خانه
267K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51231 |36302 پست

    سلام دوستان همینطور که از اسم تاپیک مشخصه هدف این تاپیک تقویت داستان نویسی و صد البته ارتقای قدرت تخیل افراده . تو این تاپیک یه داستان شروع میشه و  شما میتونید ادامه ی اون داستانو با تخیل خودتون رقم بزنید و اتفاقات و احساسات و ماجراهای جدید رو به داستان اضافه کنید .

    قوانین تاپیک: ادامه داستان باید حداقل یه خط و حداکثر پنج خط باشه . هر کسی که میخواد ادامه داستانو بنویسه اول یه پست میذاره و اعلام آمادگی میکنه و بعد تو پست بعدی ادامه داستانو مینویسه تا در حین تایپ کردن ادامه داستان یه نفر دیگه ادامشو زودتر نذاره و همه چی قاطی نشه . داستانو جوری بنویسید که وابسته به جنسیت خاصی نباشه تا هم خانمها و هم آقایون بتونن خودشونو بذارن جای شخصیت اصلی داستان و اتفاقات رو دنبال کنن .

    منتظر حضور گرمتون توی این تاپیک هستیم 8

  • leftPublish
  • ۱۶:۵۸   ۱۳۹۶/۶/۱
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست

    نام داستان : بی آغار، بی پایان

    قسمت اول، نویسنده بهزاد لابی

    محل داستان : دزرت لند

    نسیم بسیار ملایمی برای لحظاتی وزید. همین اندازه کافی بود تا رومل گودریان، پادشاه دزرت لند حس مطبوع آن را در گرمای تاسبتان دزرت لند که طاقت فرصا بود احساس کند و نگاهش به سمت باغچه های باریکی که دورتادور حیاط ورودی اصلی کاخ پادشهایش مثل مسیر حرکت پیاده ها کشیده شده بود بچرخد و حرکت نامحسوس برگهای درخت ها و بوته های آنرا نگاه کند.

    رومل گودریان به همراه مشاور عملیاتیش اِروین مونتانا در حال رفتن به سمت تالار اصلی جلسات بود. یکی از بخش های تحت فرماندهی او توسط یاغی های بیابان محاصره شده بود، زمان کافی برای فرستادن نیروهای ارتش از نزدیک ترین مقر به آن بخش هم وجود نداشت و مشاوران شاه گرد هم آمده بودند تا راه حلی برای این گرفتاری پیدا کنند. فرستاده ای از سمت آن بخش قبلا توضیحات کافی را برای مشاور عملیاتی پادشاه ارائه داده بود و اکنون زمان اتخاذ تصمیم نهایی بود.

    پادشاه و مشاور عملیاتی، اِروین مونتانا وارد تالار شدند. معمولا اینگونه جلسات که از اهمیت کمتری برخوردار بود را مشاور عملیاتی رهبری میکرد به همین دلیل حتی وزیر اصلی شاه نیز در جلسه حضور نداشت. اما امروز پادشاه به بهانه این جلسه میخواست به دیگر مشاورانش مسئله مهمی را گوشزد کند. برای همین خبر داده بود که زمان اتخاذ تصمیم نهایی به تالار خواهد رفت.

    اِروین مونتانا مرد تقریبا 40 ساله، قد بلند و تنومندی با چشمان نافذ آبی رنگ بود. موهای مشکی خود را همیشه خیلی کوتاه نگه میداشت و وظیفه اصلیش هماهنگ کردن بخش های مختلف حکومت در خارج از کاخ بود. به همین دلیل ارتباطات وسیعی با بخش های مختلف از فرماندهان نظامی گرفته، تا نیروهای امنیتی، بزرگان بازار و بخش های دیگر داشت. 

    پادشاه رومل گودریان به او اعتماد ویژه ای داشت و در اخد تصمیمات بسیار حساس نیست او را شرکت می داد.

    پادشاه روی صندلی اصلی میز بزرگ چوبی تالار نشست. پس از او مشاور 3 مشاور دیگر که از قبل آنجا جمع شده بودند به همراه مشاور عملیاتی نشستند.

    اِروین مونتانا دوباره شرحی از واقعه داد و اضافه کرد : یاغی ها نمیخواستن وارد شهر بشن، میدونن که با انتقام سختی روبرو میشن. برای همین دنبال گرفتن پول و طلا و آب هستن. اما مردم درومانی اینبار حاضر نیستن زیر بار برن. برای همین یاغی ها به خاطر بقاشونم که شده حتما به شهر حمله میکنن ...

  • ۱۴:۲۴   ۱۳۹۶/۶/۴
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من می نویسم
  • ۱۴:۴۵   ۱۳۹۶/۶/۴
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    شاه دزرت لند در سکوت تمامی حرفهای حضار در جلسه را شنید، همه منتظر بودند تا ببینند واکنش شاه چه خواهد بود.
    در همان زمان شاردِل در فضای باز قصر ایستاده و کمان را به سمت سیبل نشانه رفته بود، این عادت هر روزه اش بود که تمرین کند. یک روز اسب دوانی و پرش از روی مانع های بلند، یک روز تیراندازی ، روزی دیگر شمشیرزنی و....اینطور به نظر می رسید که به آغاز جنگی دیگر می اندیشد. تمامی لشکر هایش از سواره تا پیاده نظام و ملوانانش هم با همین دسیپلین سفت و سخت هر روز در حال تمرین بودند و شاردِل سپرده بود تا همه افرادش را در حالت آمادگی کامل نگه دارند.
    صورتش حسابی عرق کرده بود با ساعد موهایش را از روی پیشانی کنار زد، سبیل ها را حول دایره ای با شعاع 100 متر چیده بودند. شاردِل با سرعت به سمت راست چرخید و تیر آخر را نیز از چله رها کرد. تیر آخر نیز مثل بقیه درست به وسط سیبل برخورد کرد. شاردِل با صدای کف زدن دو پسر بچه ای که پشت سرش ایستاده بودند را فراخواند تا تیرها را جمع کنند و خودش به سمت عمارت اصلی حرکت کرد.
    اوضاع در دزرت لند به هم ریخته بود و شاردِل می خواست از این هرج و مرج استفاده کرده به پایتخت آن کشور حمله کند. برای این کار نیاز به حمایت و همراهی یکی از دو اقلیم دیگر داشت.
  • ۱۴:۴۶   ۱۳۹۶/۶/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۵:۱۳   ۱۳۹۶/۶/۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    ژنرال کارشان شابین، ادامه داد : نزدیک ترین گروه نظامی به درومانی 6 روز تا اونجا فاصله داره. نیروهای داخلی شهر هم هیچ شانسی برای مراقبت ندارن. این شهر فاصله نسبتا زیادی با مرزهای دزرت لند و همینطور پایتخت داره، برای همین اطرافش خبری از نیروهای نظامی نیست.
    کارشان شابین فرمانده کل ارتش دزرت لند، با موهای جوگندمی که کم کم رو به سپیدی میگذاشت دلیلی برای این توضیح واضحات داشت. او معمولا مختصر و مفید حرف میزد. دستش را به سمت جامی که جلویش بود برد و جام را در دست گرفت. اما همه از این عادت او خبر داشتند. او هرگز در جلسات رسمی چیزی نمیخورد یا نمی نوشید اما زمانی که مسئله مهمی را باید گوشزد میکرد جامش را در دست میگرفت.
    با دست دیگرش روی صورت و ته ریش کوتاه و مرتب و پرپشتش کشید و ادامه داد : اما در شرایط کنونی که ما تازه مسئله ماستران رو داشتیم، چنین اتفاقی میتونه روی انسجام ما تاثیر خیلی منفی داشته باشه. ما باید حتما یک گروه بزرگ نظامی به محل بفرستیم.

    اروین مونتانا سری به نشانه موافقت تکان داد و گفت : و به طور کلی ما نمیتونیم بیش از این با یاغی ها کار کنیم، دست کم فعلا نه. پیشنهاد میکنم که توی همون منطقه محل سربازگیری و آموزش سرباز بذاریم و چندتا آموزش دهنده هم از همون منطقه با دستمزد بالا انتخاب کنیم. باید سالین دوسِل و یاراش رو جذب کنیم تا از یاغی ها جدا شن و بقیه داستان.

    رومل گودریان طوری که انگار از قبل میدانسته که تصمیم نهایی چیست و مخالفتی با آن ندارد سری تکان داد و نگاهی به وزیر خزانه داری کرد و گفت : لازمه کمی وارداتمون رو از ریورز لند افزایش بدیم. شهرهای متمولترشون رو زیر نظر بگیرید و خریدهای خوبی ازشون بکنید، طوری که اونا هم برای حفظ قراردادها خریدهای بیشتری از ما بکنن.
    بعد خطاب به کارشان شابین گفت : سیلور پاین ها برای مراقبت از مرزهاشون مشکلی ندارن؟ ...
  • leftPublish
  • ۱۷:۲۰   ۱۳۹۶/۶/۵
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    من می نویسم
  • ۱۷:۳۸   ۱۳۹۶/۶/۵
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    همه می گفتن اکسیموس هفتم شباهت زیادی به جدش اکسیموس بزرگ بنیان گذار امپراتوری و متحد کننده ی اقلیم شرقی داره، هم از نظر قیافه و هم رفتار
    شاه هزار آفتاب رویاهای بزرگی داشت ولی اولویت اول برای داشتن بزرگترین ارتش دنیا، بزرگترین مزارع و سیلوهای دنیا بود برای همین حالا که پس از سالها جانشینی پدرش که خیلی اهل برنامه ریزی نبود و خوشگذرانی براش مهم بود، بر تخت شاهی نشسته بود شخصا به تمام نقاط امپراتوری سر می زد که حاصلخیز ترین زمین ها رو برای زراعت شناسایی کنند، از طرفی برنامه ی بلند پروازانه ای هم برای استخراج معادن بخصوص آهن در سر داشت و دستور داده بود که برنامه ی احداث توسعه ای دومین دیوار حفاظتی دور 20 شهر بزرگ امپراتوری به نحوی شروع بشه که وسعت هر شهر به 2 برابر میزان فعلی برسه.
    اکسیموس از تمام خانواده های پرچمداری امپراتوری درخواست کرده بود که فرزند پسر دوم خانواده رو به پایتخت بفرستند تا هم تحت آموزش قرار بگیرند و هم خیالش از خیانت خانواده های پرچمدار راحت تر باشد.
    اکسیموس همچنین یک برنامه ی بزرگ آموزشی برای تشخیص مسیرهای ارسال نیروی کمکی به شهر های مهم رو شروع کرده بود و دستور داده بود که برای این شهر ها سیلوهای بزرگ برای نگهداری از منابع غذایی سرباز های کمکی ساخته شود.
    در اقلیم شرقی معابدی وجود داشتند که هزاران سال و در طول فرمانروایی خانواده های زیادی در این سرزمین بصورت مستقل و توسط کاواسار ها یعنی کاهن های اعظم اداره می شدند، گفته می شد که در این معابد اسرار عجیبی در قالب کتیبه های باستانی به صورت پنهانی نگهداری می شود که حاوی رموز تولید بیشتر محصولات کشاورزی و برداشت سریعتر از معادن و همینطور رموز چگونگی تربیت سربازان زبده با سرعت بیشتر بود.
    شاه هزار آفتاب پسرش " دارک اسلو استار" رو برای تحقیق محرمانه به بزرگترین معبد فرستاده بود ولی با گذشت 3 سال هیچ خبری از پسرش دریافت نکرده بود ...
  • ۰۸:۴۲   ۱۳۹۶/۶/۶
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من می نویسم
  • ۰۹:۳۹   ۱۳۹۶/۶/۶
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    شاردِل وارد عمارت اصلی و سپس اتاق تصمیم گیری شد. این اسمی بود که او به اتاق مشاورانش که بیش از 20 نفر بودند داده بود. البته به ندرت اتفاق می افتاد که همزمان بخواهد تمامی مشاورانش را ببیند. وقتی چشم موناگ مشاور اصلی ملکه به شاردِل افتاد که با بی تفاوتی به گفته های او باز با لباس رزم به اتاق تصمیم گیری آمده، سعی کرد خشم خود را مخفی کند. با ورود شاردِل تمامی حضار در جلسه برخاستند و تعظیم کردند. ملکه به سمت صندلی خود رفت و نشست و با دست اشاره کرد تا دیگران نیز بنشینند.
    موناگ مردی میانسال و جا افتاده ای بود و پیش از این مشاور و دوست پدر شاردِل پادشاه گذشته سرزمین رودهای خروشان بود.
    ملکه شروع به صحبت کرد: همونطور که می دونید از آشفتگی اوضاع در دو شهر ماستران و درومانی در سرزمین دزرت لند با خبر شدیم و آسیب پذیر بودن ماستران قبلا ثابت شده ، البته هدف اصلی ما درومانیه و بعد از اون قلب دزرت لند و پایتخت رو هدف خواهیم گرفت.
    سپس شاردِل سکوت کرد و همهمه ای در اتاق تصمیم گیری ایجاد شد. موناگ مشاور اعظم همه رو دعوت به سکوت کرد: مشاوران مالی و اقتصادی پیش از این خطر قطع همکاریهای دوجانبه رو گوشزد کردن، خزانه دار اعظم هم نگران مخارج این جنگ و تبعات قطع صادرات و واردات از دزرت لنده، اما این رو هم در نظر بگیرید که دزرت لند یک گنج بی پایانه که فرصت داریم به دستش بیاریم و با اون ثروت تمام نشدنی می تونیم تجهیزات جنگی، صنعت و همه ابعاد امپراطوری رو گسترش بدیم.
    شاردِل وسط حرف موناگ پرید: موناگ کافیه، قبلا حرفهای تو رو شنیدم ، می خوام نظر بقیه رو بدونم.

    اینبار نیز موناگ به شدت برافروخت و با آنکه بارها از ملکه خواسته بود در میان جمع اقتدار او را خدشه دار نکند می دید شاردِل به گفته هایش بی تفاوت است. خشم خود را فرو خورد تعظیم کرد و ساکت شد.
    ملکه تک تک مشاوران را به اسم صدا می کرد تا نظرشان را بشنود. آنها از خطرات احتمالی و همچنین در صورت پیروزی از نزدیک شدن به هدف اصلی که تصرف قاره کهن بود گفتند. قاره کهن در آنسوی دریا قرار داشت و سالها قبل ارتش سرزمین باسمُن از قاره کهن به سرزمین آنها حمله کرده بود که در آن جنگ پدر شاردِل کشته شده بود. در آن زمان شاردِل فرمانده سواره نظام و البته یکی از مشاوران با درایت شاه بود . هرچند پس از کشته شدن شاه باراد، شاردِل تمام قشون دشمن را نابود کرد و بسیاری از آنها را اسیر گرفت اما شعله خشم و میل به انتقام هرگز در قلبش خاموش نشد.
    ملکه نام کیموتو تِکُمو را بر زبان آورد. مرد لاغر اندام که او هم با لباس نظامی در جلسه حاضر شده بود از جای خود برخاست تعظیم کرد و با چهره بی احساسش به موناگ و سپس ملکه نگاهی انداخت: بانوی من . شاردِل اشاره کرد که می تواند نظرش را بگوید. کیموتو گفت: پایان این جنگ با خون ریخته شده دو ملت و کینه ورزی کشور همسایه به پایان خواهد رسید و ما را از هدف اصلی دور خواد کرد. موناگ می خواست چیزی بگوید که با اشاره شاردِل ساکت شد.
    موناگ هیچگاه نتوانسته بود به کیموتو اعتماد کند. او فرمانده دریایی سابق باسمُن بود. ابتدا از اسرای جنگی محسوب می شد و حالا فرمانده کل نیروهای دریایی ریورزلند و یکی از مشاوران ملکه و این همان چیزی بود که موناگ را به شدت می رنجاند.

    کیموتو افزود: من پیشنهاد می کنم دست دوستی به سمت دزرت لند دراز کنیم و با سرکوب کردن یاغیان این بار دوستی خود را ثابت کنیم.

    دوباره همهمه ای در اتاق تصمیم گیری به پا شد.
  • ۰۹:۵۰   ۱۳۹۶/۶/۶
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من مینویسم
  • leftPublish
  • ۱۰:۴۶   ۱۳۹۶/۶/۶
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست

    اسپروس(صنوبر) قبل از طلوع از خواب برخواست زودتر از همیشه هنوز یک ساعتی تا طلوع آفتاب مانده بود از رختخوابش بیرون امد و به سمت پنجره رفت تا آنرا ببندد جشن تابستانی تازه هفته پیش تمام شده بود اما سوز سرما خبر از نزدیک شدن پاییز میداد. اسپروس سحرخیز و کوشا بود صبح ها زود بیدار میشد پشت میزش مینشست و چنتایی نامه مینوشت همیشه دوست داشت مستقیما به امور امپراطوری رسیدگی کند هرچند وجود رشته کوهای به هم پیوسته عبور و مرور را در امپراطوری مشکل میکرد و امپراطوری او به همین خاطر از امپراطوری های دیگر کوچک تر ولی امن تر بود کمتر کسی توانایی تحمل زمستانهای سیلور پاین را داشت . مناطق کمی که مناسب کشت گندم باشد وجود داشت بنابراین گندم برای پاین لند حکم طلا را داشت . اسپروس در این مدت کوتاهی که از تاج گذاری اش میگذشت اولین هدفش را در پر کردن سیلوهای گندم قرار داده بود تا در مواقع لزوم کشور را از قحطی نجات دهد. اما امپراطوری مملو بود از معادن فلزات و سنگهای گرانبها که کمتر کسی از آنها خبر داشت . سلسله مونته گرو از ابتدا سیاست را بر آن قرار داده بود که استخراج از معادن آرام و بی سرو صدا باشد تا مردم و دشمنان را به طمع ننیدازد. اسپارک  نزدیکترین مشاور اسپروس بود که همیشه در زمان پادشاهی پدرشان نیز مواقعی که امپراطور در جنگ ها حضور داشت پایتخت را اداره میکرد اسپارک زن سیاستمدار و قابلی بود که از سن کم به دربار راه پیدا کرده بود هیچ کس ورود او را به یاد نداشت تنها چیزی که در خاطره ها بود بازی های اسپارک و اسپروس بود که از سن کم همبازی هم بودند . اسپروس آخرین حکم ان روز را نوشت و از پشت میزش برخواست تا لباس بپوشد. قصر پادشاهی آن روز در هیجان و ترس فرو رفته بود ولی هیچ کس راجع به علت آن حرفی نمیزد. اسپروس بعد از خوردن صبحانه خواست تا به اسپراک اطلاع دهند که او منتظر اوست. اسپروس و اسپارک در محوطه قلعه قدم میزدند و صحبت میکردند.
    اسپارک گفت: با توجه به چیزهایی که گفتم به نظرم باید فعلا استخراج و متوقف کنیم اگه ریورزلند به دزرت لند حمله کنه ما این وسط میتونیم تجارتمونو گسترش بدیم
    - بهترین زمان تجارت در جنگهاست. ولی هنوز که حمله ای صورت نگرفته؟
    - نه هنوز نه . من یه فکری دارم. بهتر نیست یه پیغام برای رومل گودریان بفرستیم و پیشنهاد افزایش خرید و فروش بدیم؟ میتونیم یه کمی از مالیات واردات و کم کنیم که این کار سریع تر صورت بگیره
    - نه نه نمیخوام تا قبل از شروع جنگ ما موضعمونو مشخص کنیم بهتر کنار بمونیم و شاهد باشیم
    اسپارک لب ورچید و ایستاد اسپروس هم ایستاد . اسپروس گفت: مگر اینکه سری باشه هیچ اقلیمی نباید از دوستی ما با سایر اقلیم ها با خبر بشه
    اسپارک گفت: حتما ترتیبشو میدم. امممم
    - چی شده؟
    - مردم میترسن متوجه نگاهشون نشدی؟
    - همیشه قبل از وقوع جنگ همینه ولی ما جامون بین این کوه ها امنه گفتم یه یک بفرستن که اریک ماندرو بیاد اینجا
    اریک ماندرو یکی از مشاوران اسپروس در زمینه کشورداری بود مرد جا افتاده و با تجربه ای که در جنگهای قبلی لیاقتش را ثابت کرده بود.

    ویرایش شده توسط نوشان در تاریخ ۶/۶/۱۳۹۶   ۱۰:۵۲
  • ۱۵:۰۱   ۱۳۹۶/۶/۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۵:۳۰   ۱۳۹۶/۶/۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    اریک ماندرو اغلب توی پایتخت بند نمیشد و شغل مشخصی به جز مشاوره توی دربار نداشت. برای همین هر موقع که با او کاری داشتند باید ابتدا از طریق خبررسان ها از جای فعلیش با خبر میشدن. اینبار پیام داد که تا دو روز دیگر به پایتخت سیلور پاین خواهد رسید. اسپارک اما خیلی عجله داشت و از همین الان روشهای مخفی برای گشترش روابط اقنصادی با دزرت لند را آماده میکرد.

    خبر اعزام یک ارتش بزرگ به سمت درومانی که کارشان شابین یک فرمانده زبده خود را همراه این لشکر فرستاده بود، یاغی ها و مردم درومانی را به شوک فرو برد. هیچکدام نمیخواستند که اتفاقی کنترل نشده و فراتر از انتظارات بیفتد. در همین حین گروهی مذاکره کننده به نمایندگی از پایتخت با دار و داسته سالین دوسِل ارتباط برقرار کردند و از نابودی محتوم و نزدیک همه گروههای یاغی تا چند روز دیگر خبر دادند.
    در عین حال پیشنهاد ایجاد مقر آموزش ارتش اقدام سریع به روش یاغی ها هم به آنها داده شد که طلا و جای مستقر و امنیت از جمله آورده ها برای دوسل و یارانش بود.
    دوسل پذیرفت و تا زمانی که باقی مانده بود توانست 2 دسته اصلی از 5 دسته یاغی را زیر نظر دسته خود بیاورد. تنها دو دسته یاغی بودند که به هیچ عنوان حاضر به همکاری با حکومت مرکزی دزرت لند نبودند. اما دوسل شرط گذاشت درصورتی همکاری میکند که یاغی هایی که تمکین نکردند از بین بروند و نتوانند که او و دسته های دیگر را خائن و ترسو بخوانند.
    فرمانده ارتشی که به آنجا رسیده بود با اینکه ترجیح نمیداد درگیر شود پذیرفت.
    سالین دوسِل : چند وقت دیگه نام یاغی ها مساوی میشه با کسایی که از مرزها دفاع میکنن. هیچ گروهی نمیتونه تجربه ما و اجدامون رو در جنگهای نابرابر و ضربتی به دست بیاره. مطمئن باش اگه گروههای دیگه باقی نمونن که ما رو بدنام کنن، به نفع همه ست.

    فرمانده سالوادور : دلم نمیخواست توی یه جنگ داخلی این شمشیرها رنگی بشن، در ضمن اصلا دلم نمیخواد که توی جنگ های نامتقارن و ضربتی فشار فرسایشی به لشکرم بیاد. نه اینجا در چند صد متری مردم درومانی.

    سالین دوسل : نگران نباش سالوادر. روح یا کوه، هر چیزی سایه خودشو داره ...
  • ۱۵:۲۲   ۱۳۹۶/۶/۷
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من می نویسم
  • ۱۵:۵۰   ۱۳۹۶/۶/۷
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    شاردِل عمیقا با کیموتو موافق بود، اما هرچه بود، موناگ مشاور اعظمش بود.شاردِل پس از مکثی نسبتا طولانی رو به موناگ کرد و گفت: به دزرت لند حمله می کنیم. به لابِر و فابیوز بگو بیان اتاق من. لابِر فرمانده سواره نظام و فابیوز فرمانده پیاده نظام بود. ملکه اتاق تصمیم گیری را ترک کرد. موناگ با صدایی رسا گفت: همه مرخصند. مشاوران یکی پس از دیگری اتاق را ترک کردند. کیموتو نیز قصد خروج از اتاق را داشت که موناگ زمزمه وار گفت: تو بمون. چند دقیقه بعد موناگ و کیموتو در اتاق تصمیم گیری رو در روی هم ایستاده بودند. موناگ گفت: هنوز نمی فهمم چطور ملکه شاردِل اجازه میده در کنار ما مشاورین معتمدش احمقی مثل تو بشینه.
    کیموتو: اگر می تونستی مثل ملکه شاردِل فکر کنی الان تو پادشاه این سرزمین بودی. سپس تعظیمی کرد و از در اتاق بیرون رفت. کیموتو می دانست موناگ در رویای پادشاهی می سوزد ولی بیان این قضیه برای همه گران تمام میشد. سکوت را انتخاب کرده بود ولی به شدت موناگ را می پایید تا از برنامه های احتمالیش باخبر شود.
    ارتش سواره و پیاده نظام آماده جنگ بودند. شاردِل مانند تمامی جنگهای دیگر در کنار لابِر و لشکریانش راهی جنگ می شد. رسیدن سواره نظام از باراد کینگدِم-پایتخت ریورزلند- تا ماستران یک هفته طول می کشید. سواره نظام به دو دسته تقسیم شدند. دسته اول به عنوان پیش ران تا نزدیکی های ماستران جلو می رفتند و در آنجا چادر می زند، شرایط را بررسی می کردند. گروه دوم برای حفاظت از پیاده نظام کند تر حرکت کرده و با فاصله 10 روز به گروه دوم می رسیدند. پس از سکنا گزیدن گروه دوم ارتش سواره و پیاده به ماستران یورش برده و پس از آن از میان بیابان بی آب و علف عبور می کردند تا به درومانی می رسیدند. تصرف ماستران ساده به نظر می رسید اما درومانی تقریبا در قلب دزرت لند قرار داشت.
  • ۰۹:۲۹   ۱۳۹۶/۶/۸
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من دارم مینویسم
  • ۱۰:۰۸   ۱۳۹۶/۶/۸
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست

    اریک ماندرو مرد یک جا ماندن نبود ولی قول داده بود خیلی از قلعه دور نشود دوروز بعد به قلعه پادشاهی رسید و درحالی که اسپروس و اسپارک در تالار صحبت میکردند خبر ورودش را دادند. اریک حدودا پنجاه ساله و در زمینه کشور داری بسیار باتجربه بود و در دوران امپراطوری پدر اسپروس نیز از مشاوران نزدیک امپراطور بود .
    - خب ماندرو کجا بودی؟ از اوضاع و احوال مردم بگو
    - سرورم خبرهایی رسیده که جنگ نزدیکه مردم ترسیده اند همیشه تو جنگهایی که پیش میاد مردم صلح دوست ما متضرر شده اند
    - اینبار اوضاع فرق خواهد کرد نباید بزاریم آتش جنگ مردم ما رو هم بسوزونه اوضاع دریاچه قو چطوره
    دریاچه قو دریاچه بسیار بزرگی بود که از چهار طرف به هر چهار اقلیم راه داشت تمامی اقلیم ها نیروی دریایی شان را در آنجا پرورش میدادند و در واقع محل اتصال شمال و جنوب و همچنین شرق و غرب فقط این دریاچه بود . این دریاچه از دیرباز محل اختلاف سرزمین دزرت لند و ریورلند بود زیرا که در ریورز لند مردم با دیدن رودخانه پر آبی که به دریاچه میریخت معتقد بودند که بزرگترین منبع تغذیه دریاچه رودخانه وایلدست است و بزرگترین استفاده کننده از آب دریاچه دزرت لند است و در دزرت لند مردم با اشاره به طول ساحل کوتاهی که با دریاچه داشتند( کوتاهترین ساحل در میان چهار اقلیم و کمترین میزان دسترسی به دریاچه) اصلا خود را مغنی از آب دریاچه نمیدانستند و از ابتدا نیز سیاست را به وابستگی به آب آن قرار نداده بودند . در این میان سیلور پاین تنها اقلیمی بود که بیشترین استفاده را از دریاچه میبرد زیرا که ماهی های سمت شمال دریاچه در هیچ نقطه دیگری پیدا نمیشد و منبع اصلی غذایی بسیاری از مردم سیلور پاین بود. درصورت بروز جنگ اگر جنگ به دریا کشیده میشد و ماهیگیری مختل میشد و مردم متضرر میشدند.
    اریک گفت: خیلی بعیده جنگ بکشه به دریا مگر اینکه رومل گودریان برگی رو کنه که اجدادش تا حالا ازش استفاده نکردند. دزرت لند نیروی دریایی قوی ای نداره در ضمن اونها کیلومترها مرز مشترک با ریورز لند دارن چرا باید بیان سمت دریا؟
    اسپارک گفت: تو میدونی از کی راه رودخانه های ریورز لند به دزرت لند بسته شده؟
    اریک نفس عمیقی کشید و اجازه خواست بنشیند اسپارک و اسپروس در حال قدم زدن در تالار بودند ولی اریک خسته بود دو شب گذشته را پشت اسب گذرانده بود. اسپروس با دست اشاره کرد که میتواند بنشیند. او نشست و پاهایش را رو هم انداخت سپس گفت: بانوی من این ماجرا رو باید از تاریخدانها بپرسید. نمیدونم شاید 100 سال پیش شایدم خیلی قبل تر. در واقع دزرت لند و ریورز لند در دوران باستان متعلق به یک امپراطوری بود
    اسپروس گفت: امپراطوری شاردلانی
    - بله امپراطوری شاردلانی که بعد از کشته شدن شاردلان بزرگ بین پسرانش مارگون و گودریان تقسیم شد از اینجای ماجرا به بعد یه کم افسانه و واقعیت با هم ترکیب میشن و افسانه چنان واقعیت و میپوشونه که نمیشه راست و دروغ و تشخیص داد. در داستانها اومده که گودریان به برادر بزرگترش خیانت میکنه و مارگون برای تنبیه برادر کوچکتر دستور میده رودخانه ها از مسیرشون به سمت جنوب منحرف کنن و بر روی بعضی دیگر سد ببندد تا آب به سرزمین برادرش نرسه و از اون موقع است که دریاچه قو شکل گرفت. که البته شخصا معتقدم این تیکه آخرش فقط غلو ریور لندیاست
    اسپروس و اسپارک خندیدند. اریک ادامه داد: ولی تاریخ دزرت لند وجود هرگونه خیانتی رو منتفی میدونه و معتقدند سرزمین برادر کوچکتر همیشه و از ازل بیابانی بوده و اونها تنها افرادی هستند که زبان بیابان رو میفهمند و میتونند اونجا زندگی کنند و تمام دانش زندگی در بیابان رو هم گودریان بزرگ که بنیان گذار امپراطوریشون بوده بهشون منتقل کرده. اونها گودریان بزرگ رو بسیار ستایش میکنند و برای فرزندانش احترام زیادی قائلند. گودریان از جانش برای مردمش میگذشت
    اسپارک گفت: مردم دزرت لند تنها مردمی اند که به تجارت جواهرات ما به منطقه شون بی اعتنا هستند درواقع علاقه ای به جواهرات ندارند
    اریک گفت: اونها مردم بیابانن
    اسپارک ادامه داد: برخلاف مردم سرزمین هزار آفتاب تجارت جواهر به اون سمت خیلی پر سوده. برای همین قاچاقچیان جواهر همگی به سمت شرق میرن.
    اریک که از علت علاقه اسپارک به تجارت بی اطلاع بود گفت: سرورم در شرایط کنونی چه دستوری میدین؟
    اسپروس کمی مکث کرد و گفت: قبل از رسیدن تو من خیلی فکر کردم به نظرم الان در مرحله اول باید امنیت ماهیگیرانمون و در اولویت قرار بدیم
    اریک گفت: پس بهتره دستور بدین نیروهای امنیتی دریاچه رو دوبرابر کنن
    اسپارک گفت من با فرمانده نیروی دریایی صحبت میکنم
    اسپروس گفت: اسپارک فراموش نکن که قضیه تجارت هنوز منتفی نشده باید راهی براش پیدا کنیم
    اریک با نگاه استفهام آمیز به اسپروس مینگریست. اسپارک تعظیم کوتاهی کرد و تالار را ترک کرد تا اسپروس ماجرا را برای مشاور اعظمش تعریف کند.

    ویرایش شده توسط نوشان در تاریخ ۸/۶/۱۳۹۶   ۱۰:۴۴
  • ۱۱:۱۱   ۱۳۹۶/۶/۸
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۱:۴۱   ۱۳۹۶/۶/۸
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست

    گروه اول سواره نظام ریورز لند به نزدیکی های ماستران رسیده بود، همین یک هفته کافی بود تا تابستان کم کم رنگ ببازد و غروب هوای خنکی در نزدیکی های ماستران ایجاد شود. قسمت های مرکزی و جنوبی دزرت لند اما تنها دو سه ماهی هوا کمی خنک میشد و بارش باران به ندرت در فصول دیگر اتفاق میفتاد اما شدت آن همیشه زیاد و اغلب مخرب بود.
    خبر حرکت سواره نظام و پیاده نظامهای ریورز لند خیلی زود به دِیمانیا پایخت دزرت لند رسید. رومل گدوریان میدانست که شاردل آنقدر دانا هست که رویای فتح کامل دزرت لند را در سر نپروراند. با روشهای اطلاعاتی مختلف سخت در تلاش برای پیدا کردن هدف و دلیل اصلی این تهاجم بود.
    تالار اصلی اینبار با حضور تمامی مشاوران تشکیل جلسه داده بود. لرد مارتین لودویک لیدمَن وزیر اعظم شاه گودریان در سر دیگر میز بزرگ تالار نشسته بود.
    مارتین لودویک لیدمن حدودا 60 ساله بود، مردی آرام اما با چهره ای عصبی و اخمو، موهای یکدست سفید و ابروهای خاکستری رنگ. قد بلند و لاغر اندام بود و ازینکه بخواهد افکارش را برای دیگران توضیح بدهد موذب میشد. با این حال در کمک به رومل گودریان هیچوقت کم نمیگذاشت و سختی مضاعفی را برای این موضوع تحمل میکرد.
    لودویک لیدمن گفت : این جنگ در حال حاضر برای هیچ کدوم از اقلیم ها مناسب نیست. ما تازه فرصت مناسبی داشتیم که با سیلور پاین ها روابطمون رو مستحکم کنیم. خیلی وقت بود که ما نقطه مشترک خاصی بین اقلیم هامون برای گسترش روابط پیدا نمیکردیم، اما به نظر میرسه سیلور پاین ممکنه منابع دیگری جز جواهرات هم داشته باشه و در حال حاضر ازینکه با صادر کردن اونا روابطش رو گسترش بده استقبال میکنه. اسپروس کمی از شاهان قبلی جاه طلب تر هست و به نسبت مردم صلح طلبی که دارن میخواد از روش های غیر سیاسی اقلیمش رو به جلو ببره.
    کارشان شابین فرمانده ارتش دزرت لند اضافه کرد : در ضمن اونا استفاده ی زیادی از دریاچه قو میکنن، اگه ما بتونیم جنگ رو ضاهرا به سمت دریاچه گسترش بدیم، دخالت اونها توی جنگ بیشتر میشه و بیشتر سعی میکنن که جلوی طولانی شدن این موضوع رو بگیرن.
    رومل گودریان خطاب به اروین مونتانا گفت : اکسیموس ها در چه وضعیتی هستن؟
    مونتانا : اونا هم شروع کردن به مستحکم کردن قدرت درونیشون، میخوان هزینه نبرد رو بالا ببرن و رفاه و قدرت بیشتری برای شهرهاشون ایجاد کنن. اما منابع فلزی و همینطور جواهرات گرانبها در سرزمین اکسیموس به وفور پیدا نمیشه. ولی ما قبلا منابعمون رو بیشتر با ریورز لند که منابع آبی داشت بیشتر تجارت میکردیم. حالا باید به فکر پر کردن سیلوهامون هم باشیم.
    رومل گودریان گفت : این جنگ نکته منفی برای اکسیموس ها نداره و احتمالا ازش استقبال میکنن، پس بهتره که ما فعلا حرکت عجولانه ای انجام ندیم. مردم و سربازهای دزرت لند عادت کردن که از هرچیزی که روی زمین جایی که هستن وجود داره تغذیه کنن. مشکلی پیش نمیاد ...

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۸/۶/۱۳۹۶   ۱۱:۴۵
  • ۱۷:۱۵   ۱۳۹۶/۶/۸
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    من می نویسم
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان