خانه
268K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51231 |36302 پست

    سلام دوستان همینطور که از اسم تاپیک مشخصه هدف این تاپیک تقویت داستان نویسی و صد البته ارتقای قدرت تخیل افراده . تو این تاپیک یه داستان شروع میشه و  شما میتونید ادامه ی اون داستانو با تخیل خودتون رقم بزنید و اتفاقات و احساسات و ماجراهای جدید رو به داستان اضافه کنید .

    قوانین تاپیک: ادامه داستان باید حداقل یه خط و حداکثر پنج خط باشه . هر کسی که میخواد ادامه داستانو بنویسه اول یه پست میذاره و اعلام آمادگی میکنه و بعد تو پست بعدی ادامه داستانو مینویسه تا در حین تایپ کردن ادامه داستان یه نفر دیگه ادامشو زودتر نذاره و همه چی قاطی نشه . داستانو جوری بنویسید که وابسته به جنسیت خاصی نباشه تا هم خانمها و هم آقایون بتونن خودشونو بذارن جای شخصیت اصلی داستان و اتفاقات رو دنبال کنن .

    منتظر حضور گرمتون توی این تاپیک هستیم 8

  • leftPublish
  • ۱۰:۴۳   ۱۳۹۶/۶/۱۵
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    اکسیموس ها تا شهر بِرَن پیشروی کرده بودند، بسیاری از شهرها و روستاهای بین راه را چپاول کرده، ساکنین شهرهای مرزی ریورزلند را مورد حجوم و تجاوز قرار داده بودند. شنیدن این اخبار قلب شاردِل را به درد آورده بود. اما خبرهای خوبی نیز در راه بود لشکر پانزده هزار نفری پایتخت که لشکری زبده و کارکشته بود تا چند روز دیگر به بِرَن می رسید. لشکر پنجاه هزار نفری ریورزلند به سرکردگی شاردِل به جنوب ماستران رسیده بود. عده ای از لشکریان اکسیموس در آنجا مستقر شده بودند تا پلی میان سرزمین خود و سرزمینهای دزرت لند و ریورزلند ایجاد کنند. این لشکر در اطراف تنگه لامونی مستقر گشته بودند. عرض تنگه به قدری باریک بود که تنها یک ارابه می توانست از آن بگذرد. در یک طرف آن کوهی بلند و در طرف دیگر باتلاق بود. جنگیدن در چنین تنگه ای تلفات سنگینی به بار می آورد. از اینرو شاردِل چهار روز جدال را به تعویق انداخت تا شاید اکسیموس ها به سمت مرزهای خود عقب نشینی کنند.اما اکسیموس ها خیال عقب نشینی نداشتند. در روز پنجم شاردِل فرمان داد تا چند تن از افراد خبره سپاه زره پوش در حمله ای ساختگی جلو رفته و فرمانده اکسیموس ها را زنده گرفته نزد او آورند. اما این پیشروی ساختگی به جنگی تمام عیار تبدیل شد، میزان تلفات اکسیموس ها بیشتر بود اما جای هر کشته با نفرات جدید از ارتش پشتیبان پر می شد. از آنجا که جنگ در تنگه برپا بود لشکر ریورزلند نمی توانست از کثرت خود سود ببرد. تنها برگ برنده لشکر شاردِل آن بود که نیزه های آنها بلندتر از نیزه های اکسیموس ها بود.
    دو شب به این منوال گذشت. روز سوم کیموتو خبر آورد که راهی پیدا کرده که از طریق آن می توان تنگه را دور زد و به پشت جبهه اکسیموس ها نفوذ کرد. روز سوم لشکر ریورزلند حمله ای صورت نداد و در شب سوم با چراغهای اندکی که روشن کرده بودند از میان راهی پر پیچ و خم بر فراز کوه آنوپولیا که حدود پانزده کیلومتر طول داشت حرکت را آغاز نمودند. آنوپولیا مملو از درخت بود و حرکت لشکر ریورزلند را استتار می کرد. این پیشروی با صعود 1400متر ممکن میشد. لشکر ریورزلند در طلیعه صبح به قله کوه آنوپولیا رسید. با طلوع خورشید حرکت لشکر ریورزلند بر اکسیموس ها آشکار گشت. دیده بانهای اکسیموس اخبار را به فرماندهان لشکر اطلاع دادند. از اینرو لشکر اکسیموس راهی جز عقب نشینی به سمت دریاچه قو نداشتند.
    وقتی تمامی لشکر ریورزلند به پایین کوه رسیدند ، لشکر اکسیموس به میزان قابل توجهی عقب نشینی کرده بود.
    لشکر ریورزلند نیز پس از پایین آمدن از کوه مسیر خود را به سمت دریاچه قو ادامه دادند. قبل از غروب آفتاب روز چهارم شاردِل به لشکریان خسته و گرسنه خود فرمان داد تا در حوالی شهر ماستران اطراق نمایند. این شهر جنگ زده به دستور رومل گودریان خالی از سکنه شده بود.
    صبح روز پنجم پیکی از سمت اسپروس پادشاه سیلور پاین رسید که نماینده ی رسمی شاردِل را به میز مذاکره صلح دعوت کرده بود. کیموتو سریعا از این پیشنهاد استقبال کرد ولی شاردِل مخالف بود.
    ملکه رو به کیموتو گفت: شانس ما برای پیروزی در این جنگ بیشتر از دو سرزمین دیگه اس، چرا باید در چنین شرایطی صلح رو بپذیرم..
    - بانو شاردِل در جنگ هیچ چیز قابل پیش بینی نیست. رومل گودریان در حال حاضر از هر دو سرزمین زخم خورده ، اما ما شروع کننده این جنگ بودیم و به سرزمین اونها حمله کردیم. پس احتمال کنار اومدن گودریان با اکسیموس ها بیشتره.
    -من موناگ رو برای پیمان وحدت علیه باسمُن دو بار به دزرت لند فرستادم و گودریان هر دو بار دست رد به سینه ریورزلند زد و البته دفعه دوم یکی از مشاوران همراه موناگ و بخشی از گروه محافظین توسط یاغیان دزرت لند کشته شدند و من نمی تونستم این اهانت رو تحمل کنم. پیمان چهارجانبه می گه حفظ جان نمایندگان هر سرزمین بر عهده فرمانروای سرزمین میزبانه. در ضمن باسمُن، فقط دشمن ما نیست. چون دفعه گذشته سه سرزمین دیگه در حاشیه امن خودشون بودند فکر می کنن دفعه بعد هم همینطور خواهد بود. تِکاما خونخوار و وحشیه اون حتی به مردم سرزمین خودش هم رحم نمیکنه. اینو تو بهتر از من می دونی.
    - بانوی من باسمُن دشمن ما نیست ، مردمِ من در ظلم و جور تِکاما اسیرن، دشمن ما تِکاماست،
    -در مورد پیام اسپروس...
    -بانوی من این لشکرکشی جز خونریزی و ایجاد دشمنی بین ما و دو سرزمین دیگه چیزی در پی نداشت، اجازه بدید من پای میز مذاکره برم...
    - خون مردم من ریخته شده به زنان و دختران سرزمینم تجاوز شده کیموتو!
    -شرکت در جلسه مذاکره به معنای پذیرفتن هیچ چیز نیست. بدون برآورده شدن خواسته های بانوی من هیچ عهدنامه ای منعقد نخواهد شد.
    -اکسیموس با فرستادن دخترش به این جلسه به همه ما اهانت کرده، حتی یکی از مقامات عالی رتبه اکسیموس در این جلسه نیستند، چرا ما باید مشاور اعظم سرزمینمون رو بفرستیم.
    -بانوی من بعد از شرکت در جلسه پاسخ این سوال شما رو هم پیدا خواهم کرد.
    سپس جلو آمد و دست ملکه شاردِل را بوسید، تعظیم کرد و از چادر بیرون رفت. -دست بوسی در فرهنگ ریورزلند رواج نداشت و این رفتار کیموتو شاردِل را متعجب ساخت-
    کیموتو که خود فرمانده نیروی دریایی ریورزلند بود از مرز دریایی به سیلورپاین رسید.

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۱۵/۶/۱۳۹۶   ۱۱:۵۱
  • ۱۴:۱۱   ۱۳۹۶/۶/۱۵
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    من می نویسم
  • ۱۵:۳۶   ۱۳۹۶/۶/۱۵
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست

    پایان در اردوی فرماندهی ارتش شمالی اکسیموس در سرزمین ریورزلند در تلاش برای منظم کردن ارتش و جلوگیری از غارت و کشتار بود که خبر شروع درگیری بین نیروهای مدافع پشت سپاه شمالی اکسیموس رو شنید و برودی متوجه شد که راه برگشت به سرزمین مادری توسط شاردل مسدود شده! نگرانی، ناامیدی و یاس جوری بهش هجوم آورد که یک لحظه نزدیک بود گریه کنه.
    ولی به سرعت به خودش مسلط شد و همه ی فرماندهان رو برای تشکیل یک شورای جنگی احضار کرد.
    آخرین اخبار نشان می داد که سپاه شاردل موفق شده تنگه ی لامونی را دور زده و این امکان را پیدا کرده که در فضای بازتری از برتری چند ده برابری خود در مقابل نیروی کوچک محافظ جناه پشتی ارتش شمالی اکسیموس استفاده کند.
    فرمانده سپاه شمالی خطاب به پایان گفت ما در وضعیت پیچیده ای هستیم، هیچ کس از حضور شما اطلاعی ندارد اگر بر اثر هر حادثه ای، اتفاقی برای شما بیافتد و یا اینکه شما بدست شاردل اسیر بشوید تبعات این اتفاق غیر قابل پیش بینی بوده و احتمالا 4 اقلیم در آتش و خون غرق خواهند شد!
    ارتش شمالی ما سی هزار نفره و همگی بخوبی آموزشدیده هستند، ما براحتی می توانیم از هر حلقه ی محاصره ای خارج شویم و شما را به سلامت به سرزمین مادری برسانیم، مهم نیست که تلفات ارتش چقدر خواهد بود، مطمئن باشید که تمام این سی هزار نفر حاضر هستند که جانشان را برای شما فدا کنند.
    پایان که با دقت به حرف های فرمانده گوش می داد و سعی می کرد اتفاقات و تبعات آن را توی ذهنش مجسم کند بخوبی دلیل این لشکر کشی را می دانست و همچنین واقف بود که فرار به سمت سرزمین اصلی چطور تمام تدبیر پدرش را بر باد خواهد داد.
    در عین حال از جنگ و خونریزی متنفر بود و هیچ علاقه و استعدادی در این زمینه نداشت و واقعا نمی دانست الان باید چه تصمیمی بگیرد.
    در حالی که نظرات سایر فرماندهان در حال ارایه بود پایان سعی کرد که فکر کند اگر الان پدرش اینجا بود چه تصمیمی می گرفت؟ حتی اگر پلین اینجا بود چفدر خوب می شد! هیچ وقت متوجه نشده بود که در اعماق قلبش چقدر برای شجاعت و جسارت خواهر کوچکترش احترام قائل است، چطور می تونست الان مثل پلین جسور و قوی باشد و مثل یک اکسیموس واقعی از شرف و غرور خانوادگی دفاع کند؟
    تمام انرژی هایی که از یادآوری پدر و خواهرش دریافت کرده بود را بکار گرفت و با صدای بلند صحبت فرمانده ی سواره نظام رو قطع کرد!
    بسه! ما به هیچ عنوان به سمت مرز ها عقب نشینی نمی کنیم!
    با تمام قدرت حالت دفاعی بگیرید و برای دفاع در مقابل حمله از حداقل 2 جناح آماده باشید، هر نوع مانع دفاعی مقدور شامل دیوار ها، تله ها و خندق ها رو بسرعت احداث کنید و نگهبانی ها را با تعداد زیاد و بصورت 24 ساعته برقرار کنید، نیروهای زبده و کم تعداد شناسایی را جوری اعزام کنید که ما از هر نوع تحرک دشمن با خبر باشیم و به نیروهای دفاعی عقبه ارتش هم دستور بدید با حفظ نظم و آرایش دفاعی به سمت ما عقب نشینی کنند.
    سپس به مشاورش لرد نوماسوس گفت باید 2 تا پیک فوری بفرستیم، یکی به شاردل و دیگری به پدرم.
    از پدرم درخواست کنید که ارتش اصلی امپراتوری رو به سمت مرز حرکت دهد با تمام ساز و برگ نظامی.
    بعد از نوماسوس پرسید که جناب لرد چند روز دیگر سپاه جنوبی گودریان به شاردل خواهد رسید؟ نوماسوس با حیرت و تعجب تمام در حالی که نمی توانست پرنسس پایان را دراین نقش جدید تصور کند پاسخ داد بین 5 تا 7 روز اعلیحضرت!
    سپس پایان این نامه را به شاردل نوشت:
    شاردل عزیز
    من پایان از تبار اکسیموس برایت نامه می نویسم، در حالی که بلندپروازی و قمار تو خون ها را در دزرتلند به زمین ریخت و منافع ما را در این سرزمین به خطر انداخت تصور می کردم که در فکر بازگرداندن صلح و جبران این اشتباه باشی! به همین دلیل واقعا از حمله ی تو به سربازان کم تعداد محافظ جریان ارتباطی ارتش شمالی اکسیموس شگفت رده شدم.
    ارتش جنوبی گودریان تا حداکثر 7 روز آینده به شما خواهند رسید و من به خوبی از نیت آنها در پذیرایی از تو آگاه هستم در عین جال ارتش اصلی اکسیموس از پایتخت حرکت کرده و بزودی شما را ملاقات خواهد کرد، مطمئن باش ما در این 7 روز بخوبی آماده ی دفاع هستیم و من شخصا اینجا هستم که بر این دفاع نظارت کنم.
    پس از ارسال این 2 پیک، پایان در خواست کرد که یک لباس مناسب برای زمان جنگ برایش آماده شود.
    ...
    پلین در سرزمین سیلور پاین در حال دیوانه شدن بود! هیچ خبری از برگزاری جلسه صلح یا دریافت جواب از شاردل نبود و اصلا از سرنوشت میدان جنگ خبر نداشت، این موضوع که هر کدام از نجیب زادگان جوان سرزمین شمالی وقتی به پلین برخورد می کردند با لبخندی به اندازه ی تمام صورت به اون زل می زدند هم کم کم داشت صبوری پلین رو در لباس فاخرانه اش لبریز می کرد! بدون هیچ دلیلی هر نوع مکالمه با نمایندگان سیلور پاین یا نماینده دزرتلند را توهین آمیز برداشت می کرد و دلش می خواست به همه جا فرمان حمله بدهد!
    اما هر بار با خودش فکر می کرد که با رفتار احمقانه نباید آبروی خاندان قدیمی اکسیموس را بر باد دهد، هر بار سعی می کرد که نصیحت های خواهرانه ی پایان را در مورد آداب مخصوص دربار به یاد آورد، وای که چقدر حرف های پایان خوب و بدرد بخور بود و چه حیف که به سختی می توانست بخش کوچکی از آن نصیحت ها را بیاد آورد!
    بعد از ملاقات نماینده ی اسپروس که گفته بود هنوز خبری از شاردل نیست و بهتر است که منتظر باشند، دوشس شایموت دوست بچگی و دستیارش فورا توصیه کرد که این وضعیت حماقت بار و توهین آمیز را ترک کرده و فورا به سمت فرمانروایی اکسیموس حرکت کنند، پلین عمیقا دلش می خواست به این توصیه عمل کند ولی فورا چهره ی امیدوار پدر را به یاد آورد و همچنین چهره ی سرزنش کننده ی پایان را!!!
    نفس عمیقی کشید و به شایموت گفت ما برای اجرای دستور پدرم اینجا هستیم و حتی اگر مجبور باشیم با فاحشه های پایتخت سیلور پاین شام بخوریم این توهین را برای اجرای ماموریت خواهیم پذیرفت!

    در همین لحظات بود که یکی از ملازمان پلین خبر ورود مشاوراعظم ریورز لند را به پاین رساند، حضور یک نماینده در این سطح هیچ تعبیری بجز نزدیک بودن صلح نداشت، پلین بلافاصله این خبر را با پیک مخصوص به پایتخت مخابره کرد و آماده ی شروع مذاکرات شد.
    ...
    در دربار اکسیموس بعد از دریافت پیک پایان دستور حرکت ارتش به سمت مرز صادر شده بود ولی شاه هزار آفتاب هنوز از ته دل با این دستور خودش موافق نبود، چند بار وسوسه شده بود که پرنده ی دانا را فرابخواند ولی با این فکر مبارزه کرده بود. برای اولین بار فرماندهی ارتش را به سرجان سپرده و خود را از همراهی ارتش اصلی معاف کرده بود، با اینکه در پیروزی در جنگ احتمالی پیشرو شکی نداشت ولی هنوز امیدوار بود که فرصت برای جلوگیری از جنگ تمام عیار باقی مانده باشد.

    ویرایش شده توسط مهرنوش در تاریخ ۱۵/۶/۱۳۹۶   ۱۷:۲۴
  • ۱۰:۲۶   ۱۳۹۶/۶/۱۹
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من مینویسم
  • ۱۲:۳۷   ۱۳۹۶/۶/۱۹
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست

    اسپروس تصمیم گرفت مذاکرات صلح را در همان شهر لیتور انجام دهند زیرا که با فرارسیدن پاییز عبور و مرور در کوهستان ها و جنگلهای سیلور پاین سخت و زمانگیر بود. خبر رسیده بود که هیئت نمایندگی دزرت لند در راه است اما کیموتو نماینده شاردل به لیتور رسیده بود اسپارک که مسئولیت مدیریت اقامت هیئت های خارجی را به عهده گرفته بود اقامتگاه کیموتو و همراهانش را ، سوئیتی مجلل در تنها هتل شهر در نظر گرفته بود .
    شهر حال و هوایی خاص پیدا کرده بود انگار که نگاه کل دنیا به نتیجه مذاکرات دوخته شده باشد و همه منتظر شنیدن خبری باشند. با رسیدن خبر حرکت سپاه اصلی اکسیموس ها اسپروس متوجه وخامت اوضاع شد . جنگ در سرزمینهای جنوبی دریاچه قریب الوقوع بود و هر سه ارتش با خشم مترصد حرکت اشتباهی از سوی دشمن بودند.
    اسپروس در اتاقش قدم میزد و به فکر فرو رفته بود در اتاق به صدا در آمد و خدمتکاری وارد شد و گفت: سرورم مشاوراعظم ریورزلند طبق دستور شما به اینجا اومدند
    اسپروس به تندی از پله ها پایین آمد و وارد اتاق کنفرانس شد با ورود او کیموتو از جا برخاست. اسپروس نشست و دستور داد همه از اتاق خارج شوند.
    آفتاب پاییزی کم رمق لیتور اتاق را روشن کرده بود و در سکوتی که با رفتن خدمتکاران برقرار شد صدای ترق ترق سوختن چوبهای شومینه آرامش بخش بود. اسپروس دستهایش را روی دستهای صندلی تکیه داده و آنها را زیر چانه اش قلاب کرده بود کیموتو کمی صبر کرد و سپس با صدای آرامی سکوت را شکست: امپراطور اسپروس
    اسپروس سرش را بلند کرد و گفت: کیموتو وقتی فهمیدم شما از طرف بانو شاردل اومدین هم خوشحال شدم و هم ناراحت. خوشحال شدم چون میدونم تو هم دنبال صلحی و ناراحت شدم چون آدم سخت و نفوذناپذیری هستی
    - من درخدمتم امپراطور. همان طور که اطلاع دارین من به دنبال صلح اینجام فقط بانو از من خواستند که پیغامی به شما بدم.
    نگاه استفهام آمیز اسپروس کیموتو را تشویق به ادامه کرد
    - سرورم قلب بانو شاردل از کشتار مردم ریورز لند شکسته شده
    اسپروس کمی در صندلی اش جا به جا شد و گفت: بانو حرفی از علت لشکرکشی به دزرت لند نگفتن؟ شما آغازگر جنگ بودین کیموتو. تو مرد سیاستی میفهمی چی میگم ثبات به دست شما شکسته شده
    - سرورم  اکسیموس ها از این عدم ثبات سو استفاده کردند
    - کیموتو ما باید جلوی شروع جنگ در منطقه ماستران رو بگیریم اگر باهوش باشیم میتونیم جلوی کشتار بزرگی رو بگیریم و مسئولیت تاریخیمونو انجام بدیم میدونی که علت شروع جنگ در رسیدن به صلح موثر خواهد بود من میخوام بدونم شاردل دنبال چی به دزرت لند لشکر کشید.
    - سرورم مشکل همیشگی چهار اقلیم از دوران باستان با باسمن ها بوده زمانی که هر چهار اقلیم یک امپراطوری رو تشکیل میدادند. شاردل دنبال اتحاد با ریورزلند بود که گودریان دست رد به سینه اش زد و فرستاده بانو با سهل انگار دزرت لند توسط یاغیان کشته شد. مگر نه اینکه فرستادگان کشورهای دیگر باید مورد حمایت صد در صد پادشاه باشند؟
    همان لحظه درب اتاق کنفرانس به شدت به صدا در اومد هر دو از جا پریدند اسپروس به سرعت به سمت در حرکت کرد و با خدمتکار چند دقیقه ای صحبت کرد وقتی برگشت چهره اش برافروخته شده و خشمگین شده بود گفت: کیموتو من یه جلسه خصوصی با شاهزاده اکسیموس میزارم تا قانع بشن ارتش اکسیموس رو برگردونن فقط بدون که در شرایط فعلی شاردل نمیتونه دنبال گرفتن امتیازی باشه و باید به عذرخواهی و خونبها اکتفا کنه اما در مورد اتحاد در برابر دشمن خونخوار باستانی مون اوضاع فرق میکنه من هم با اتحاد موافقم ولی تا قبل از شنیدن صحبت های فرستاده دزرت لند نمیخوام قولی در این زمینه بدم فقط از طرف پادشاهی مونته گرو میگم که شاردل درصورتی که در جبهه جنگ احتیاط و خودداری بیشتری به خرج بده پشتیبانی من رو خواهد داشت. یک چیز دیگه خواهش میکنم تا برگزاری جلسه صلح هیچ جلسه و دیداری رو با پلین اکسیموس نپذیر و اگر مجبور شدی صحبتی در هیچ زمینی دیپلماتیکی نکن .
    - بله سرورم میخواین من از شهر خارج بشم ؟
    - ننننههههه اصلا بدون محافظت ارتش سیلور پاین از هتل هم خارج نشین
    کیموتو جا خورد. نمیدانست در همان لحظه خبر ناپدید شدن شارلی درومانیک افکار اسپروس را به شدت آشفته کرده است. اسپروس به سرعت از اتاق خارج شد و در حالی که به سمت در ورودی اقامتگاه میرفت فریاد زد: اسپاااارک کجاست؟
    چند دقیقه بعد اسپارک و اسپروس در اتاق اسپروس بودند. در گوشه ای از اتاق یک هاسکی و یک سگ آبی در حال بازی بودند
    اسپارک گفت: کشتی مارتین لدویک تا ظهر تو اسکله لنگر میندازه
    - اسپارک به بلاتریکس بگو کل سیلور پاین و بگرده و به هر وسیله ای که میدونه شارلی درومانیک و پیدا کنه
    - باشه پیداش میکنه چرا انقدر مضطرب شدی
    - میدونی ناپدید شدن این دختر چقدر مذاکرات و به خطر میندازه؟
    - فقط نگران مذاکراتی؟
    اسپروس که از پنجره به ساحل نگاه میکرد گفت: محاسباتت اشتباه از آب در اومد مارتین لدویک رسید برای استقبال آماده ای؟
    بعد از ظهر همان روز در اقامتگاه موقت
    اسپروس برای دیدار با پلین آماده میشد میخواست شب هنگام شام با مارتین ملاقات کند بنابراین لازم بود  قبل از هرچیزی با پلین صحبت کند لشکرکشی اکسیموس به طرف مرزهای هزارآفتاب معادلات را پیچیده کرده بود اسپروس تا آن لحظه هیچ گاه پلین را جدی نگرفته بود دختر ریزه و تر و فرز اکسیموس به همه چی شبیه بود جز یک سیاست مدار و از آنجایی که گماشته های امپراطوری همه جا مراقبت از پلین را به عهده داشتند و اخبار را به اسپروس میرساندند میدانست که دخترک خیلی سعی میکند درست رفتار کند اما شیطنت ذاتی اش او را از یک شاهزاده خانم با سیاست دور کرده است وقتی پلین وارد شد و نشست اسپروس گفت: بانو ما قبلا راجع به مفاد مذاکرات صلح به نتیجه رسیده بودیم ولی اقدام پدر شما در حرکت دادن ارتش معادلات و به هم زده
    - من مثل قبل به شما اطمینان میدم که جز ثبات منطقه هیچ چیز برای ما مهم نیست
    اسپروس که نگرانی از گم شدن شارلی بی تابش کرده بود با لحن تندی گفت: به همین خاطر ارتش اصلی رو به سمت مرز بردین؟
    پلین از لحن اسپروس جا خورد و بلافاصله جواب داد: جنگ هایی که شاردل در منطقه راه انداخته نشون داده که چه کسی ثبات رو به هم میزنه
    - من از شما میخوام که سریعا به پدرتون اطلاع بدین که من اسپروس امپراطور سیلورپاین به عنوان واسط سه اقلیم درگیر در جنگ میخوام که ارتش پیشروی به سمت مرزها رو متوقف کنه و این اطمینان و بهتون میدم که در صورتی که مذاکرات به نتیجه نرسید و ثبات به منطقه برنگشت و امنیت مردم هزار آفتاب به خطر افتاد خودم در جبهه شما میجنگم
    و سپس به سرعت به سمت سالن غذا خوری رفت تا در کنار مارتین شام بخورد.

    ویرایش شده توسط نوشان در تاریخ ۱۹/۶/۱۳۹۶   ۱۴:۳۴
  • leftPublish
  • ۱۴:۴۱   ۱۳۹۶/۶/۱۹
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۵:۴۸   ۱۳۹۶/۶/۱۹
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    مارتین لودویک لیدمَن به تنهایی سر میز شام نشسته بود که در بزرگ تالار پذیرایی باز شد و شاه سیلور پاین وارد شد.
    مارتین از جایش بلند شد و به سمت مرکز تالار آمد. کمی خم شد و به آرامی گفت : سرورم، جناب اسپروس.
    اسپروس اما با قدمهای نسبتا سریعی که مربوط به مراسم رسمی نمیشد به سمت او آمد و با لبخند گفت : مارتین. خیلی وقته ندیدمت.
    مارتین لودویک با دیدن روش اسپروس برای خوشامد گویی متوجه شد که شرایط وخیم تر از اونی هست که قبل از ورودش به تالار به آن فکر میکرده. با این حال کمی بیشتر خم شد و دست پادشاه را که به سمتش دراز شده بود فشرد.
    دوباره سر میز شام برگشتند و اسپروس همه ملازمان رو مرخص کرد. سپس دوباره با لبخند به لودویک لیدمن گفت :
    - نمیدونم باید بگم از دیدنت خوشحالم یا نه. چون من هر موقع تو رو میبینم معنیش اینه که دنیا به هم ریخته.
    - مارتین لودویک لبخند تلخی زد و گفت : دیدن شما اما همیشه برای من فرح بخشه. حتی در لیتور. تا حالا شما رو اینجا ملاقات نکرده بودم عالیجناب.
    - برای انجام تشریفات فرصت کافی نداریم. بعد از اینکه شاردل خط ارتباطی نیروهای اکسیموس رو قطع کرد تو همین چند روز اکسیموس ها سپاه اصلیشون رو به سمت مرزهاشون فرستادن. به همین زودی ها به مرزهای شما میرسن.

    - شاردل! همسایه های غربی ما جسور هستن. البته ما علاوه بر این صبور هم هستیم. درست مثل شما. و من این صفت شما رو خیلی تحسین میکنم.
    - شاید سرمای زیاد سرزمین ما و گرمای سوزان سرزمین شما این صفت رو ایجاد کرده.
    مارتین سری با لبخند تکان داد اما دوباره به سرعت اخمهایش در هم رفت. چند باری سعی کرد چیزی بگوید اما باز لبهایش را روی هم فشرد تا جملات را سر جایشان بچیند. سپس ادامه داد : پدربزرگم وقتی که جوان بودم داستانی تعریف میکرد ازینکه زمانی که پدر او در ارتش جنوب میجنگید، تازه استقلال چهار اقلیم از هم شکل گرفته بود. هنوز به طور کامل مرزها مشخص نبودند و لردها پیاپی سر مرزها با هم درگیر میشدند. دوران سختی بود مخصوصا برای سربازها و مردم مرز نشین. کمتر جنگ منظمی پیش می آمد اما روزی نبود که دود آتش جاه طلبی و خشم و انتقام روستاهای مرزی آسمان رو سیاه نکرده باشه. من خیلی خوشحالم که در اون دوره به دنیا نیامده بودم. ازین بابت از همه خدایان تشکر میکنم. جدی میگم. پدربزرگم تعریف میکرد که لُرد جنوب راهی سرزمین های شمالی شد تا پیمان مرزی را امضا کنند. در راه برگشت ارتش های ناراضی به آنها شبیخون زدند. لرد جنوب کشته شد! اما مردم و حکومت جنوب و جانشین لرد از پیمانشون گذر نکردند. درگیریهای مختصری شکل گرفت اما مذاکرات دوباره انجام نشد. به پیمان لردشون پایبند ماندند. من همه خدایان رو شکر میکنم که در ان دوره به دنیا نیامدم، اما ما احتیاج داریم که خطوط ارتباطی بهتری با اقلیم های اطرافمون داشته باشیم. این خطوط ارتباطی باعث میشه که ما خیلی وقت ها هزینه های گزافی رو که الان پرداخت میکنیمو پرداخت نکنیم.
    - حق با توئه لودویک منم حرکت شاردل رو تایید نمیکنم. البته بهتره در موارد بعدی هماهنگی بهتری در ایجاد امنیت برای مهماناتون داشته باشید. بخصوص اگر آن مهمان از طرف اقلیم ما باشه. [لبخندی زد و ادامه داد] اما به هر حال اینکه چنین اتفاقی باعث درگیری سه اقلیم بزرگ شده قابل قبول نیست. امپروطوری های قاره نوین اگه اینقدر زیاد با هم درگیر باشن فرسوده میشن. من از حرکت کسی حمایت نمیکنم. من از صلح حمایت میکنم. اکسیموس هم باید برگرده به پشت مرزها. شکی نیست.
    - تعجب نمیکنم اگه با این حرکت شاردل در قطع کردن نیروهای اکسیموس، ارتش اونها الان رسیده باشن به پشت مرزها! البته پشت مرزهای ریورزلند. اکسیموس در مسیرش برای حفظ موقعیتشون خسارات زیادی به شهرهای ما وارد کرده. البته حفظ توازن چیز بدی نیست. اما من تعجب نمیکنم اگه همین الان شابین با ارتشش خودش رو به محل درگیری رسونده باشه. اون مرد عاقل و کارکشته ای هست. اما شما یک دلیل منطقی براش بیارید که الان جنگ بهترین گزینه ست. ارتشش قابل مهار نیست. من دلم نمیخواد توی اون تنگه قاره نوین به پاین تاریخ خودش برسه. اما ریورزلند به ما حمله کرده. این قابل بخشش نیست. 4 اقلیم مدتها در صلح و ثبات بودند. خیلی بی مورد بود. ما ملت کینه توزی نیستیم اما عملگرا هستیم. این آتش باید خاموش بشه و بعد از اون نوبت شمردن استخوان هاست.

    - جنگ، جنگ. البته درسته جنگ چیزی نیست که بشه ازش اجتناب کرد. همه جنگ ها برای تصاحب منابع مالی، قدرت و محبوبیت و احترام شکل میگیره. چرا شما در مورد منابع فلزیتون اینقدر سخت میگیرید.
    - منابع فلزی ما مهمترین برتری استراتژیک ارتشمون نسبت به ارتش های دیگه ست. البته ما ترسی نداریم که دیگران فلز داشته باشن. ما هم به آب و گندم و چون بیشتری نیاز داریم. همینطور جریان هایی از شمال به سمت جنوب میاد که منابع دیگری هم وجود داره، هم مایع و هم سنگ (و با صدا کمی میخندد)، اتفاقات دزرت لند همیشه اهل معامله بوده. برای همین درومانیک الان اینجاست. البته آخرین خبر ما ازو اینه که صحیح و سالم به لیتور رسیده. یکی دو هفته پیش. اما مهم اینه که ما از تاریخ مشترک زیادی برخوردار هستیم. ما از نیات اقلیم ها با خبریم. روح یا کوه، هر چیزی سایه خودش رو داره.

    اسپروس کمی سکوت کرد و به فکر فرو رفت. سپس تغییر لحن داد و گفت : من فرمانروای شمالگان وظیفه ای تاریخی بر دوش خودم احساس میکنم. با تمام وجودم این را احساس میکنم ...
  • ۱۰:۳۲   ۱۳۹۶/۶/۲۰
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من مینویسم
  • ۱۱:۰۰   ۱۳۹۶/۶/۲۰
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    مارتین لبخندی زد و به فکر فرو رفت اسپروس هم کمی مکث کرد و سپس گفت: همون طور که گفتی مارتین ابتدا باید اوضاع آروم بشه هماهنگ شده که جلسه اصلی مذاکرات صلح هفته آینده برگزار بشه تا کیموتو و پلین فرصت کنن نقطه نظرات من و به پادشاهشون منتقل کنن من یه فکرهایی دارم برای اینکه مطمئن شم تو این مدت سپاهیان سه اقلیم در منطقه ماستران با هم درگیر نمیشن و برای عملی کردنش به کمکت احتیاج دارم
    - من در خدمتم عالیجناب
    - میخوام ارتش شما به عنوان نیروهای حافظ صلح در منطقه عمل کنند و برای رسیدن به این هدف دوتا قدم باید برداریم یک اینکه روشی سریعتر از معمول برای ارتباط با فرمانده ارتش پیدا کنیم و دوم اینکه شابین و راضی کنیم که تحت هیچ شرایطی باعث شروع درگیری جدیدی نشه یعنی کنار بایسته این کاریه که ازت میخوام انجام بدی
    مارتین که با نگاهی خسته به اسپروس مینگریست لبهایش را کمی گزید و سپس گفت: میتونم یه نامه برای رومل بفرستم و شرایط و براش توضیح بدم ولی چه جوری این کار رو سریعتر از معمول انجام بدم ؟ سریعترین کشتی یک هفته زمان نیاز دارن تا عرض دریاچه قو رو طی کنند
    - من برای ابن مشکل راه حلی دارم تو نامه رو بنویس و به من بده
    - حتما عالیجناب
    مارتین به شدت به فکر فرو رفت اسپروس نکته را گرفت : نمیدونم چقدر از قدرت دلبانهای ما خبر داری . دلبانها نمیتونن خیلی از صاحب اصلیشون دور بشن من در تمام امپراطوریم فقط دو نفر رو میشناسم که دلبانشون میتونن این مسیر طولانی رو از صاحبشون دور بشن و پیغام ما رو به دزرت لند برسونن یکی از این دو نفر پیرمرد فرتوتیه که در کوهستان زندگی میکنه دلبانش یه شاهینه مشکل اینجاست که دلبانش از همیشه ضعیف تره و اگر تصادفا در مسیر مجروح بشه صد در صد میمیره و ما به هدفمون نمیرسیم
    - و نفر دوم؟
    - نفر دوم آکوییلا اومبرا ست عموی من
    چشمان مارتین از تعجب گرد شد اسپروس با دیدن تعجب او خندید مارتین گفت: عموی امپراطور؟
    - بله مارتین. میدونی که در خاندان مونته گرو فقط دارندگان دلبان هاسکی به امپراطوری میرسند عموی من آکوییلا از پدر من بزرگتر بود ولی دلبانش یه عقاب بود بنابراین نتونست به امپراطوری برسه
    مارتین دیگر حرفی نزد اجازه خواست تا میز شام را ترک کند میخواست زودتر به اتاقش برود و نامه ای که اسپروس از او خواسته بود بنویسد. از سوی دیگر اسپروس که آشفتگی و نگرانی از ناپدید شدن شارلی مجددا گریبانش را گرفته بود سریع اسپارک را احضار کرد. قبل از اینکه مارتین لدویک را ببیند تصمیم داشت موضوع را به او بگوید اما نتوانسته بود و هیچ کس جز خودش نمیدانست علت این نتوانستن ترس است. ترس از از دست رفتن شرایطی که به سختی ایجاد کرده بود. اسپارک که میدانست علت احضارش چیست وارد شد و در تالار را بست به سمت میز آمد و روبه روی اسپروس ایستاد قلب اسپروس با دیدن چهره نگران اسپارک در سینه فرو ریخت. اسپارک همیشه خندان و شوخ طبع بود حتی در سخت ترین لحظات. اسپروس گفت: اسپارک سریع برو سر اصل مطلب
    - سرورم ( استفاده از این لقب اصلا به اسپارک نمی آمد و این ترسناک بود) دو ساعت پیش از بلاتریکس پیغامی گرفتم. او خودش با زبده ترین نیروهایش به دنبال آداکس و شارلی به کوهستان رفته بودند و متوجه شدند که نیروهایی خارجی ، باسمن ها، آداکس و شارلی را دزدیدند
    اسپروس چنان از جا پرید که صندلی اش از پشت افتاد: چی میگی اسپارک باسمن ها اینجا وسط سیلورپاین چه غلطی میکنن؟
    - نمیدونم اسپروس
    - از کجا میدونه باسمن بودند ؟ الان کجا بردنشون؟
    - دارن به سمت مرزهای شمالی میبرنشون بلاتریکس داره دنبالشون میره گفت تنها شانسمون اینه که قبل از رسیدن به نیروهای اصلی باسمن بهشون حمله کنیم اگه به ارتش اصلی اون ور مرزها برسن...
    اسپروس چنان عصبانی و ناراحت بود که دلبانش ناخودآگاه ظاهر گشت در حالی که دندان قروچه میکرد و حالت حمله گرفته بود.
  • ۱۲:۵۴   ۱۳۹۶/۶/۲۰
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من می نویسم
  • leftPublish
  • ۱۴:۴۳   ۱۳۹۶/۶/۲۰
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    با رسیدن پیام کیموتو، شاردل به همراه ارتش پنجاه هزار نفریش به سمت پایتخت رهسپار شد. همچنین فرمان داد ارتش پایتخت که در بِرَن در حال جنگ با اکسیموس ها بودند در حالت صلح موقت قرار گرفته و بر خروج اکسیموسها از مرزهای ریورزلند نظارت داشته باشند.
    یک هفته از ورود کیموتو به شهر لیتور می گذشت، مذاکرات صلح به کندی پیش میرفت و به نظر نمی رسید جلسه رسمی شروع مذاکرات صلح به زودی برگزار شود. کیموتو نگرانی و بحران را در میان دیدارهایش با اسپروس، اسپارک و بلاتریکس حس می کرد اما نمی توانست دلیل این برآشفتگی را بیابد. برای مردی همچون او در گوشه اتاقی نشستن و در انتظار جلسه صلح بودن کاری دشوار بود. از محل اقامت او و هیات همراهش به شدت مراقبت می شد و امکان عبور و مرور در شهر بدون محافظین سیلورپاین تقریبا غیرممکن بود. هیات همراه کیموتو متشکل از مشاورین زبده و محافظین کارکشته بودند. در میان مشاوران دختر جوانی بود که با توجه به سن و سالش حضورش در آن جمع معقول به نظر نمی رسید.
    یک روز کلافه کننده دیگر نیز به نیمه رسیده بود، کیموتو گلوری را دید که در داخل عمارت قدم میزند او را فرا خواند و از او خواست تا نظرش را نسبت به جلسه آتی بیان کند. گلوری نفس عمیقی کشید و شروع به سخن گفتن نمود: سرورم، من بعید می دونم این صلح به راحتی به دست بیاد. دزرت لند البته با گرفتن امتیازات قابل قبولی به صلح رضایت میده و شاه اسپروس رو هم میشه با قول تسهیل کردن عبور از دریاچه قو برای انجام مراودات اقتصادیش با دیگر امپراطوریها راضی کرد. اما پیش بینی حرکت بعدی اکسیموس ها ساده نیست.
    -گلوری میخوام بهت یه ماموریت بدم.
    گونه های گلوری از شدت هیجان سرخ شد: باعث افتخاره سرورم.
    -میدونی که من هیات همراهم رو همیشه خودم انتخاب می کنم و البته می دونی تو انتخاب من نبودی، بانو شاردل اصرار داشتن در جلسات مذاکره شرکت کنی و آموزش ببینی، ایشون معتقدند که با استعدادی، میخوام اینو بهم نشون بدی.
    -سرورم اوامر شما بی کم و کاست اجرا خواهد شد.
    -میخوام به پلین، شاهزاده اکسیموس نزدیک شی ، میتونی؟
    -بله سرورم.
    -منتظر گزارشاتت هستم، فعلا مرخصی.
    گلوری تعظیم بلند بالایی کرد و دور شد. کیموتو رفتن دخترک را تماشا می کرد و روح خراش یافته اش را میدید.
    کیموتو راهی یافته بود تا بدون آنکه محافظان متوجه شوند از عمارت خارج شده و به آن برگردد. تنها 4 مشاور همراهش می دانستند که او روزها به تپه های خالی از سکنه کُندریا می رود.
    در یک هفته اخیر گلوری چند باری برای صرف چای به محل اقامت پلین رفته بود. پلین مغرور، کم حرف و کم طاقت بود ولی در عین حال شخصیت جذابی داشت. گلوری برعکس پلین بسیار پرحرف و بذله گو بود. روز اول کسالت بار بودن اوضاع را بهانه کرده و با اشاره به اینکه تمامی همراهانش مرد هستند خود را به جمع پلین و شایموت دعوت کرده بود. در واقع گلوری کم اهمیت ترین مهمان از سرزمین ریورزلند بود و محافظین نیز به رفت و آمدها مکرر او به محل اقامت پلین، ساحل و .. عادت کرده بودند. گلوری در کنار پلین و شایموت نشسته بود که پیکی از سمت شاه اکسیموس سررسید، پلین نامه را خواند و بعد از مدتها لبخند بر لبانش نقش بست. گلوری سعی کرد تا غیرمستقیم از مضمون نامه سر در آورد که البته ناموفق بود. هنگام بازگشت به جای رفتن به سمت عمارت محل اقامتشان به سمت کُندریا حرکت کرد تا آنچه دیده است را به کیموتو اطلاع دهد. کیموتو به مشاوران همراهش گفته بود تا در صورت لزوم با آمدن به کندریا و ایجاد صوت مشخصی او را پیدا کنند، اما گلوری کنجکاو بود تا بداند کیموتو همه روز را در میان تپه های کندریا چه می کند از اینرو ساعتی را مشغول گشتن دنبال کیموتو کرد. کیموتو را دید که با بالاتنه برهنه بر روی تکه سنگی بزرگ نشسته، گلوری از دیدن این صحنه خشکش زده بود. همانجا که ایستاده بود نشست و کیموتو را زیر نظر گرفت. کیموتو شمشیرش را از نیام در آورده و در جلوی خودش قرار داده بود و چیزی شبیه نی در دستش بود. ، چندی بعد نی را به لبانش نزدیک کرد و صدایی تسخیرکننده فضا را پر کرد. دوباره نی را در دست گرفت ولی اینبار سرش را کاملا به سمتی که گلوری آنجا نشسته بود چرخاند و نامش را بلند صدا کرد: گلوری!...
    گلوری چاره ای جز ترک محلی که در آنجا پنهان شده بود نداشت. قلبش پر از ترس بود و گلویش خشک شده بود، چند قدم جلو رفت: سرورم عفو کنید...
    -لازم نیست ...، چیز مهمی بوده که اینجا اومدی؟
    گلوری در حالیکه صدایش می لرزید گفت: بله سرورم، پیکی از شاه اکسیموس رسيده...

    گلوری تمام مدت پایین آمدن از تپه ها سکوت اختیار کرده بود و به تنبیه های احتمالی که در انتظارش بود می اندیشید، بدترین آنها از دست دادن جایگاهی بود که با مشقت و تلاش فراوان به دست آورده بود از فکر کردن به آن لحظه ای بعض کرد. 

    گلوری منتظر بود تا توسط کیموتو فراخوانده شود و به علت سرپیچی از فرمان مورد عتاب قرار گیرد. دختر بیچاره گوشه اتاقش کز کرده بود که یکی از محافظان اجازه خواست و پس از ورود به اتاق به او اعلام کرد که کیموتو در اتاق جلسات عمارت منتظرش است. گلوری پس از تعظیم و ادای احترام خاموش ماند تا کیموتو سخن را آغاز کند:-از فردا جلسات مذاکره به صورت رسمی آغاز میشه. میخوام تو رو به عنوان ثبت کننده صحبتها در جلسه معرفی کنم، انگار که داری صحبتهای رد و بدل شده در جلسه رو می نویسی، نباید جلب توجه کنی، در جایی که به همه مذاکره کنندگان دید کافی داشته باشی بشین میخوام کوچکترین واکنشی از چشمت دور نمونه، حتی چیزهایی که به نظر بی اهمیت میرسه، مخصوصا حواست به پلین و هیات همراهش باشه. گلوری نفس راحتی کشید و آسوده خاطر گفت: بله والاحضرت.

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۲۱/۶/۱۳۹۶   ۱۲:۵۲
  • ۱۲:۴۳   ۱۳۹۶/۶/۲۱
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من مینویسم
  • ۱۳:۳۰   ۱۳۹۶/۶/۲۱
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    اسپروس اریک ماندرو را به دنبال عمویش فرستاد آکوییلا مردی حدودا 60 ساله بود که مانند خود اریک محل زندگی مشخصی نداشت و همیشه در سفر بود اما اریک راهی برای پیدا کردن آکوییلا داشت که هیچ کس نمیدانست. اسپروس تنها چند باری بیشتر عمویش را دیده بود و آنهم زمانی بود که پدرش احضارش میکرد. وقتی آکوییلا با دلبان عقاب بدنیا آمد همه را شگفت زده کرد او خیلی قوی بود و دلبانش را میتوانست تا کیلومترها دورتر بفرستد اما نمیتوانست امپراطور شود. بنابراین سفر کردن و زندگی در خفا را برگزید . سه روز بعد که آکوییلا و اریک به لیتور رسیدند آکوییلا ترجیح داد شب هنگام اسپروس را ملاقات کنند بنابراین اریک مجبور شد اسپروس را از خواب بیدار کند. آکوییلا به سختی قبول کرد که نامه مارتین لدویک را برساند زیرا که با خود عهد کرده بود تا جای ممکن از دم و دستگاه امپراطوری و خواسته هایشان دوری کند. تلخی از دست دادن تاج و تخت آن هم به دلیلی که برای او قابل قبول نبود از او مردی سخت و نامهربان ساخته بود که به سختی بر این نقیصه اش فائق آمده است. پدربزرگ اسپروس برای این که پسر ارشدش خوب بزرگ شود و حسادت از او یک دشمن نسازد آکوییلا را به مرد دانایی سپرده بود تا دور از قلعه باستانی پادشاهی مونته گرو در الیسیوم، او را بزرگ کند .
    از سوی دیگر اسپروس به شدت مترصد خبرهایی از سوی بلاتریکس بود . موضوع دزدیده شدن آداکس و شارلی درومانیک هنوز مخفی مانده بود ولی اسپروس میدانست که این موضوع را دیر یا زود باید به اطلاع مارتین برساند.
    شب قبل از برگزاری جلسه رسمی صلح عقاب آکوییلا برگشت و پاسخ نامه به دست مارتین لدویک رسید و این بار هم اریک صلاح را در آن دانست تا اسپروس را از خواب بیدار کنند. اسپروس که تازه جلسه ای را با اسپارک در خصوص گم شدن نماینده دزرتلند تمام کرده و با خستگی و دلهره فراوان به رختخواب رفته بود با اولین تقه ای که به در اتاقش خورد بیدار شد
    ساعت سه نصفه شب آنها جلسه ای اضطراری تشکیل دادند مارتین لدویک پاسخ رومل گودریان را به اسپروس ابلاغ کرد. رومل پذیرفته بود که به آتش بس نظارت کند و اجازه ندهد آتش جنگی دوباره در منطقه روشن شود
    قسمتهایی از نامه که مستقیما خطاب به مارتین نوشته شده بود در جمع خوانده نشد. رومل از مارتین خواسته بود که دربرابر زیاده خواهی های اکسیموس بایستد و تن به ذلت واگذاری زمین ندهد و سعی کند تا بگونه ای جبران خسارت های حمله شاردل به دزرتلند را بکند
    اسپروس اما فکرهایی در سر داشت و بهترین زمان برای درمیان گذاشتن آنها را همان شب دانست گفت: مارتین من از شما میخوام که در برابر گرفتن خون بها و جبران خسارات وارد شده به شهرها تجارت فلزاتتون رو با اکسیموس ها و ریورزلند گسترش بدین تا تعادل در منطقه برقرار بشه
    مارتین گفت: علت سختگیری رومل در تجارت فلزات گرون بودن بهای چوب و گندم بود ما به اعتراض به این وضع تجارت رو محدود کردیم. شاید بهتر بود درومانیک هم اینجا بود تا بهتر شرایط و توضیح میداد
    اریک گفت: باید در عهدنامه به این نکته اشاره بشه و در برابر قیمت های معقولی داد و ستد دوباره برقرار بشه
    اسپروس گفت: و البته یه چیز دیگه من شاید مجبور شم به باسمن حمله کنم این موضوع مربوط به الان و مذاکرات صلح نیست ولی قبل از هرچیزی میخوام بدونم نظر شما در این مورد چیه با من همراه میشین و یا مثل دوبار گذشته که با ریورزلند همراهی نکردین اینبار هم امتناع میکنین؟
    مارتین گفت: عالیجناب من میدونم چی تو ذهن رومل میگذره اون نمیخواد اسیر زیاده خواهی ها و انتقام کشی ها منابع و جان مردم و به خطر بندازه اما چون پیمان مودت و دوستی بین سیلورپاین و دزرتلند همیشگیست دشمن شما دشمن ما خواهد بود
    - خوبه من هم به پاس این دوستی امتیاز بهره برداری از رودهای مرزی شما و ریورزلند رو که سالهاست تحت انحصار ریورزلنده رو از شاردل میگیرم تا به طور مساوی از این آبها بهره ببرین و این کینه قدیمی برطرف بشه
    اریک گفت: فقط میمونه اکسیموس که هنوز نمیدونیم چی میخوان
  • ۱۴:۱۶   ۱۳۹۶/۶/۲۱
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    من می نویسم
  • ۱۶:۰۳   ۱۳۹۶/۶/۲۲
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست

    پلین با نزدیک شدن روز برگزاری جلسه ی صلح به دربار سیلورپاین نامه نوشت و برای "برخی توضیحات مهم از جانب امپراتوری اکسیموس" از اسپروس درخواست یک ملاقات محرمانه کرد.
    اسپروس بعد از دریافت نامه و در حالی که از احتمال زیاده خواهی اکسیموس ها عصبی به نظر می رسید، برای مشورت فوری اسپارک و اریک ماندرو را فراخواند، اسپروس تصمیم گرفت که انواع باج خواهی های اکسیموس ها را پیش بینی و برای آن چاره اندیشی کند.
    اسپارک بعد از گذشت 2 ساعت که روی نقشه خم شده بود در جمع بندی نهایی صحبت هایش گفت، توقف جنگ دست بالای اکسیموس ها را در جبهه تعدیل کرده و نزدیک شدن ارتش منظم شده ی گودریان یک تعادل را بوجود آورده که در صورت بی احتیاطی هر یک از بازیگران جنگ، احتمال اعتلاف 2 بازیگر عمده را بسرعت تقویت کرده و نابودی یکی از سرزمین ها را بدنبال خواهد داشت! پس من پیش بینی نمی کنم که اکسیموس ها از نقطه نظر نظامی با حربه ی تهدید وارد مذاکره بشوند!
    اریک در پاسخ گفت ولی استقرار ارتش اصلی آنها در مرز کماکان به اونها این امکان را می دهد که در این بازی حضور موثری داشته باشند!
    ممکن است که نماینده ی شاه هزار آفتاب از ما درخواست اعتلاف و ورود به جنگ برای ایجاد تغییر در مرزهای شرقی خودشان را داشته باشد!
    اسپروس بعد از مطالعه دقیق نقشه سری تکان داد و گفت نه! اگر تصمیم آنها مداخله ی جنگی بود باید این پیشنهاد در درجه ی اول به گودریان یا شاردل ارسال می شد تا ما!
    من به این نتیجه رسیده ام که باج خواهی آنها از نوع نظامی نیست، پس می توانیم با برگزاری جلسه مورد درخواست دختر پادشاه موافقت کنیم و در حالی که مشخصا لبخند مشکوکی در مورد انتخاب پلین به عنوان نماینده ی اکسیموس ها روی لبش آورده بود به مشاورانش اجازه مرخصی داد.
    ...
    پلین در ساعت 1 بامداد و درحالی که برای دست بسر کردن مهمان همیشگی جدیدش گلوری با مشکلات جدی روبرو شده بود و به ناچار از جافری کابایان فرمانده ی محافظین و پسر یکی از مهمترین لرد های خانواده های جنوبی اکسیموس خواسته بود که با ایجاد یک نمایش جنگی ساختگی در محل استقرار حالت دفاعی در مقابل شبیخون ناشناخته اعلام کند و دوشس شایموت و گلوری را با بالاترین درجه ی حفاظت در محاصره سربازان تا صبح نگاه دارد، در محل استقرار اسپروس حاضر شده و منتظر شروع جلسه بود.
    اسپروس بعد از ورود و نشستن در جایگاه مخصوص حاضرین را بجز اریک ماندرو و اسپارک مرخص کرد و رو به پلین گفت:
    -شاهزاده پلین امیدوارم که شنونده ی اخبار خوبی از طرف شما باشم چون موفق شده ام در سایر اقلیم ها آمادگی کافی برای پذیرش یک صلح همه جانبه و شرافتمندانه را ایجاد کنم!
    پلین تعظیم کوتاهی کرد و در حالی که مستقیم به اسپروس نگاه می کرد گفت:
    اعلیحضرت! منظور شما از شنیدن خبرهای خوب از طرف ما چیست؟ اینکه ما بگوییم که از همه ی زمین هایی که با دادن خون و تلفات و همینطور با صرف هزینه های هنگفت و خسارت عمده به کشاورزی به دلیل احضار سربازان در پایان تابستان و فصل برداشت تصرف کرده ایم عقب نشینی می کنیم؟؟؟
    اسپروس با ناراحتی و عصبانیتی که هنوز در کنترلش بود گفت: خوب!...
    پلین در پاسخ اضافه کرد:
    پس در این صورت من برای شما حامل خبرهای خوبی هستم چون ما دقیقا همین کار را انجام خواهیم داد!
    اسپروس در حالی که لبخندی بر لب داشت: .. و؟
    - اعلیحضرت همانطور که مستحضر هستید بلندپروازی و ماجراجویی پادشاه شاردل از یک طرف و سخت گیری و بی توجهی پادشاه گودریان از طرف دیگر عوامل شماره یک و دو بروز این مشکل هستند، این اتفاق باعث بروز اختلال جدی در مسیر تجارت سرزمین های ما و ناامنی و بی ثباتی شدید در مرزها و همینطور تحمیل هزینه های زیادی به ما شده، از طرفی ما وقتی ارتش شمالی اکسیموس را برای مداخله ارسال کردیم فقط صلح جویی و مصلحت اندیشی را مد نظر داشتیم و با اینکار باعث توقف سریع جنگ به نفع پادشاهی گودریان شدیم، پس پیشنهاد ما که به صورت محرمانه به اطلاع شما می رسد این است که ما در قبال این لطف به گودریان که از تخریب روستاها و شهرهای زیادی در آن سرزمین جلوگیری کرد و ضمنا به دلیل عقب نشینی کامل و منظم از سرزمین های دزرتلند امتیاز بهره برداری انحضاری از معادن کویو با قیمت گذشته را دریافت کنیم به نحوی که بخشی از خسارت های وارد شده به ما جبران شود و انتظار داریم که شما با درخواست یک امتیاز عمده از شاردل، او را با عواقب این بلندپروازی به صورت بازدارنده آشنا کنید.
    از اینکه این فرصت را در اختیار من قرار دادید تشکر می کنم سرورم.
    اسپروس در حالی که خوشحالی و رضایت خودش را پنهان نمی کرد با شوخی معنیداری یک جام پر از شراب به سوی پلین دراز کرد و گفت امیدوارم شاهزاده آمادگی لذت بردن از صلحی که با آن کمک کرده اند را هم به همراه داشته باشند!
    (کنایه به سن و سال پلین)
    پلین در حالی که کمی سرخ شده بود با بی تجربگی جام را با یک جرعه بالا کشید و بعد از اجازه مرخصی با عجله محل مذاکره را ترک نمود.

    ویرایش شده توسط مهرنوش در تاریخ ۲۲/۶/۱۳۹۶   ۱۸:۰۱
  • ۱۳:۰۰   ۱۳۹۶/۶/۲۵
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من می نویسم
  • ۱۴:۲۶   ۱۳۹۶/۶/۲۵
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    صبح روز بعد جلسه مذاکرات صلح به صورت رسمی آغاز شد. اسپروس به عنوان برگزار کننده جلسه، کلیات مورد توافق طرفین را مطرح نمود. سپس گفت نماینده رسمی سرزمین ریورزلند پیشنهاداتی دارد که او به عنوان سرزرمین بی طرف آنها را مثبت ارزیابی کرده و از کیموتو خواست تا خودش موارد را بیان نماید.
    کیموتو گفت: ما در اینجا جمع شدیم تا در مورد ایجاد صلح در منطقه صحبت کنیم و این ممکن نیست مگر با اثبات دوستی و حسن نیت از طرف هر سه سرزمین درگیر در جنگ و البته سرزمین دوست و بی طرف سیلورپاین. بانوی من ملکه شاردِل دست دوستی امپراطور اسپروس رو به گرمی می فشارند و من در اینجا اعلام می کنم ارتش ریورزلند همیشه و بی هیچ پیش شرطی آماده جنگ با دشمنان سرزمین دوست ما، سیلورپاین خواهد بود. اگر احدی در خاک سیلورپاین رخنه کند ما این حمله را همچون حمله به خاک خودمان تلقی خواهیم کرد و تا خروج کامل دشمن از سرزمین سیلورپاین لحظه ای از پا نخواهیم نشست. 
    سپس با چشمان بی حالتش به مارتین لودویک خیره شد و سرش را به نشانه احترام خم کرد و گفت: همچنین من به نمایندگی از بانوی خودم، ملکه شاردل اعلام می کنم، بازسازی دژهای ماستران برعهده ریورزلند می باشد و تمامی خسارات بی کم کاست بازپرداخت خواهد شد. جناب لیدمن، اعلام آمادگی ارتش ما رو به جهت همراهی شما در جنگ های احتمالی با یاغیان قبیله کُلینز و تایگِستِر پذیرا باشید و ما برای اثبات حسن نیت نیاز به زمان نداریم و هرآنچه در این جلسه به تصویب برسه بی وقفه لازم الاجراست.
    مارتین لودویک ترجیح داده بود تا پایان سخنان کیموتو سکوت اختیار کند و نمی خواست بدون شنیدن کل پیشنهادات او عکس العملی نشان دهد، از اینرو با همان نگاه نافذ و ابروهای گره خورده اش نگاهی به کیموتو انداخت و سپس دوباره به روبروی خود چشم دوخت. 
    - همچنین پیشنهاد می کنم برای حفظ ثباتِ صلح، سفارتخانه هایی در هر چهار اقلیم برپا گردند تا اشراف زاده ای نزدیک به پادشاه آن اقلیم به عنوان سفیر در کشور میزبان حضور داشته باشد تا ارتباطات دو دولت مستحکم تر شود و یا در صورت صلاحدید دیگر امپراطوریها سفارتخانه هایی در سرزمین بی طرف سیلوپاین به جهت سه اقلیم دیگر ایجاد گردد و سفیران در این سرزمین به زندگی بپردازند و با سفیران همچون اشراف زاده سرزمین میزبان رفتار شود و اگر سفیری دچار خطا و اشتباه شد بررسی آن به سرزمین آبا و اجدادیش محول گردد. 
    و اما تنها شرط بانوی من شاردِل به جهت اجرای بی چون و چرای تمامی مصوبات این جلسه اینست که هیچکدوم از سه سرزمین دیگر نباید هیچگونه مراسله و مکاتبه ای با سرزمین باسمُن رو بپزیرند و تا زمانیکه پیمان دوستی و مرودتی بین سه امپراطوری دیگر با باسمنها نیست ریورزلند عهد خود را زیر پا نخواهد گذاشت. 

    دزرت لندز در حال پایه گذاری مراودات اقتصادی خوبی با باسمن ها بود . بستن مرزهای آبی روی باسمن ها برای سیلورپاین هم چالش محسوب میشد، هرچند اقتصاد سیلورپاین وابسته به باسمن نبود اما کشتی های دو سرزمین اجازه داشتند برای فراهم کردن آذوقه در ساحلهای سرزمین دیگر پهلو گیرند.

  • ۱۵:۳۲   ۱۳۹۶/۶/۲۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۶:۲۲   ۱۳۹۶/۶/۲۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست

    اسپروس پس از شنیدن شرط پایانی شاردل اخمی به نشانه عدم رضایت کرد. کمی به برگه هایی که در مقابلش بود خیره شد و بعد با همان اخم سرش را بلند کرد و نگاهش را به لیدمن دوخت. لیدمن متوجه نگاه پادشاه سیلور پاین شد و با همان نگاه اخمویش چند لحظه به پادشاه خیره شد.
    اسپروس افکارش را طبقه بندی کرد و به خودش مسلط شد. سپس با نگاهی دوستانه به لیدمن گفت : جناب مارتین لودویک لیدمن. از فرمانروایی دزرتلند؛ البته. نظرات جناب کیموتو و همینطور بانو شاردل رو شنیدیم. به نظر می آید که ایشان در پیامشان سعی کرده اند که مسولیت خود را به عنوان شروع کننده ای جنگ بپذیزند. البته در پایان درخواست هایی را هم اضافه کردند که قابل بحث است.
    تردیدی نیست که اکسیموس در ایجاد این شرایط صلح و پایدار نقش موثری بازی کرده است. برای اینکار بهایی را هم پرداخته اند که کم هم نیست. نظرات ایشان را هم خواهیم شنید اما اول شما جناب لیدمن.

    مارتین لودویک لیدمن دست چپش را مشت کرده و از آرنج صاف و روی میز دراز کرد. چند لحظه ای به مقابل خودش چشم دوخت و بعد شروع به سخن کرد و همزمان رویش را به سمت پادشاه اسپروس چرخاند : اعلی حضرت اسپروس، عالیجنابان با ادای احترام. سرزمین دزرتلند، درگیر جنگی بیهوده شده است. بیشترین ضربه را سرزمین ما دریافت کرده و کمترین واکنش را نشان داده است. امروز شرایطی ایجاد شده که ثبات برای همه اقلیم ها در اولویت قرار گرفته. البته ما نیز همیشه از ثبات استقبال کرده و میکنیم. برای همین هم ارتش ما هنوز در شمال درومانی نزدیک برن هست و وارد ماستران نشده ایم.
    از بانو شاردل و جناب کیموتو برای قبول مسئولیت و خروج سریع از مرزها تشکر میکنیم. البته این رویه حتما باید اصلاح شود. ما از آنها برای قبول هزینه های بازسازی ماستران تشکر میکنیم اما این رنجی را که به مردم ما و حکومت ما وارد کرده و خسارت های ثانوی ایجاد کرده جبران نخواهد کرد. همچنین تعیین شرایط ویژه برای اقلیم های دیگر و تصمیم گیری در مورد مراودات انها به نظر خارج از رویه مرسوم است.
    در مورد اکسیموس. ما از آنها هم تشکر میکنیم. حضور به موقع آنها در این نبرد توانست شرایط ثبات و صلح را بوجود بیاورد. همینجا مراتب قدردانیمان به پادشاه اکسیموس را به دختر ایشان بانو پلین اعلام میکنم. (سپس لبخندی سریع و کوتاه به او زد) اما ما از آنها انتظار داشتیم که این کار و بخصوص ورودشان به مرزهای ما را با هماهنگی پادشاهی دزرتلند انجام میدادند. نیت خوب آنها سرپوشی بر نکات منفی زیادی که لشکرکشی شان بدون هماهنگی در مرزهای کشورما داشته نخواهد بود. بعضی از شهرها و روستاهای ما در جریان این لشکرکشی غارت شده و صدمه بسیار دیده اند. چه کسی پاسخگوی خون مردمان ما خواهد بود؟ همچین در صورت امضای پیمان صلح، چه کسی متضمن خروج بدون مشکل و حاشیه این لشکر از کشور ما خواهد بود؟ عالیجناب اسپروس ما گفتگوی دو نفره مفصل و مفیدی داشتیم. میدانید که ما برای انتقام یا ماجراجویی اینجا نیامده ایم. پادشاه گودریان من را اینجا فرستاده تا پیام آور صلحی باشیم که دیگران آنرا به هم زده اند. آنهم درست در خاک ما. من تضمین کارشان شابین را برای نظارت بر روند صلح برای شما آورده ام. اما از خون مردمان دزرتلند چشم پوشی نخواهم کرد و این را تا پایان پیگیری خواهم کرد. بلا فاصله دستش را از روی میز برداشت و به صندلی تکیه داد و نگاهش را به روبرو انداخت.
    پادشاه اسپروس : ممنون از جناب لیدمن. و در پایان صحبت های بانو پلین از سرزمین اکسیموس.

    پلین قبل از اینکه نماینده های دو اقلیم صحبت کنند تصمیم داشت که ایستاده سخنانش را بیان کند اما در حین صحبت ها نظرش تغییر کرده بود و این کمی او را موذب میکرد. با این حال بعد از چند ثانیه شروع به صحبت کرد : جناب پادشاه، عالیجنابان. ازینکه به نمایندگی از سرزمین اکسیموس حامل پیام صلح برای این بی ثباتی ایجاد شده در قاره مان هستم به خود میبالم. چند ماه پیش کشور ما برنامه های گسترده ای برای ایجاد ثبات در منطقه داشت اما حرکت غیرقابل پیش بینی ریورزلند محاسبات را تغییر داد. سرزمین اکسیموس با همه اقلیم های قاره نوین به یک اندازه احساس نزدیکی میکند. حرکت ما در واقع عکس العملی بود به یک عمل بی ثبات کننده. آنهم در مقیاسی محدود. همانطور که میدانید ارتش اصلی و شخص پادشاه در این حرکت حضور نداشتند و حتی ایشان ارتش اصلی را هم در مرزها مدیریت نمیکنند. ما دنبال تخاصم نبوده و نیستیم بلکه دنبال صلح هستیم. من حتی حامل پیام و پیشنهادی منحصر به فرد هستم تا بیش از پیش حسن نیت خود را ثابت کنیم. (کمی سرش را به عقب برد و برای چند لحظه کوتاه چشمانش را بست. او داشت در ذهنش تحسین پدر را برای خود تجسم میکرد).
    پادشاه اکسیموس به من اختیار تام داده اند تا به شما اعلام کنم که ما برای خروج از مرزهای ریورزلند هیچ درخواستی از آنها نداریم. همین که آنها مسئولیت شروع این بی ثباتی را پذیرفته و برای جلوگیری از تکرارش سعی خواهند کرد دستاورد بزرگی برای اقلیم ماست که هر چند هزینه های مالی بسیار برای حرکت دادن سپاهمان درست در پایان تابستان را جبران نمیکند اما ما را به هدف اصلیمان که حضور در قاره ای با ثبات است، نزدیک میکند.
    اما جناب لیدمن. من شدیدا با شما احساس همدردی میکنم. (سپس برای چند جمله به او نگاه کرد و بعد صحبت هایش را به طور جمعی ادامه داد) مردم شما در شمال کشورتان دچار مشکلاتی شده اند. بعضی از آنها خانه و یا زمینشان را از دست داده اند. اما جناب لیدمن، چطور ما میتوانستیم در چنین زمان کوتاهی قبل از رسیدن ارتش ریورزلند به درومانی همه چیز را با شما هماهنگ کنیم. دل همه ما در اکسیموس برای مشکلاتی که مردم بیگناه متحمل شدند به درد آمد. اما اگر ما دست روی دست میگذاشتیم و ارتش ریورزلند به درومانی میرسید، آیا این مشکلات دهها برابر نمیشد؟ ما برای کشورگشایی این کار را نکردیم، برای کاهش شدید هزینه ها در این قاره اینکار را انجام دادیم. (سپس دستش را روی سینه اش گذاشت و گقت) و برای اینکار خواهر من، خودش را به ارتش رسانده و خطرات زیادی را متحمل شده تا این جنگ هزینه کمتری ایجاد کند. امروز بانو پایان اکسیموس همراه با ارتش اکسیموس است تا خروج دقیق و بدون مشکل آن را از مرز هر دو کشور تضمین کند. ما برای همه اینها هیچ چیز نمیخواهیم. جز اینکه پادشاه دزرتلند دست پادشاه ما را که به نشانه دوستی دراز کرده است را بفشارد. دو اقلیم ما سالهاست که در تحارت دوستی زیادی با هم داشته ایم. اما چند سالیست که بازرگانان دزرتلند قیمت فروش فلزات به خصوص آهن را بسیار بالاتر از حد طبیعی آن حساب میکنند. ما انتظار داریم که این دوستی باعث شود که ما بتوانیم با همان قیمت 3 سال پیش به مدت 6 سال از این تجارت که برای هر دو اقلیم پرثمر هست بهره مند شویم. پادشاه اسپروس من دیگه صحبتی ندارم و تنها میخواهم در انتها یک بار دیگر از حضور قدرتمند شما برای شکل گیری این صلح پایدار تشکر کنم.

    اسپروس پس از به جا آوردن تشریفات ختم جلسه را اعلام کرد و در رایزنی های نهایی، اکسیموس زیر بار اینکه بخشی از خرج بازسازی مسیری که از آن گذشته را پرداخت کند نرفت. اما قبول کرد که بازگشت آنها بدون هیچ هزینه ای برای مردم دزرتلند باشد.
    لیدمن پذیرفت که این تجارت را برای مدت 4 سال با اکسیموس و عدم برقراری ارتباط با باسمن را برای مدت 2 سال تضمین کند. اسپروس برای قبول شرط ریورزلند اعلام کرد که حق تجارت انحصاری ریورزلند از اسکله لیتور را برای مدت 4 سال با دزرتلند به شراکت خواهد گذاشت ولی برای مدت 3 سال بستن راه آبی روی باسمن را تضمین کند. همچنین به لیدمن قول داد ادامه مذاکراتش با شارلی درومانیک به گسترش هر چه بیشتر مراودات اقتصادی بین دو اقلیم بینجامد.
    متن نهایی در 4 نسخه آماده شد و برای امضا به هر 3 اقلیم دیگر ارسال گشت و هر 4 نامه با یک متن و به امضای هر 4 پادشاه رسید و به نمایندگان اقلیم ها در لیتور تحویل داده شد.

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۲۵/۶/۱۳۹۶   ۱۶:۴۹
  • ۰۹:۰۳   ۱۳۹۶/۶/۲۶
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من میرم تو کار یه قسمت جدید با حال و هوای جدید
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان