم به فرار بگیره . در حالی که عمر سرش گرمه اتوبوس بغلیه فاتح از کامیون میاد پایین میدوء تا از روی زنجیر بپره که عمر متوجه فرارش میشه . اسلحشو میکشه و با فریاد " ایست " بهش اخطار میده تا بایسته . یه فرار چند ثانیه ای و بالأخره دستگیری فاتح . عمر فاتحو میشونه روی زمین ، دستاشو میاره بالا و بعد از دستبند زدن میگه :
    دیگه تموم شد فاتح دیندار ..

    سریال کارا پارا لطیفه  عشق پول سیاه

  • leftPublish
  • ۱۶:۳۶   ۱۳۹۴/۶/۱
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    خلاصه قسمت ۸۶ سریال ‫‏لطیفه‬

    بعد از کشوندن دادستان به داخل ون ، اکیپ عمر میرن داخل یکی از پارکینگ های شهر . یه جا وایمیسنو با تهدید دادستان بهش میگه :
    کمیسر محمود که باهاتون در ارتباطه اعتراف کرد که جاسوسه و دستوراتی که از بالا میگیره بهتون اطلاع میده میدونیم دستوراتو از بالا میگرفتینو کارارو سازماندهی میکردین . اعترافات کمیسر محمودم در اختیارمونه بعلاوه مدرک پول هنگفتیم که به حساب خواهر ناتنی هسرتون واریز شده دستمونه .. دادستان : از من چی میخواین ؟ .. عمر : خیلی سادس ، میخوایم کارتونو درست انجام بدین و قانونو اجرا کنین . لطیفه دنیزرو که بی گناه بازداشت شده آزاد کنین .. دادستان : ببینید من تمام این کارارو .. عمر : آقای دادستان میدونم همه اینا به خاطر دخترتونه اینم میدونم که قبل از این پرونده بدونِ هیچ انحرافی سعی کردین با صداقت کامل قانونو اجرا کنین . اجبار میتونه آدمو به راه های خلاف بکشونه ، بهتون حق نمیدم ولی سعی میکنم درک کنم شما هم به نداری وجدانتون گوش بدین . انصافِ به خاطر نجاتِ یه نفر زندگیِ یه نفر دیگه تباه بشه ؟ اگه جرم پدر لطیفه رو به حساب لطیفه بنویسیم زندگی لطیفه تباه میشه .. دادستان ( با ناراحتی ) : یعنی بذارم بچم بمیره ؟ ازم بر نمیاد .. عمر : دخترتون خوب میشه ( کیسه پولو میذاره جلوی دادستان ) اینم پولی که برای معالجه دخترتون لازم دارین !

    صبح روز بعد با تلاش بی وقفه عمر ، لطیفه با استقبال شبنم وکیل پست فطرتش و خنده و خوش روییِ تولگا از بازداشتگاه آزاد میشه . از طرفی با سفارشات آسلی به دوستش در آمریکا دختر دادستان با پولی که عمر بهش داد منتقل میشه به فرودگاه تا بره برای درمان . شرایط سخت باعث شد کسی که کارشو به درستی انجام داده بود حالا بعنوان یه خلافکار که نقض کننده قانونه بعد از بدرقه دخترش به اداره پلیس انتقال داده میشه ..
    با رفتن دادستان حسین و عمر سر به سر هم میذارن ، با هم در حال شوخی هستند که عمر میگه :
    داداش فعلاً کارو بیخیال شیم ، ها ؟ امروز بهترین روز زندگیمه .. حسین : آره والا ، کار چیه ؟ زودتر بریم سورپرایزمونو آماده کنیم وقتی لطیفه اومد بیرون لبخند رو لباش بیاد .. عمر : همه چی حاضره ؟ .. حسین : آره ، مکان با من سازم ردیف میکنم .. عمر : خوبه ، حلقه چی ؟ .. عمر : حلقه ام حله پسر ، سپردم سایز انگشت لطیفه درستش کنن ..

    مقدمات یه جشن خوب برای لطیفه و عمر در حال آمادسازیه . جشنی که همه فکر میکنن قرار به خوبی پیش بره اما با پیدا شدن سرو کله عمه نِدرت ( با بازی ایشیل یوجِسوی ) بعنوان یه مهمونِ ناخونده ، همه چیز به شکل دیگه ای پیش میره !

    | اداره پلیس |
    اکیپ عمر برای استقبال از لطیفه به بازداشتگاه میرن . منتظر میمونن تا لطیفه آماده بشه و بیاد . بالأخره لطیفه از راه میرسه ، با لبخندی از ته دل میره به سمت عمر ، بازم چشماش پُر میشه که عمر در آغوش میگیرتش . دلتنگی این مدتو سعی میکنن برطرف کننو آروم بگیرن !

    مدتی بعد بدون اینکه لطیفه از چیزی خبر داشته باشه همراه عمر خودشو سر مزار پدرو مادرش میبینه . عمر مشغول آب ریختن سر خاک پدرو مادر لطیفه اس که این دختر با دلخوری این مدت از پدرش میگه :
    عمر چیکار میکنی ؟ چرا اومدیم اینجا ؟ به خاطر بلاهایی که این چند روزه سرم اومد به اندازه طاهر دیندار اونم ( پدرش ) مقصره اصلاً از ته دل راضی نیستم .. عمر ( دست عشقشو میگیره ) : عزیزم ، خیلی اذیت شدی حق داری ولی ما نیومدیم اینجا که از بابات حساب پس بگیریم . اومدیم طوری که در شأن ماست ازش حلالیت بگیریم ، هردومون یتیمیم کاش پدرامون زنده بودن اونوقت همه چی طبق رسوم پیش میرفت . گل و شیرینی میخریدیمو میومدیم تمام اون لحظاتو با هم تجربه میکردیم . زندگی چیزای زیادی ازمون گرفته ، تنها تر شدیم ولی نمیتونم نمک نشناس باشم ، زندگی تورو به من داد معجزه رو با تو تجربه کردم !

    دست تو دست سمت مزار پدر و مادر لطیفه وایمیسن و عمر دخترشونو که حتی فکرش نمیکرد عشقش چنین کاری کنه ازشون خواستگاری میکنه و میگه :
    بهتون قول میدم تا وقتی زندم شریکِ زندگیِ دخترتونم ، همرازشم ، تکیه گاهش میشم ( به لطیفه خیره میشه ) لازم باشه جونمم میدم تا یه قطره اشک از چشماش جاری نشه . لطیفه رفیقِ راهِ منه ، آسلی و نیلوفر مثلِ خواهرای خودمن اصلاً نگران نباشین مواظبِ همشون هستم !

    بعد از این موضوع هر دو قدم زنان میرن به سمت ماشین ، قند تو دلم لطیفه آب میشه به عمر نگاه میکنه و میگه :
    میدونی ؟ تا حالا هیچکسو اینجوری دوس نداشتم هیچکسم منو اینجوری دوس نداشته . ( عمر پیشونیشو میبوسه ) میریم خونه آره ؟ .. عمر : اِی .. لطیفه : ببین اگه میخوای سورپرایزو پارتیو اینا بگیری اصلاً توانشو ندارم . میخوام هم اتفاقاتیو که برام افتاده فراموش کنم هم از شر این بویی که گرفتم خلاص بشم .. عمر : سورپرایزو پارتی چیه ؟ من از این چیزا سر در نمیارم سنیوریتا ، دو روز پریشونم . بریم یه غذای خوب بخوریم حالمون جا بیاد بعد میرسونمت خونه .. لطیفه : تو خونه ما هم غذا هست .. عمر ( خودشو لوس میکنه ) : دستت درد نکنه لطیفه ، پس نمیخوای با من تنها باشی ؟ باشه بیا من برسونمت .. لطیفه : واقعاً منظورم این نبود .. عمر : باشه باشه من منظورتو فهمیدم ، تسلیم . بفرما ..

    مکانی که حسین آماده کرده به بهترین شکل آماده میشه تا اینکه لطیفه و عمر از راه میرسن . چند قدم که برمیداره و میرسه به جلوی درِ ورودی میبینه یه پلاکارد زده شده و نوشته :
    خوش اومدی لطیفه جان

    برای همین به عمر میگه :
    عمر ؟ .. عمر : بیا بریم سنیوریتا ، بپرسیم کسی اینجا به تو اهمیت میده یا نه ..

    با ورود لطیفه به سالن جشن با استقبال خونوادش وارد میشه . همه از خوشحال از ورود عزیزشون سعی میکنن بهش تبریک بگنو در آغوش بگیرنش . یکم بعد در حالی که لطیفه مشغولِ دیدار و صحبت با عمشه صدای ساز سالن رو پُر میکنه . توجهِ همه جلب میشه که عمر مشغول خوندن میشن . از روی صندلی بلند میشه ، میره سمت عشقشو بهش خیره میشه و با اوج احساس میخونه . بعد از خوندن عمر حسین هم همراهیش میکنه ، هر دو به زیباترین شکل میزنن زیر آواز . آهنگ که تموم میشه عمر جلوی همه بخصوص چشم بهار و لونت پیش عشقش زانو میزنه ، دستشو میگیره و میگه :
    سنیوریتا من میخوام تو جنگل چشمات گُم بشم توأم تو دلِ من گُم بشی . دستامون تا ابد تو دستایِ هم باشه ، قبلمون فقط واسه همدیگه بتپه ، امیدو خوشبختیو تو وجود همدیگه پیدا کنیم ، بچه دار بشیم ، اونام مثه تو مهربونو شجاع باشن ، عطرِ تورو داشته باشن ، قشنگترین داستانم باشی . اجازه بده زندگیت به زندگیم گره بخوره ، با من ازدواج میکنی لطیفه ؟ لطیفه ( جلوی عمر زانو میزنه ) : سی سینیو ، زنِت میشم !

    هر دو بلند میشن ، عمر جعبه حلقه رو از جیبش در میاره و بازش میکنه . تو چشمای عشقش نگاه میکنه و میگه :
    چیز با ارزشی ندارم که بهت بدم ، میدونی که ! جز عشقِ بی قیدو شرطم ولی جلوی همه عزیزامون قسم میخورم به خاطر بله گفتنت به من پشیمون نمیشی ( حلقه رو میندازه دست لطیفه ) !

    با خوشحالی ، پیشونی لطیفه رو میبوسه و جلوی همه بغلش میکنه و تو سالن میچرخونتش تا صفحه ای جدید از این عشق ورق بخوره ..

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۴   ۱۲:۳۶
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان