خانه
354K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۳:۰۶   ۱۳۹۳/۴/۲
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    سریال فاطمه گل یا فاطما گل Fatmagülün Suçu از 21 تیر ساعت 9 پخش می شه

    تعریف این سریال رو زیاد شنیدم.

    می خوام در این تاپیک سریال و بازیگران آن را معرفی کنم.

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۴   ۱۱:۱۴
  • leftPublish
  • ۱۵:۵۴   ۱۳۹۳/۱۰/۱۰
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    زیباکده
    elham ❦ : 

    ساناز جون اینکه مال دیشب بود گلم
    زیباکده
    عزیزم جدیدشو فعلا ندارم


  • ۱۴:۴۱   ۱۳۹۳/۱۰/۱۳
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    خلاصه قسمت ۸۲ سریال ‫‏فاطما گل‬



    بعد از یه روز پُر از استرس بالأخره کریم به همراه فاطما گل برای استراحت وارد سینما میشن . با پیدا کردن جا برای نشستن کریم میره تا ذرت بخره . وقتی فاطما گل تنها میشه یاد آخرین باری میوفته که همراه با داداشش ، زن داداشش و مصطفی برای دیدن فیلم به سینما رفته بودن و همون شب که حسابی احساساتی شده بود درد مقدس هم برای فارغ شدن مراد شروع میشه . بعد از لحظاتی فاطما گل چشماشو پاک میکنه و از خاطراتش بیرون میاد . با اومدن کریم ، فاطما گل میگه :

    بعد از مدت ها اولین بار که اومدم سینما ، آخرین بار برای دیدن فیلم " بابامو پسرم " رفته بودم . درست جای پُر احساس فیلم که همه داشتن گریه میکردن زن داداشم درد زایمانش گرفت . مراد همون شب به دنیا اومد . آخر فیلمو بعداً از تلویزیون تماشا کردم .. کریم ( بعد از چند لحظه خنده از روی لبش محو میشه ) : کیا بودین ؟ اونم ( مصطفی ) بود ؟ معلومه که بوده . بگذریم کاش فیلم اکشن انتخاب نمیکردیم حوصلت سر میره .. فاطمه : نه من از فیلمای پُر هیجان خوشم میاد .. کریم : از حرفام دلخور شدی ؟ .. فاطمه : نه از چیزی ناراحت نشدم ..



    و کریم وقتی میبینه که به جواب دلخواهش نرسیده با حرص شروع میکنه به خوردن پاپ کورنی که تو دستشه !



    | ازمیر ، رستوران لب ساحل |

    شب زیبای مریم و کادیر برای صرف شام شروع شد . بعد از یه مکالمه کوچیک با اومدن دختر گلفرش کادیر اولین قدم احساسی رو سمت مریم برمیداره و براش یه شاخه رز سرخ میخره و تقدیمش میکنه ! درد دل های کادیر در مورد زمان دائم الخمر بودنش شروع میشه و میگه :

    من آدمی بودم که قبلاً شعر مینوشتم . راستش آدم احساساتی هستم ، خیلی زود تحت تأثیر هر چیزی قرار میگیرم ! وقتی فهمیدم این ویژگی منو زودرنج میکنه ناخواسته سعی کردم انکارش کنم . زندگی با ناملایمتی های زیادی برای من شروع شد ، من خیلی زندگی سختی داشتم !



    در حالی که این مرد با تجربه و مهربون اشک توی چشماش حلقه زده درد دل هاش رو ادامه میده و میگه :

    از پسش بر نیومدم . نتونستم از دیوارهای خودم عبور کنم یا خرابشون کنم بعد واسه خودم یه گوشه ای پیدا کردم . پناه بردم اونجا به مشروب . مشروب خوردنو اینجوری شروع کردم . وقتی مشروب میخوری بدون اینکه متوجه بشی به طور غَریزی به خودت مطمئنی ، سرت به خودت بنده و نمیوفتی ! من توی این منجلاب بودم که زنم بیمار شد اما من دیر متوجه شدم . بعد شروع کردم به نوشتن نامه !



    در حالی که کادیر بغضشو قورت میده با صدایی لرزون میگه :

    میگفت بیا ، دست منو بگیر . نگو اون داشت سعی میکرد که دست منو بگیره و ببره . با مریض شدن اون من خوب شدمو به خودم اومدم اما بعد از اون نتونستم حالشو خوب کنم ..



    و تنها مرحم زخمای تازه کادیر که خیلی زود سر باز کرده آرامشی هست که مریم با حرفاش بهش میده و بعد از لحظاتی خنده رو به لبای کادیر برمیگردونه !!

    توی راه برگشت کادیر به خاطر سرما کتشو در میاره و میندازه رو شونه های مریم و خطاب به مریم میگه :

    من شما رو خیلی به خودم نزدیک حس میکنم مثلاً فاطما گل رو دختر خودم میدونم . به خدا راست میگم !



    همین حسای قشنگ باعث میشه که وقتی مریم توی اتاقش آماده استراحت شده گلی رو که کادیر بهش هدیه داده بود بو کنه و بفهمه که توی وجود این زن محکم هم میتونه جایی برای احساساتی شدن وجود داشته باشه ..



    | سینما |

    فاطما گل حال خوبی نداره . مدام فکرو ذکرش و نگاهش به دورو بر میچرخه . هر دو موقع پاپ کورن برداشتن دستشون میخوره به هم و خجالت دیوار بینشون شده ، بعد از لحظاتی بازوانشون میخوره که بازم با خجالت هر دو جمع و جور میشن تا اینکه حرف کریم درست عذاب در میادو فیلم باعث خستگی فاطما گل میشه به طوری که وقتی دستش زیر سرشه خوابش برده . بعد از چند ثانیه سرش میوفته رو شونه کریم و همونجوری به خواب فرو میره . کریم که واسه این موقعیت لحظه شماری میکرده با لبخند رضایت ساعت ها همون شکلی میشینه تا مبادا با تکون خوردن خودش ، همسرش از خواب بیدار شه تا جایی که فیلم به اتمام میرسه اما باز کریم حاضر نیست تکونی بخوره . اما در نهایت نفهمی یکی از حضار موقع رفتن میکوبه به پای فاطما گل و از خواب میپرونتش !

    فاطما گل بیدا میشه و میگه :

    خوابم برد ؟ .. کریم : آخه خسته بودی .. فاطمه : چی شد ؟ آخرشم که ندیدم .. کریم ( با شیطنت ) : فقط آخرشو ؟



    و هر دو در حالی که میخندن همراه هم برمیگردن سمت خونه !!



    بالأخره این زوج جوون میرسن سمت خونه . کریم در حال پارک ماشینه که فاطما گل در خونه رو باز میکنه و با کاغذ یادداشتی که روی زمین افتاده رو به رو میشه . برشمیداره و میخونه که روش نوشته :

    همه چی خیلی خوشمزه بود ! بازم همدیگه رو میبینیم ..

    مصطفی !!!



    فاطما گل هول میکنه و زود کاغذو میذاره توی جیبش . همین حالات فاطما گل باعث میشه کریم فکر کنه به خاطر اینکه توی خونه با هم تنهان این شکلی شده برای همین میگه :

    تو نگران نباش ، برو استراحت کن . من میرم دستشویی !



    اما استرس همه وجود فاطما گل رو گرفته و مدام با چشمایی که گرد شده بیرونو نگاه میکنه . همین مسئله کافیه تا نظر کریم هم به بیرون جلب بشه و وقتی میبینه خبری نیست با تعجب میگه :

    چی شده ؟ .. فاطمه : چیزی نیست .. کریم : من میرم دستشویی بعدش میرم اتاقم .. فاطمه ( با ترس ) : باشه .. کریم : تنهایی میترسی ؟ .. فاطمه : نه !



    با رفتن کریم به داخل دستشویی فاطما گل بدو بدو میره پشت پنجره آشپزخونه و بیرون نگاه میکنه . کریم از راه میرسه و میگه :

    شب بخیر ، راستی نگران نباش درو قفل میکنم .. فاطمه : میخوای تو اتاق مریم جون بخواب !!!!



    همین جمله کافیه تا کریم سر جاش از تعجب میخکوب شه که چه مسئله ای باعث شده فاطما گل خواسته کریم تا این حد بهش نزدیک باشه . کریم قبول میکنه و میره تا لباسشو بیاره ..

    تا زمان اومدن کریم ، فاطما گل مدام انتظارشو میکشه که بیاد تا تنها نمونه . بعد از اومدنش با تعجب از اینکه انقد انتظارشو میکشه میگه :

    چی شده ؟ .. فاطمه : چیزی نیست .. کریم : تو حالت خوبه ؟ .. فاطمه : اوهوم .. کریم : برو با خیال راحت بخواب ، خوب بخوابی .. فاطمه : توأم همینطور !!



    در لحظاتی که فاطما گل به خواب فرو رفته از استرس زیاد کابو میبینه . توی خواب میبینه که مصطفی اومده بالای سرش از طرفی کریم با اسلحه مصطفی رو نشونه رفته و مدام بهش شلیک میکنه اما اونی که روی زمین غرق در خونه افتاده کریمه یعنی اینکه اگر دست کریم به خون مصطفی آلوده بشه تنها کسی که ضررشو میبینه خود کریمه !

    بالأخره این کابوس با فریاد " کریم نمیر " و اشکای فاطما گل به پایان میرسه . از سر جاش بلند میشه و میبینه که کریم خوابه . یه لیوان آب میخوره اما موقع گذاشتن لیوان داخل سینک ظرفشویی با صداش کریم از خواب بلند میشه . لباسشو تنش میکنه و آروم میره بیرون و میبینه فاطما گل داره یواشکی پای تلفن داره با یکی حرف میزنه . بعد از تموم شدن حرفاش کریم صداش میکنه و میگه :

    فاطما گل ؟!



    فاطما گل از ترس نیم متر میپره بالا برای همین به کریم میگه :

    زهرِ تَرَک شدم .. کریم : سرو صدا بود بلند شدم ، چیکار میکنی ؟ .. فاطمه : هیچی آب خوردم .. کریم ( در حالی که شک کرده ) : به کی داشتی زنگ میزدی ؟ .. فاطمه ( به دروغ ) : گفتم به داداشم زنگ بزنم ولی .. کریم : این وقت شب ؟؟؟ .. فاطمه : آره حواسم به ساعت نبود ، خوابم نبرد گفتم صداشو بشنوم ولی بعد منصرف شدم .. کریم : دیر وقته خوابیده بهش زنگ نزن ، میترسه فکر میکنه چیزی شده ولی اگه خیلی دلت میخواد خب بزن .. فاطمه ( خیلی تابلو ) : آره حق با توء ، فردا زنگ میزنم !



    صبح روز بعد در حالی که کریم از حموم در میاد موقع رفتن توی اتاقش متوجه میشه که فاطما گل بازم داره یواشکی با یه نفر تلفنی حرف میزنه . نگاهشون که بهم گره میخوره فاطما گل با ترس تلفنو قطع میکنه و میاد داخل و باز به دروغ میگه :

    با داداشم حرف زدم . حالشون خوبه ( نگاه شک برانگیز کریم ) چی شد ؟ .. کریم : چیزی نیست ..



    در حالی که کریم همه وجودشو شک گرفته باز عصبانیتشو بروز نمیده و میره توی اتاقش !!

    با اومدن کریم هر کلمه فاطما گل باعث شک بیشترش میشه . فاطما گل از کریم میخواد زود بشینه سر میز برای همین کریم میگه :

    چرا انقد عجله داری ؟ .. فاطمه : خب زودتر بری سر کار دیگه .. کریم : انگار میخوای هر چه زودتر از من خلاص شی نه ؟ .. فاطمه : نخیر فکر اینو میکنم تکو تنها تو مغازه چیکار کنم . هرچه زودتر بری سر کار زودتر میتونی بیای کمکم .. کریم : کارم خیلی طول نمیکشه ، دو سه ساعته تموم میشه .. فاطمه : اوهوم ، خوبه .. کریم : چیش خوبه ؟؟؟ .. فاطمه : اینکه تا اون موقع خودم از پسش بر میام .. کریم : تو صبونه نمیخوری ؟ .. فاطمه : من تو مغازه یه چیزی میخورم ، من حاضر شم برم .. کریم : عجله نکن من میرسونمت .. فاطمه : نه لازم نیست خودم میرم .. کریم ( با شک و جدیت ) : گفتم میرسونمت .. فاطمه : راتو به خاطر من دور نکن دیرت میشه .. کریم : دیرم نمیشه نگران نباش .. فاطمه : خیلی خب پس زود باش !



    با رفتن فاطما گل به دستشویی کریم به خوردن صبحانه اش ادامه میده تا اینکه مریم بهش زنگ میزنه تا با هم حرف بزنن . صبحت ها ادامه داره تا اینکه مریم میگه :

    به محض اینکه کارمون تموم شد برمیگردیم . الآن راحمی خوابه بیدا شه صبونه میخوریم میایم ...

    کریم با تعجب و عصبانیتی که سرکوبش میکنه از مریم میپرسه :

    آقا راحمی خوابه ؟؟؟ .. مریم : آره الآن میرم بیدارش میکنم !



    و تمام !! تیر خلاص به قلب و روح کریم شلیک میشه . میفهمه که زنش بهش دروغ گفته اون به بد شکلی چون چند دیقه پیش میگفت داشتم با برادرم حرف میزدم ...

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۴   ۱۱:۱۹
  • ۱۵:۴۵   ۱۳۹۳/۱۰/۱۳
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19755 |39377 پست
    اما در نهایت نفهمی یکی از حضار موقع رفتن میکوبه به پای فاطما گل و از خواب میپرونتش.
  • ۰۶:۰۴   ۱۳۹۳/۱۰/۱۶
    avatar
    پگاه *
    کاربر جديد|91 |78 پست
    زیباکده
    elham ❦ : 

    انگینو دوست داری عکس احسانو گزاشتی پروفایلت.خخخخ
    زیباکده
     الهام این دوتا رو بی نهایت دوست دارم بی نهایت وقبلنا از این دختره بدم میومد حالا اومدم دیدم کنار انگینه اخه بدشانسی تا چه حد؟؟هان
  • ۰۶:۱۶   ۱۳۹۳/۱۰/۱۶
    avatar
    پگاه *
    کاربر جديد|91 |78 پست
    ساناز جان ممنون از خلاصه سریال خیلی خوبه .اگه نتونی سریالو ببینی این خلاصه واقعا خوبه هیچ کمو کسری نداره مرسی
  • leftPublish
  • ۰۸:۳۵   ۱۳۹۳/۱۰/۱۶
    avatar
    یاس سپید
    کاربر جديد|79 |28 پست
    سلام عزیزان.کسی می دونه آخر سریال چی میشه؟؟
  • ۱۵:۵۱   ۱۳۹۳/۱۰/۲۱
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۸۸ سریال ‫‏فاطما گل‬



    بالٔخره روز دادگاه فرا میرسه . کادیر قبل از مراجعه به دادگاه توی اتاق هتل با فاطما گل صحبت میکنه و ازش میخواد به خاطر شرایط بدی که ممکنه براش اتفاق بیوفته همراهشون نیاد اما فاطما گل خیلی مصمم و با جسارت خاصی میگه :

    میام . از رو به رو شدن با اونا نمیترسم ، میامو درست توی چشماشون نگاه میکنم !



    همزمان مقدس به همراه صالح میرن سمت فرودگاه تا بتونه با اولین پرواز خودشو به ازمیر برسونه ..



    هر سه مجرم سوار بر ماشین میرن سمت دادگاه تا ببینن چه سرنوشتی براشون قراره رقم بخوره !



    با رسیدن فاطما گل جلوی در دادگاه با استرسی داره رنگش پریده و حال خوشی نداره که همزمان با کثیف ترین موجود زندگیش یعنی مصطفی رو به رو میشه . کریم با دیدنش از دور فریاد میکشه که :

    اومدی پست فطرت ؟؟؟ تلافیه تموم اون پست فطرتیاتو سرت در میارم !



    هر دو میرن سمت سالن دادگاه اما نمیدونن که اینبار مصطفی چه نقشه ای براشون کشیده ..

    با وارد شدن کریم توی سالن اولین کسایی که میبینه وورال ، سلیم و اردوانه !

    پشت سرش فاطما گل با حال بد و مظلومیت همیشگی خودش در حال رفتن که با نگاه خونواده های مجرمین که روی صندلی نشستند رو به رو میشه و با خودش میگه :

    زانوام میلرزه . تمام بدتم بی حس شده ، ماه هاست منتظر این روزم . صبورانه انتظار کشیدم ، حالا وقت تسویه حسابه . وقتشه جلوی کسایی وایسم که زندگیمو ازم گرفتن ! چرا با نفرت نگام میکنین ؟ چرا ؟ چون بهتون سر خم نکردم ؟ چون مغلوبتون نشدم ؟ چون زندگی که برام در نظر گرفته بودینو قبول نکردم ؟ انتظار دارین سرمو بندازم پایینو از جلوتون رد شم ؟ اونی که باید سرشو بندازه پایین من نیستم . اینو شما هم میدونین برای همین از دستم عصبانی هستین . شما برای اینکه وجدانای کثیفتونو پاک کنین سعی کردین منو بی آبرو کنین ! به خاطر منافع خودتون از شرافتتون گذشتین ..



    نگاه سنگین یاشاران ها هم این دختر رو از پا در نمیاره . جوری بهش خیره شدند که انگار این به پسرای اونا تجاوز کرده اما به وقتش زمان تجاوز فاطما گل به روح ، احساس و زندگی تک تک این آدما هم میرسه !



    همگی دونه دونه وارد سالن میشن . فاطما گل یه بار دیگه با دیدن این سه نفر یاد جیغای خودشو پستی اونا میوفته و نمیتونه اون لحظه ها رو فراموش کنه !! برای همین باز با خودش حرف میزنه و میگه :

    شما با بدترین خشونت ممکن بدترین خیانتو در حقم کردین . زندگی منو با رذالت خودتون آلوده کردین ، زندگی کسی که نمیشناختینو با وحشی گری زیرو رو کردین حالا تو چشمام نگاه کنینو دروغاتونو بگید !! خدایا کمکم کن زانوام نلرزه ، کمکم کن تا آخر این دادگاه طاقت بیارم . دوباره منو جلوی اینا درمونده نکن ..



    بالأخره قاضی از راه میرسه همه بعنوان ادای احترام از جا بلند میشن . قاضی کار خودشو شروع میکنه برای ثبت هویت مجرمین از تک تکشون اسماشونو سوال میکنه و اولین نفر کریم هستش !



    بعد از قرائت پرونده قاضی از منیر میخواد تا اگر حرفی داره بزنه و منیر که توی حرومزادگی حرف اولو میزنه میگه :

    شاکی پرونده با ادعایی که میون انداخته از حساسیت موکلینم و خانواده بسیار محترمشون سوء استفاده کرده و صرفاً برای کسب منافع مالی این تهمت رو بهشون وارد کرده . موکلین من برای اینکه فاطما گل ایلگازو از وضعیتی که به خاطر رفتارهای خلاف عرف و اصول اخلاقی جامعه گرفتارش شده بود ( یعنی علناً تهمت فاحشگی بهش میزنه ) نجات بدن دست یاری به سمتش دراز کردن ولی در قبال این محبت در جایگاه متهم قرار گرفتن . شاکی که در کمال خونسردی اقدام به فریب نامزد سابق و شوهر فعلیش کریم ایلگاز کرده بود به همراه نزدیکانش از طریق اخاذی سعی در گرفتن پول از موکلین و خونوادشون داشته ..



    حرفای دروغه منیر تموم نشده که فاطما گل با شنیدن این اراجیف از حال میره و غش میکنه . بعد از لحظاتی با کمک کادیر به خودش میادو ترجیه میده سر جاش بمونه !



    منیر به بیناموس بازی خودش ادامه میده و با دیدن این حال فاطما گل میگه :

    بعد از این نمایش که برای تحت تأثیر قرار دادن دادگاه بود میتونم ادامه بدم ؟ .. کریم ( با عصبانیت ) : تو چی داری میگی ؟ تو نمایش میدی .. قاضی : ساکت شو وگرنه اخراج میشی !!



    قاضی بعد از شنیدن خزعلات منیر خطاب به کادیر میگه اگر صحبتی دارید بفرمایید !

    کادیر :

    قربان مسلمه که متهمین از راه انکار وارد میشن . همکارم موقع دفاع از موکلینش که یه نسبت فامیلی هم با ایشون دارن به حقوق شخصی موکلم حمله میکنن . ما تمام ادعاهای ایشونو رد میکنیم و روی ادعایی که توی شکایتنامه اومده اصرار داریم قربان !!



    و بالأخره زمان اظهارات متهمین میشه و اولین نفر اردوانه !

    قاضی : متهم اردوان یاشاران ، اتهاماتی که بهت وارده رو شنیدی . چه حرفی داری ؟ .. اردوان : قطعاً نمیپذیرم جناب قاضی . تهمت میزنن ، شبی که ادعا میکنن اون حادثه اتفاق افتاده مراسم نامزدی پسر عموم بود حتی از خونه بیرونم نرفتم !



    بعد از دروغای اردوان نوبت میرسه به پست فطرت بازی سلیم . منتها سلیم با ترسی که وجودشو گرفته از دروغایی که میگه ادامه میده :

    تمام شب به مهمونا رسیده بودم . خیلی خسته شده بودم بعد خوابیدم نوشیدنیم خورده بودم ! تمام خونواده و خدمتکارا هم شاهدن . بعد صبح کریم اومد .. قاضی : آروم باش . چرا گریه میکنی ؟



    سلیم با نگاه وحشت زده به فاطما گل و اشکی که توی چشماش جمع شده ادامه میده :

    چون بی گناهم . چون هرگز چنین اتفاقی نیوفتاده . به خاطر این تهمت زندگی من تباه شد !



    فاطما گل که دیگه کنترلشو از دست میده از سر جاش بلند میشه ، با اوج عصبانیت تُف پرت میکنه سمت سلیمو میگه :

    خدا لعنتت کنه .. قاضی : بشین سر جات .. کادیر : بشین .. فاطمه : پست فطرت دروغ میگه .. قاضی : اگه به دادگاه احترام نمیذاری برو بیرون !!



    و نوبت میرسه به اصلی ترین متهم یعنی وورال !

    قاضی : وورال ناملی . ازت سوال کردم میخوای جواب بدی ؟ .. منیر : قربان وضعیت سلامتی موکلم .. قاضی : این مسئله مانع جواب دادنش نمیشه . اتهاماتی که بهت وارد شدو شنیدی حالا بگو ببینم چه جوابی داری ؟!ً



    نگاه وحشت زده وورال به چشمای معصوم فاطما گل گره میخوره و میبینه که با چه نگاه ملتمسانه ای انتظار شنیدن حقیقتو ازش داره و در کمال تعجب جمع وورال میگه :

    قربان !! من .. من بی گناهم !!! باورم نمیشه همچین نمایشیو راه انداختن .. کریم : خدا لعنتت کنه .. قاضی : خودتو کنترل کن .. کریم : آقای قاضی جلوی من گریه کرد ، جلوی فاطما گل گریه کردو معذرت خواست حالا هم اینطوری میگه .. قاضی : بشین سر جات ، وورال قبول میکنی یا نه ؟ .. وورال : هرگز قبول نمیکنم !



    دیگه نوبت میرسه به اظهارات کریم و قاضی چیزی جز حقیقت نمیشنوه که کریم میگه :

    جناب قاضی من به خاطر اینکه اونجا بودمو جلوشونو نگرفتم گناهکارم ..



    بعد از کریم ، نوبت میرسه به مریم . سپس راحمی و پشت سرش امره وارد میشنو اظهاراتشونو میدن و بعد از همه اینها رشات یاشاران وارد سال میشه پس از اون پریهان و بعد از اون هم حیلمیه ، لمان و شمسی و آسو و جالبه که تک تک این افراد کلامی جز دروغ به زبون نمیارن !



    اما آخرین نفر مهم ترین شخصه که وارد سالن میشه . قاضی شاهدو صدا میزنه و میگه :

    مصطفی نالچالی . چه نسبتی با یاشارانا دارین ؟ .. مصطفی : تو شرکت یاشارانا کار میکنم .. کادیر : تازه مشغول شده و به خاطر دروغاش جایزه گرفته .. قاضی : نامزد سابق شاکی بودین . درسته ؟ .. مصطفی : بله جناب قاضی .. قاضی : شهادت شما با بقیه فرق داره . باید سوگند بخوری !



    ( یه نکته فوق العاده ضعیف این سکانس همین مسوله اس . توی دادگاه این چنینی تک تک شاهدین باید سوگند بخورن و اینجا فقط مصطفی سوگند میخوره . و اینکه وقتی مصطفی توی اظهارات اولیه دروغ گفته باعث انحراف دادستان توی روند کاری پرونده شده پس قاعدتاً باید مجازات بشه که این مسئله هم به سادگی ازش رد میشن )



    قاضی ادامه میده و میگه :

    اگه چیزی جز حقیقت بگی مجازات میشی . پس هرچی که میگم تکرار کن . در پیشگاه دادگاه سوگند میخورم حرفی جز حقیقت بر زبان نیاورم . حالا توضیح بده . در مورد حادثه چی میدونی ؟!



    و اینجاس که مصطفی بعد از سوگند یاد کردن در بُهت زدگی حضار میگه :

    جناب قاضی من در مورد حادثه هیچی نمیدونم . اظهارات قبلیمو که توی پرونده هست رد میکنم !! فاطما گل در طول دوران نامزدیمون بهم خیانت نکرده قربان . قرار بود اون شب نزدیکای صبح برم ماهیگیری . فاطما گل گفته بود برای بدرقم میاد ولی نیومد اما دلیل نیومدنشو بعداً فهمیدم به من گفتن تقصیر کریم ایلگاز بوده . حرفای فاطما گلو گوش نکردم ، بهش پشت کردمو رفتم . این که پای سلیم یاشاران ، اردوان یاشاران و وورال ناملی تو این کارنو کریم بهم گفت . من فقط میدونم فاطما گل دروغ نمیگه قربان !! همین ..



    بعد از این اتفاق مقداری خیال فاطما گل و ایلگازها راحت میشه اما قصد مصطفی از این کار مشخصه . میخواد با این حرکت خودشو پیش فاطما گل عزیز کنه و با خودش فکر میکنه که از این راه میتونه دوباره به دستش بیاره . قاضی برای نتیجه دادگاه سی دقیقه زمان استراحت میده و توی همین فاصله مقدس خودشو بلافاصله میرسونه به دادگاه . میخواد وارد سالن بشه که قاضی میگه :

    شور انجام شد !!!


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۶:۵۷   ۱۳۹۳/۱۰/۲۱
    avatar
    شقایق ف
    یک ستاره ⋆|1005 |1130 پست
    از ورال بعید بود همچین کاری کنه
  • ۱۸:۵۱   ۱۳۹۳/۱۰/۲۱
    avatar
    مریموس
    کاربر جديد|129 |108 پست
    بچه ها من نه پنجشنبه دیدم نه شنبه،قسمت 88شنبه گذاشته؟
  • ۱۰:۴۱   ۱۳۹۳/۱۰/۳۰
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۹۶ سریال ‫فاطما گل‬



    بعد از طی شدن راه با کلی اتفاقات کوچیکو بزرگ همه میرسن دادستانی تا آسو به نفع کریم شهادت بده . بعد از لحظاتی کادیر آسو رو توجیه میکنه تا همه چیو بدون کمو کاست بگه که مریم خیلی بی مورد شروع به سو استفاده کردن از آسو میکنه و میگه :

    کاش توی دادگاه فاطما گل فریب یاشارانو نمیخوردی .. فاطمه : مریم جون بسه .. مریم ( که از رو نمیره ) : البته هنوزم دیر نشده ها . حالا که اومدی اون قضیه رو هم بگو .. فاطمه : مریم جون خواهش میکنم ، الآن وقتش نیست .. مریم : مگه نیومده از عذاب وجدانی که به خاطر کریم گرفته خلاص شه ؟ حرفاییم که در مورد تو زد باعث عذاب وجدانش میشه .. فاطمه : خواهش میکنم اون یه موضوع دیگس قاطیشون نکن .. مریم : به دادستان بگو مجبورت کردن این حرفارو بزنی .. کادیر : پس باید بگه که پیشنهاد مالیم دادن و تو هم قبول کردی ( منظور کادیر اینه که مسلماً با وجود این موضوع آسو همچین شهادتی رو نمیده ) ..



    آسو که میبینه داره از لطفی که میکنه سو استفاده میشه از کوره در میره ، بلند میشه و خطاب به مصطفی میگه :

    حق با تو همه چی میوفته گردن من .. فاطمه : تورو خدا یه لحظه صبر کن کجا داری میری ؟ خواهش میکنم . چرا اینکارو میکنی آخه ؟ .. آسو : بریم مصطفی ، من پشیمون شدم . نه چیزی دیدم نه چیزی شنیدم .. فاطمه : صبر کن . این همه راه اومدی نمیتونی پشیمون شی . اونا ( یاشارانا ) هر کاری میخوان بکنن من دیر یا زود تو اون دادگاه برنده میشم ولی الآن مهم کریمه و آزاد شدنشه . خواهش میکنم برو تو همه چیو بگو !



    خلاصه آسو که یکم آروم میشه مدیر دفتر دادستان میادو میگه کسی که قرار شهادت بده کیه که فاطما گل یجورایی آسو رو توی عمل انجام شده میذاره و با گفتن اسمش یعنی " هاجر اواجیک " مجبورش میکنه تا بره داخل اتاق دادستان !



    بعد از گذشت چند دقیقه با زنگ خوردن گوشی ، مریم میره اونطرف تا حرف بزنه و همینطوری میشه که فاطما گل و مصطفی با هم تنها میمونن . فاطما گل شروع به حرف زدن در مورد یاشار میکنه و میگه :

    آدمت تعقیبمون میکرد .. مصطفی : آدمم ؟ کی ؟ .. فاطمه : قبلاً فرستاده بودی غذاخوری همونی که آسو رو آورد دادگاه . اوضاع عوض شده . اونایی که دیروز کنارت بودن الآن رو به روتن . یاشارانا این بار اونو انداختن دنبالم .. مصطفی : خیلی خب من باهاش حرف میزنم ، نگران نباش مزاحم تو نمیشه . از این به بعد هیچکس نمیتونه مزاحمت بشه ، نترس اگه اون ( کریم ) نباشه من هستم !



    | قبرستون |

    با ورود فخر الدین ایلگاز پدر کریم به سریال خیلی از حقایق و ناگفته های تاریک زندگی کریم قرار شده تا دونه به دونه افشا بشه . با اینکه توی اولین دیدار بین این دو نفر این پدر بود که مغلوب کینه توزی پسر شد اما باز هم از تلاش های خودش دست نمیکشه و این بار برای آروم شدن خودش میره سر قبر تنها عشق زندگیش یعنی مادر کریم . فخرالدین خان به نشونه احترام به همسر مرحومه خودش دکمه کت خودشو میبنده و رفته رفته به قبرش نزدیک میشه . با دیدن اسم " انیسه ایلگاز " درد کهنش تازه میشه و یاد آخرین خاطراتش با زنش میوفته که توی خونه بهش میگفته :

    مملکت به اون بزرگی . کار زیاده پول خوبیم میدن . ببین چند نفر از اینجا رفتن ، نامه مینویسن که وضعشون انقدر خوبه که با تعریف کردن تموم نمیشه . برای کریم هم خوب میشه حتی هر سه تامون . تورو خدا یه چیزی بگو .. انیسه : تو برو فخرالدین .. فخرالدین : توأم بالا سر قبرش ( قبر عشق واقعی انیسه در گذشته ) انتظار بکش .. انیسه : به خاطر خدا اینطوری نگو .. فخرالدین ( صورت انیسه رو میگیره اما حتی انیسه نگاهش نمیکنه ) : منو نگاه کن لعنتی . هیچ وقت دوسم نداشتی مگه نه ؟ .. انیسه ( به دروغ ) : دوست داشتم .. فخرالدین : دروغه ، چون بابات اونو ( معشوقه انیسه ) نمیخواست ، چون نمیخواستی آسیبی بهش برسه زن من شدی . همه میگفتن از عشقت دیوونه شده ولی فقط برای عذاب دادن من خودکشی کرد . برای اینکه تا آخر عمر تو قلبت باشه ، برای اینکه نتونم هیچ وقت بهت برسم ، به خاطر نفرتو کینه اش این کارو کرد . توأم به خاطر همچین آدمی زندگیمونو تبدیل به جهنم کردی ، سال های سال صبر کردم انیسه ، دیگه امیدی برام نمونده که دوسم داشته باشی دلم میخواد دیگه این سایه از بینمون کنار بره . بچمونو برداریمو از این جا بذاریم بریم یه جایی که نمیشناسیم بین آدمایی که تا به حال ندیدیم از اول شروع کنیم . میرم ، قسم میخورم ، اگه برم دیگه برنمیگردم . میرم اینجا تنها میمونی میپوسی .. انیسه ( در نهایت پستی و بی عاطفگی ) : کریمم ببر ..



    با این جمله فخرالدین که کثیفی زن خودشو میبینه دستشو بلند میکنه تا بخوابونه توی گوشش اما باز به خشم خودش غلبه میکنه و این کارو انجام نمیده . با گذر این خاطرات تلخ از جلوی چشمای فخرالدین با بغضی که داره بلافاصله قبرستونو ترک میکنه و میره !



    | دادستانی |

    صحبت ها بین مصطفی و فاطما گل ادامه پیدا میکنه و وقتی فاطمه میبینه که بیتابی داره میکنه بی خبر از این که بدون چی کار کرده میگه :

    به خاطر هاجر نگرانی آره ؟ میترسی اونم تو دردسر بیوفته و بگن تو اون شب اونجا چیکار میکردی .. مصطفی : نه من میخوام حقیقت روشن بشه .. فاطمه : حقیقت اینه که کریم بی گناهه . وقتی گفتی میخوام کمک کنم حرفتو باور نکردم بعد از اون همه اتفاق چطوری باور میکردم .. مصطفی : من به خاطر همه چیزایی که بینمون افتاد پشیمونم کاش اینطوری نمیشد .. فاطمه : ولی شد .. مصطفی : حاضرم همه کار بکنم تا زمانو به عقب برگردونم ، کاش میشد برگشت به یه سال قبل اون موقع همیشه کنارت میموندم ، پشتت وایمیسادم هیچ وقت تنهات نمیذاشتم .. فاطمه : مصطفی من نیومدم این حرفارو بشنوم فقط اومدم به خاطر کاری که امروز کردی تشکر کنم .. مصطفی : اگه این اتفاقا پیش نمیومد الآن ازدواج کرده بودیم شاید الآن داشتیم مژده بچه دار شدنمونو میدادیم .. فاطمه : بهتره بیشتر از این ادامه ندی ..



    صحبت ها ادامه پیدا میکنه و همزمان آسو از دفتر دادستان بیرون میادو فالگوش وایمیسه که مصطفی میگه من نمیدونستم هاجر اواجیک کیه وگرنه جلوشو میگرفتم تا بر علیهت شهادت نده من خودم توی دادگاه فهمیدم !

    آسو یهو خودشو نشون میده و میگه حرفتو ادامه بده مصطفی ..



    دعوای آسو و مصطفی بیرون دادستانی ادامه پیدا میکنه و وقتی که مصطفی عرصه رو به خودش تنگ میبینه و جلوی آسو داره کم میاره به دروغ میگه :

    تو هیچی نمیدونی ، از هیچی خبر نداری . من امروز صبح همه جا رو زیر پا گذاشتم تا برای تو انگشتر بگیرم بعدش اینا رو میگی ؟ من تو فکر اینم بهت پیشنهاد ازدواج بدم اون وقت ببین از چیا حرف میزنی . چطوری ثابت کنم دوست دارم ؟ پس باهام ازدواج کن مطمئن شو !



    آسو هم که نقطه ضعف شدیدی در مورد دوس داشتنو عشق به مصطفی داره بُهت زده فقط بهش خیره میشه ..



    از طرف دیگه استرس بین سلیمو اردوان در مورد اینکه آسو چه کاری با فاطما گل و مصطفی داره بحث میکنن تا اینکه ذهن کثیف سلیم به کار میوفته و میگه :

    چرا فقط وورال کشته شد ؟ چرا فقط اونو هدف گرفتن ؟ .. اردوان : آفرین پسر .. سلیم : مگه غیر از اینه ؟ برا چی فقط اون کشته شد ؟ .. اردوان : چون فقط اون مجرم بود . به نظرت میشه ؟ میندازیم گردن وورال خلاص میشیم .. سلیم : از خودشم نمیتونه دفاع کنه .. اردوان : نمیتونه از خودش دفاع کنه ولی پدرو مادرش هستن . بیچارمون میکنن .. سلیم : مگه عمو شمسی برای بردن لمان به انگلیس تلاش نمیکنه ؟ کمکش میکنیم کارش راحت تر شه . دادگاهم وقتی که اونا نیستن برگزار میشه ما هم مثلاً یادمون میره بهشون خبر بدیم اینطوری از خودمون دفاع میکنیم میگیم دچار مشکلات روحی بوده ، دو بار اقدام به خودکشی کرده ، تعادل نداشته ..



    و این نهایت پستی این دو نفره که پشت سر مرده ، حرف میزنن ، خیانت میکنن و هزار جور داستان درست میکنن بی خبر از اینکه چه آهی قرار گریبانشونو بگیره !


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • ۱۴:۳۸   ۱۳۹۳/۱۱/۱۹
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۱۱۳ سریال فاطما گل



    با زنگ خوردن گوشی اردوان توجه مراد و دوستاش به صدای موبایل جلب میشه . اردوان هم که شرایط مناسبی نداره در کمال تعجب میبینه که نیل داره بهش زنگ میزنه . صحبت های حیلمیه کار خودشو کرده و تونسته نیل رو راضی کنه تا یه فرصت دیگه به اردوان بده . اردوان بلافاصله میره توی یکی از اتاق های زیر زمین خونه کادیر خودش به نیل زنگ میزنه و با استرس به آرومی میگه :

    الو ؟ نیل ؟ .. نیل ( با ذوق ) : الو ؟ اردوان ؟ .. اردوان : صدامو میشنوی ؟ .. نیل : چرا اینطوری حرف میزنی ؟ بد موقع زنگ زدم ؟ .. اردوان : آره اِ یعنی نه ، تو جلسه ام اومدم بیرون ولی باید برگردم نماینده ها هم هستند . خب چه خبر ؟ حالت چطوره ؟ .. نیل : خوبم ، زیاد وقتتو نمیگیرم . من فکرامو کردم به این نتیجه رسیدم که در موردت یکم بی انصافی کردم !



    توی همین وضعیت صدای فاطما گل میاد که به راحمی میگه منقلو میرم از توی انباری میارم !

    اردوان در جواب نیل با ترسی که وجودشو گرفته میگه :

    الو ؟ صدات قطع شد . ببخشید .. نیل : میگم رفتارم باهات خوب نبود دلم آروم نمیگرفت همش دنبال یه دلیل میگشتم بعد به این نتیجه رسیدم که دلیلش همینه .. اردوان ( که خودشم نمیفهمه چی داره میگه ) : آره حق با توء بهم کم لطفی کردی درسته .. نیل : به هر حال برای شناختت احتیاج به زمان دارم .. اردوان : منم همینطور .. نیل : باشه بقیه شو موقع غذا خوردن صحبت میکنیم . امشب تورو میبرم یه جایی .. اردوان : باشه میریم .. نیل : همون همبرگری که رفته بودیم .. اردوان : این دفعه دیگه اونجا نمیشه .. نیل : خیلی خب کنار اون یه ماهی فروشی هست اونجارم خیلی دوس دارم .. اردوان : خب ساعت چند ؟ .. نیل : ساعت هشت ، باید برم خونه لباسامو عوض کنم . تو از کجا میای ؟ .. اردوان : از شرکت ولی با لباس روزانه ام میام ، ببخشید .. نیل : عیب نداره راحت باش . جلستو زود تموم کن توی ترافیکم نمون .. اردوان : سرمم بِبُرن خودمو میرسونم !



    تلفن قطع میشه اما اردوان خودشم خبر نداره که قولی که به نیل داده امکان عملیش شدنش صفره چون قراره توی مخمصه ای به مراتب سخت تر از چیزی که داخلشه بیوفته ..

    دوباره میاد پشت در انباری . میبینه که بچه ها دارن میرن داخل خونه برای همین خوشحال میشه اما از شانس بدش وقتی راحمی میخواد منقلو بذاره اونطرف فاطما گل ازش میخواد که بیاره بذاره دقیقاً جلوی در انباری . راحمی دنبال ذغال میگرده ، کلیداشو در میاره تا دری رو که اردوان پشتش ایستاده رو باز کنه که از شانس خوب اردوان فاطما گل میگه نرو ذغالا اینجاس !

    اما این پایان کار نیست ، حالا دیگه کریم و دنیز هم میرسن خونه و اوضاع به مراتب سخت تر از قبل میشه . چوبی که اردوان برداشته بود در صورت اومدن راحمی به داخل انباری با اون بزنتش به خاطر استرس زیادی که داره تنش بهش میخوره و میوفته روی زمین . همین صدا باعث میشه نظر راحمی جلب بشه میخواد بره سمت انباری که بازم اردوان شانس میاره چون همزمان دنیز با سلام علیک کردن با راحمی حواسشو از اتفاقی که افتاده پرت میکنه !!



    زمان به سرعت میگذره تا اینکه شب میشه و ساعت میشه یک ربع به هشت . دقیقاً یه ربع دیگه باید اردوان سر قرارش باشه اما پشت دری که هستش کریم ، فاطما گل و دنیز در حال کباب کردن ماهیا روی منقل هستن . با رفتن دنیز ، کریم و فاطما گل با هم صحبت میکنن و در مورد نامه ای که آسو براشون نوشته خبر میده بدون اینکه متوجه باشه همه حرفارو اردوان داره میشنوه . از طرفی اردوان به نیل مسیج میده و قرارشو نیم ساعت عقب میندازه به بهانه ترافیک اما ازم بدشانسی گریبان اردوانو میگیره چون شارژ گوشیشم داره تموم میشه و این براش حکم مرگشو داره ..



    این مسئله تموم نشده که کادیر و عمر با عجله وارد خونه میشنو کادیر به کریم میگه :

    سر کوچه ماشین اردوان یاشارانو دیدم !



    شرایط اردوان سخت بود حالا سخت ترم شده . کریم با عصبانیت چوب روی زمینو برمیداره و میدوء جلوی در تا ببینه پیداش میکنه یا نه . از طرف دیگه توی خونه هم اوضاع بهم ریخته فاطما گل شدیداً ناراحته دنیز هم که فضولیش گل کرده هی میپرسه اردوان کیه ؟ که باز هم حماسه آفرینی مقدس عوضی گل میکنه و با باز کردن دهن گشادش به دنیز میگه :

    یکی از اون چهار نفری که به فاطما گل تجاوز کردن !



    جیغ فاطما گل سر مقدس ساکتش میکنه اما بازم چیزی از بی عرضگی این خونواده در مقابل رفتار کثیف مقدس کم نمیکنه . اگر خیلی وقته پیش جوابشو محکم داده بودن کار به جایی نمیرسید که الآن هر مزخرفی که توی دهنش میادو بیرون بریزه ..



    اردوان دوباره میخواد خونه رو ترک کنه که باز همه برمیگردن توی حیاط . استرس و افکار در هم اردوان به قدری به هم ریخته که فشار بهش چندین برابر میشه و پشت در یکی از اتاق های انباری شروع میکنه به ادرار کردن . بعد از این مسئله راحمی و مراد میان داخل انباری اما بازم متوجه حضور اردوان نمیشن ، نیل هم که انتظارش طولانی شده باز برای اردوان پیغام میذاره و دنبال دلیل نیومدنش هست ..

    با خبر کردن پلیس توسط کادیر همه حواس ها پرت میشه برای همین بهترین فرصت پیش میاد تا اردوان انباریو ترک کنه ، از نرده ها بالا بکشه و تا جایی که میتونه با پذاره به فرار و ماشینشو به حال خودش بذاره . بعد از کلی دویدن میرسه سر خیابون ، سوار تاکسی میشه و از راننده میخواد تا گوشیشو بده تماس بگیره اما سیم کارتش به این گوشی نمیخوره و بازم نمیتونه با نیلی که دیگه خسته شده و رستورانو ترک کرده تماس بگیره . عصبی میشه و به راننده تاکسی میگه :

    کلی بدبختی دارم بابا . فکرم بهم ریخته .. راننده تاکسی : چیزی شده ؟ .. اردوان : ماشینمو از دست دادم .. راننده تاکسی : چطوری ؟ دزدیدنش ؟ ..



    خط اصلی ناخواسته به اردوان داده میشه ، میبینه بهترین توجیه برای ماشینش اینه که به پلیس زنگ بزنه و بگه ماشینمو دزدیدن . برای همین گوشی راننده تاکسی رو ازش میگیره و گزارش دزدی بودن ماشینشو میده ..



    پلیسا میخوان ماشینو به پارکینگ ببرن که از بی سیم بهشون خبر میدن ماشینی با همین مشخصات به سرقت رفته و دزدی هستش . کریم که فکرش خوب کار میکنه به پلیس میگه :

    یعنی چی ؟ ماشینشو دزدیدن بعدم آوردنش گذاشتنش توی کوچه ما ؟؟



    | ازمیر ، بیمارستان |

    مصطفی بعد از با خبر شدن از حال بد پدرش خودشو میرسونه به ازمیر . با رسیدنش اونجا میفهمه که پدرش سکته کرده و متأسفانه مرده . یکی دیگه از کسایی که به فاطما گل ناخواسته ظلم کرد چشم از دنیا میبنده اما پایان کار نیست چون بازم هستن کسایی که باید به بدترین شکل بخوان تقاص پس بدن !



    | اداره پلیس |

    بعد از گزارشی که اردوان به پلیس مبنی بر گم شدن ماشین داد حالا توی کلانتری نشسته تا اظهاراتشو ازش بگیرن . گوشیشو زده به شارژ وبلافاصله به نیل زنگ میزنه و میگه :

    الو ؟ نیل کجایی ؟ .. نیل ( با تمسخر ) : تصمیم دارم تا فردا صبح منتظرت باشم .. اردوان : هنوز تو رستورانی ؟ .. نیل : معلومه که نه ، اومدم خونه .. اردوان : واقعاً خیلی ازت معذرت میخوام اگه بدونی چه بلاهایی به سرم اومد .. نیل : واقعاً میخوام بدونم .. اردوان : امروز بدجوری بدشانسی آوردم ، وقتی داشتم بهت اس ام اس میزدم شارژم تموم شد رفتم شارژرمو از ماشین بیارم یه دفعه دیدم ماشینم نیست . دزدیده بودنش .. نیل : چی داری میگی ؟ .. اردوان : به خدا راست میگم الآنم از اداره پلیس دارم بهت زنگ میزنم .. نیل : تو که اس ام اس زدی تو ترافیکم ماشینتو کی دزدیدن ؟ .. اردوان ( با هفت خط بازی ) : تو بِبِک پیاده شدم برات گل بگیرم همون موقع برگشتم دیدم ماشین نیست دزدیدنش ..



    صحبت های این دو نفر ادامه پیدا میکنه تا اینکه اردوان قطع میکنه که بقیه کاراشو توی اداره پلیس انجام بده !


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۵:۱۱   ۱۳۹۳/۱۱/۱۹
    avatar
    شقایق ف
    یک ستاره ⋆|1005 |1130 پست
    الان یه دوهفته ای هست که هیچکدوم از این فیلما رو درست و حسابی ندیدم مرسی عزیزم
  • ۱۶:۳۰   ۱۳۹۳/۱۱/۲۶
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۱۱۹ سریال ‫فاطما گل‬



     با حال بدی که لمان پیدا کرده مجبورن شدن به تخت بیمارستان ببندنش . از اونجایی که توی پستی منیر و رشات هیچ شکی وجود نداره دنبال گزارشی هستند برای دیوونه جلوه دادن لمان تا اگر هم خواست توی دادگاه شهادت بده با حکم بر مهجور بودنش تمام حرفاش بی اعتبار بشه ..



    اما توی خونه شرایط براشون به شدت داره سخت تر میشه . بعد از شکست عشقی اردوان ، با حالت مستی میاد خونه و با شکستن گلدونای خونه و نعره کشیدن توجه یادگارو که داره پای تلفن با حیلمیه حرف میزنه رو به خودش جلب میکنه . با یه میله آهنی بزرگ هرچی گلدون توی باغچه خونس میشکنه و با فریاد میگه :

    خدا فاطما گلو لعنت کنه ، خدا اون کریمم لعنت کنه . خدا همشونو لعنت کنه . تمام زندگیم باید تاوان یه شبو پس بدم به خاطر یه شب ، آره اون کارو کردم من کردم حرفی دارین ؟ بُکُشنم ، اعدامم کنن تیکه تیکه ام کنن . تاوانشو پس میدم . به خاطر یه دختر دهاتی آخه ارزششو داشت ؟ خدا لعنتش کنه !

    تمام حرفای اردوانو یادگار از پشت سرش میشنوه و میفهمه دفاع های بیجایی که ازشون میکرده همش اشتباه بوده . با یه فریاد بلند سر اردوان به خودش میارتش اما چیزی به روش نمیاره که حرفاشو شنیده و از اتفاقات افتاده هر دو میزنن زیر گریه ..



    | خونه مصطفی |

    بعد از برگشتن آسو به خونه وقتی میبینه که حالیده پذیراش نیست خودش دست به کار میشه و میره پیش مادر شوهرش تا حرفای دلشو بریزه بیرون . با وارد شدن توی اتاق میره و میشینه پایین پای حالیده و میگه :

    میفهمم چه حسی دارین . منم یه بچه تو شکمم دارم ، با اینکه صورتشو ندیدم خیلی دوسش دارم . دیگه همه دنیام شده این بچه ، فداکاری نیست که به خاطرش نکنم . یدونه پسر دارین ، چون صلاح اونو میخواین با من تند رفتار میکنین اینو خوب میدونم .. حالیده : تندخویی ندیدی ، تازه حرفم میزنه دروغگو .. هاجر : چه دروغی گفتم ؟ .. حالیده : تا جلوی خونمون اومدی ، قول دادی که دیگه هیچ وقت نمیبینیمت ، گفتی از زندگی مصطفی میرم بیرون بعدم دستو پاشو با بچه بستی .. هاجر : منو لایق اون نمیبینین ؟ نه ؟ به خاطر گذشته ام منو سرزنش میکنین .. حالیده : نمیخوام از گذشته کثیفت چیزی بدونم .. هاجر : من تاوان همه اشتباهاتمو پس دادم ، من اون دفترو بستم . با مصطفی زندگی جدیدیو شروع کردم . اون با آسو ازدواج نکرده با هاجر ازدواج کرده شما هم هاجرو به عنوان دخترتون قبول کنین . من مصطفی رو فریب ندادم بهش دروغ نگفتم ، به خاطر اینکه یه جایی واسه خودم پیدا کنم باهاش ازدواج نکردم چون واقعاً دوسش دارم باهاشم . انتظار ندارم همین الآن بغلم کنین ولی لطفاً یکم بهم زمان بدین تا خودمو بهتون بشناسونم !



    رفتار سری قبل حالیده با فاطما گل براش درس عبرت نشد ، حالا با آسو هم به همین روال برخورد میکنه ..



    | صبح روز بعد ، فرودگاه |

    موقع رفتن فخرالدین و دنیز رسیده . این مرد بزرگ مدام چشمش به ورودی فرودگاهه که ببینه پسرش بالأخره میاد یا نه اما بازم از کریم خبری نیست . بالأخره زمان پرواز میرسه فخرالدین با ناامیدی تمام شروع میکنه به رفتن که با برگردوندن روش با پسرش رو به رو میشه . کریم با زانوانی که شل شده به آرومی میره سمت پدرش . همه اهالی خونه برای بدرقه از راه رسیدن ، دنیز با در آغوش کشیدن برادرش با علاقه خاصی بهش میگه :

    خیلی ازت ممنونم !



    پدرو پسر رو در روی هم وایمسن . فخرالدین با لبخند رضایتبخشی میگه :

    سلام .. کریم : سلام .. فخرالدین : خیلی خوشحالم کردی ، چه خوب که اومدی .. کریم ( با ناراحتی که بروز نمیده اما از چشماش پیداس ) : این دومین باریه که اومدم بدرقه ات کنم این بار خواستم صورتتم ببینم .. فخرالدین ( با گرفتن دستای کریم ) : پسرم ، اگه تو بخوای جداییمون دیگه بیشتر از این طول نمیکشه . اگه بخوای دیگه هیچ وقت از هم جدا نمیشیم میاین استرالیا اونجا زندگی میکنین بچه هاتونم اونجا به دنیا میانو بزرگ میشن بزرگترین آرزوی منم به حقیقت میپیونده همه مون سال های دوریمونو جبران میکنیم .. کریم : اول قدم برداریم بعد میدوئیم ، همه مون به زمان احتیاج داریم .. فخرالدین ( با بغض ) : دیگه با زمان گذاشتن مجازاتم نکن ، تورو خدا !



    کریم عکسی که سالها بدون صورت پدر با خودش داشتو از جیبش در میاره با یه نگاه بهش به پدرش میگه :

    بعد از اینکه مطمئن شدم دیگه نمیای دنبالم صورتتو از این عکس در آوردم . این جای خالی تمام بچگی من بود بابا . بچه که بودم وقتی شبا خوابم نمیومد به این جای خالی زول میزدم ، هر دفعه که یاد مادرم میوفتادم ، روزای عید ، روزای پدر . هرچقدر مریم جون سعی میکرد این جای خالی رو پُر کنه بزرگو بزرگ تر میشد بعد توی این جای خالی گم میکردم . خیلی خب الآن میدونم صورتت چه شکلیه ولی اون تیکه ای که جدا کردم انداختم دورو نمیدونم چطوری بذارم سر جاش .. فخرالدین : اگه بخوای میتونی .. کریم : آره ، تمام تلاشمو میکنم !



    و با ترکیدن بغضشون ، هر دو همدیگه رو در آغوش میگیرنو اشک میریزن . سال هایی که هر دو در حسرت بوییدن هم بودن کم کم در حال پایانه ، تا جایی که قلب همه اطرافیانشونو به درد میارن . کریم با برگردوندن روش بدجوری بغض میترکه و دلتنگی های چندین ساله خودشو از چشماش تخلیه میکنه ..



    موقع رفتن دنیز از همه میخواد که کنار هم وایسنو عکسی به یادگار بگیرن . پدرو سر در کنار هم شونه به شونه عکسی به یادگار میندازن ، بعد نوبت میرسه به یع عکس چهار نفره به همراه فاطما گل . عکسا ادامه داره تا جایی که فخرالدین دستشو میذاره روی شونه کریمو با بغل کردنش یه عکس دیگه به همراه فاطما گل میندازن و در آخر به کریم میگه :

    این یه خداحافظی نیست ، یه شروع تازه اس .. کریم : آره ، خدانگهدار ..

    و مجدداً با ترکیدن بغضشون در آغوش هم آروم میگیرن !



    فخرالدین که از بغل پسرش جدا میشه با بغضی که هر لحظه راه گلوشو تنگ تر میکنه به راهش ادامه میده و میره . باز هم طاقت نمیاره برمیگرده و با دست تکون دادن برای بار آخر پسرشو نگاه میکنه . کریم هم که طاقت دور شدن پدرشو نداره از دور شدنش عصبی میشه و میگه " بریم دیگه "



    بعد از بدرقه کردن و خروج از فرودگاه توی ماشین دنیز عکس دو تایی کریم و فخرالدینو برای کریم ارسال میکنه . بعد از مدت ها هر دو در کنار هم اولین خاطره قشنگشونو رقم زدنو با ثبت کردنش یه راه تازه پیش روی خودشون باز میکنن ..



    به خاطر شرایط بدی که همه دارن تصمیم میگیرن برن سینما تا یکم روحیه شون عوض بشه . هر کسی فیلم مورد نظر خودشو انتخاب میکنه و بعد از دقایقی آماده میشن برای دیدن ..

    از طرف دیگه با آوردن حیلمیه به بیمارستانی که نیل در اون کار میکنه سعی در مداواش دارن . همزمان اردوان هم از راه میرسه و در حالی که حیلمیه و نیل توی راهرو در حال حرف زدن هستند نزدیکشون میشه . اردوان با رفتاری جالب با مادرش خوش آمد میگه و بدون اینکه حتی نگاهی به نیل بکنه برای سوزوندنش بی توجه بهش میره داخل اتاق تا به زن عموش سر بزنه ..


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۶:۱۱   ۱۳۹۳/۱۲/۱۰
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۱۳۱ سریال ‫‏فاطما گل‬



    بعد از جلسه پزشکی ، کریم به همراه فاطما گل به خونه نوران و اوزگه دختری که اون هم مورد تجاوز قرار گرفته میرسه . بعد از آشنا شدن با خواهرِ اوزگه ، خود این دختر از راه میرسه اما از شانس بدِ کریم با دیدن کریم سر جاش میخکوب میشه و با نگاه بدی به کریم باعث میشه این پسر بی حاشیه از این نگاه اذیت بشه و با عجله بره توی ماشین !



    فاطما گلو اوزگه با هم رو به رو میشن ، فاطما گل ازش میخواد که ازش نترسه برای همین دختری که مدت هاست از ترس کلمه از دهنش در نیومده با مظلومیت خاصی دستای فاطما گلو از سر درموندگی میگیره و بهش خیره میشه ..



    از طرف دیگه عذابی که کریم میکشه بی حدو اندازه اس . هر لحظه لحظات زجر کشیدن فاطما گل رو به خاطر میاره با یادآوری اون لحظات بار روی شونه های خودشو سنگین تر از قبل میکنه !



    همزمان کادیر ، مریم و عُمر در حال چک کردن فیلم دوربین های مداربسته هستند . از داخل فیلم متوجه میشن که اردوان با فاصله هفت الی هشت ثانیه دنبال فاطما گله . کادیرو عُمر که روشونو برمیگردونن مریم با تعجب یهو متوجه نفر سومی توی فیلم میشه و با تعجب کامل میگه :

    اِ ، مصطفی !! یه دفعه چشمم بهش خورد . ببین مصطفی هم دنبال اونه ..



    کار فاطما گل برای به حرف آوردن اوزگه به شدت سخت شده . با آروم کردنش و اینکه هیچ کدوم گناهی مرتکب نشدن پس نباید هم سکوت کنن سعی در به حرف آوردن اوزگه داره ، مدام ازش میپرسه که بگو کی این کارو باهات کرده تا مجازات بشه اما چیزی جز سکوت و اشکایی که از چشمای اوزگه سُر میخوره نصیبش نمیشه ! بعد از لحظاتی فاطما گل شماره موبایل خودشو روی کاغذ مینوسه و میذاره توی دستای اوزگه و ازش میخواد که بهش زنگ بزنه و ساکت نمونه . با حرفای منطقی ازش میخواد تا کاری کنه که اجازه بده دشمنش ازش بترسه که همین موقع یهو شوک بدی به اوزگه وارد میشه . بدون اینکه دهنشو باز کنه از درون شروع به جیغ کشیدن میکنه و با فریادهایی که از درون میکشه لحظات بدی رو پشت سر میذاره . یکم که آروم میشه فاطما گل از خونه میاد بیرون ، جلوی در کریم دستشو میذاره روی شونه فاطما گل که با هم بره که مجدداً اوزگه پشت پنجره با کوبیدن به شیشه از فاطما گل میخواد که اجازه این کارو به کریم نده تا لمسش کنه چون اون هم مثل اوایل فاطما گل از همه مردا میترسه و نمیتونه برای هم نوع خودش چنین چیزی رو تصور کنه ..



    با دیدن تصاویر دوربین های مدار بسته از اردوان و مصطفی شکایت میشه . مصطفی در حال آماده شدن و فرار از دسته همه هستش چون میخواد با قایقی که سردار براش تهیه کرده برای همیشه ترکیه و ترک کنه . اردوانو جلوی چشمای نیل توی خونه که برای چکاپ پریهان اومده میبرن کلانتری برای بازجویی ، بعد نوبت مصطفی اس . از پنجره میبینه که مأمورین پلیس اومدن برای همین نمیدونه دلیلش چیه و فکر میکنه که یاشارانا به خاطر قتل وورال لو دادنش ، ساکشو برمیداره و با عجله از پارکینگ خونه فرار میکنه و میره . پلیسا که زنگ درو به صدا در میارن تازه آسو متوجه میشه که مصطفی بی دلیل ترسیده چون دلیل شکایت حضورش توی فیلم تعقیب از فاطما گله اما دیگه دیر شده و مصطفی به سرعت محلو ترک میکنه !



    شب که به انتها میرسه ، هیچکس تو خونه آرومو قرار نداره . خواب به چشمای فاطما گل نمیاد ، راحمی در حال شیر دادن به دخترشه تا بلکه بتونه بخوابه ، مریم از پشت پنجره مدام انتظار کادیرو میکشه و کریم ..

    اما کریم از همه حال بدتری داره . فاطما گل طاقت نمیاره ، از جاش بلند میشه میره توی سالن که میبینه چراغ آشپزخونه روشنه درو که باز میکنه میبینه کریم زود اشکاشو پاک کردو رفت تا آب بخوره برای همین میگه :

    کریم ؟ چی شده ؟ .. کریم : فاطما گل هیچ کاری نمیتونم بکنم . نمیتونم مواظبت باشم . همینطوری نشستم ، اون موقعم ( شب حادثه ) نتونستم . اون دختره ، اوزگه ماجرای ما رو میدونه امروز یه جوری بهم نگاه میکرد که انگار یکی از اوناییم که بهت آسیب رسوندم . وقتی بهت دست زدم با دستاش میزد به شیشه از ترس من . نگاهشو خیلی خوب به یاد دارم .. فاطمه : تو دیگه برای من اون آدم قبلی نیستی ، برای من دو تا کریم هست . یکیو فراموش کردم .. کریم : من همون آدمم فاطما گل ولی تورو خیلی دوس دارم .. فاطمه ( با گرفتن دست کریم ) : میدونم ، میدونم ، میدونم !



    سه بار تأکید عاطفی برای آرامش بیشتر کریم و ابراز علاقه قشنگشون کافیه تا حسای بد هیچ راهی برای ورود به این عشق قشنگ نداشته باشه ..


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۳:۳۸   ۱۳۹۴/۱/۴
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۱۴۸ سریال ‏فاطما گل‬



    با مراجعه کریم به اداره پلیس توی کلانتری از هاجر میپرسه که احتمال داره مصطفی کجا برده باشه فاطما گلو اما آسو اظهار بی اطلاعی میکنه تا جایی که صدای کریم به قدری توی کلانتری بالا میره و سرش داد بیداد میکنه که رئیس کلانتری ازش میخواد آروم باشه !



    از طرف دیگه کادیر به همراه یه مأمور دیگه در حال به دست آوردن اطلاعات جدیدی هستند که از طریق بیسیم اطلاعات خودروهای مشابه رو به دست میارن و همین بین متوجه خودرویی با همین مشخصات به نام یاشاران ها میشن ..



    مأمورین وارد شرکت یاشاران میشه . برای ملاقات با رشات میخوان اقدام کنن اما منیر مسئول پاسخگویی به سوالاتشون میشه . از طرف دیگه کریم پارکینگ تریلیا رو میگرده و با خودش فکر میکنه شاید ردی یا نشونی ازشون پیدا کنه ولی موفق نمیشه !



    مصطفی پیش فاطما گل از شب حادثه و آشنا شدن با کریم میگه . حسای بدشو یادآوری میکنه و بعد میگه :

    ما رو مجبورمون کردن . تو چرا منو باور نمیکنی ؟ همه اینا به خاطر تو شد . به خاطر تو از همه چی محروم شدم ! تو با یکی از اونا ازدواج کردی ، میگی منتظر قانونم اما قبل از قانون خودت تبرئه اش کردی ، منو لو دادی و فرستادی پای اعدام !!



    همزمان یاشاران ها رو برای بازجویی به اداره پلیس میبرن . توی اداره پلیس ایلگاز ها هم منتظر هستند و باید با پیگیری سیگنال موبایل فاطما گل پیداش کنن ، توی اداره پلیس آسو هم همه جریانی رو که در مورد مصطفی میدونه در مورد قتل و ... به رئیس کلانتری میگه . بالأخره سیگنال موبایل ردیابی میشه و متوجه میشن که کجاس و محلش مشخص میشه که جایی دورو بر ریوا هستش . کریم بدون کلامی با شنیدن این خبر اقدام به رفتن میکنه که بیرون در کلانتری با اردوان ، سلیم و منیر رو به رو میشه . از دست مصطفی حرص داشت با وسط اومدن اسم یاشارانا عصبانیتش بیش از پیش میشه برای همین وقتی بیرون میبنتشون با گفتن جمله " کثافتای پست فطرت " مستقیم بهشون حمله میکنه . اولین مشت به طرز وحشتناکی کوبیده میشه به صورت اردوانو پخش زمین میشه . مشت دوم همراه با یه ضربه سر توی دماغ سلیم میخوره و با مشت سوم سلیم هم میوفته روی زمین . کسی جلودار کریم نیست ، اردوان میخواد بزنتش که کریم با پس زدن دستش با یه مشت میندازتش روی زمین ، از پشت سر گردنشو میگیره و انقدر فشار میده که در حال کشتن و خفه کردن اردوانه و مدام داد میزنه " بگو فاطما گل کجاس " . بالأخره با دخالت مأمورین پلیس کریمو به هر زحمتی هست از این دو نفر جدا میکنن اما بازم فایده نداره و کریم با یه لگد محکم از خجالت سلیم در میاد . قائله که در حال تموم شدن کریم با فریاد میگه " کار شما بوده ، تاوانشو پس میدین عوضیا " !



    اوضاع برای فاطما گل هم به شدت بد شده . یه بار دیگه مصطفی یه شوک بد بهش میده برای اینکه در عین ناباوری شروع میکنه به درآوردن لباسای فاطما گل طوری که فقط لباس راحتیش تنش میمونه و مدام با جیغو گریه کمک میخواد چون فکر میکنه اینبار مصطفی میخواد بهش تجاوز کنه . مصطفی به هر زوری هست میشونتش روی صندلی و با بستن دستو پاهاش لباساشو برمیداره و میره . وقتی میرسه جلوی در پلاک ماشینو عوض میکنه که حین تردد توی شهر نگیرنش . بعد از مدتی میرسه به یه پرتگاه بزرگ که وصل میشه به دریا . دوباره پلاکارو تعویض میکنه و با خلاص کردن ماشین و قرار دادن لباس های فاطما گل ماشینو مستقیم میفرسته ته دریا . به دلیل اینکه با این کار نشون میده هر دو با هم کشته شدن ! ساعت ها میگذره و با خرید لباسای جدید برمیگرده پیش فاطما گل . دستشو باز میکنه و میبرتش دم دستشویی تا بتونه لباسای جدیدو تنش کنه !



    اونطرف داستان هم کریم از طریق مأموری که بهش دادن متوجه میشه سیگنال موبایل قطع شده و آخرین بار از لبه یه پرتگاه نزدیک جایی که هست دریافت شده ..



    توی اداره پلیس گوشی کادیر که زنگ میخوره در عین ناباوری به مریم خیره میشه ، سر جاش بهت زده میمونه و تلفنو قطع میکنه . میگه ماشین پیدا شده اما ماشین از پرتگاه پرت شده توی دریا و این احتمال داره که هر دو مُرده باشن !


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۳:۴۰   ۱۳۹۴/۱/۴
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۱۴۹ سریال ‫فاطما گل



    ‍آخر شب در عین ناباوری جلوی چشمای کریم و اشکای راحمی ماشین داغون یاشاران ها از توی دریا بیرون کشیده میشه اما فعلاً هنوز جسدی پیدا نشده . وسایل فاطما گل رو به کریم نشون میدن برای مشخص شدن حقیقت بعد از تأیید مریم و کادیر مأمور پلیس خطاب به همه خیلی منطقی میگه :

    دنده رو خلاص بود . ماشینی که سرعتش زیاده برای چی باید بذارنش رو خلاص ؟ رد لاستیکا هم نشون میده ماشین سرعت زیادی نداشته ، ممکنه ماشینو خلاص کرده باشه و به سمت پرتگاه هل داده باشه و برای اینکه فکر کنیم مُردن وسایلشو گذاشته تو ماشین . به جستجو ادامه میدیم ولی با توجه به تجربیاتم میگم هیچکسی تو ماشین نبوده .. فخرالدین : رد ماشین دیگه ای نبوده با چی ممکنه از اینجا رفته باشه ؟ وقتی این همه پلیس این دورو براس یعنی تو همین محدوده اس نمیتونه دور شده باشه !



    توی اداره پلیس شرایط به گونه دیگه ای پیش میره . آسو بی حال توی اتاقه که یهو سامی از راه میرسه . اتفاقات افتاده رو برای هاجر تعریف میکنه و میگه که ماشینو یه جایی دورو بر ریوا پیدا کردن همین حرف کافیه که هاجر به خودش بیادو یاد روزی بیوفته که مصطفی از پیش یاشاران ها اومد به خونه بهش گفته بود که برده بودنش به یه کارخونه کفش سازی ! بعد از یادآوری هاجر گوشیو برمیداره شماره کریمو میگیره بهش میگه که میدونه مصطفی فاطما گلو کجا برده . بدون اینکه جلوی پلیسا تابلو بازی در بیاره از ماشین پیاده میشه و خودش به تنهایی میره سر وفت مصطفی اما این آخر ماجرا نیست چون موقع پیاده شدنش فخرالدین میبینه کریم داره به تنهایی ادامه راهو میره . مصطفی برای عذاب دادن کریم فاطما گلو تنها میذاره و میره از طرف مقابل کریم هم هر لحظه داره مسیرو اشتباه تر میره . میرسه به یه انبار چوب . از صاحب اونجا آدرس کارخونه قدیمی رو میپرسه و متوجه میشه راهو اشتباه اومده بالأخره وقتی راهو میفهمه میخواد راهی بشه که یهو چشمش میوفته به تبر صاحب چوب بُری ..



    مصطفی هم خودشو میرسونه به یه باج تلفن ، شماره کریمو میگیره همزمان کریم از یه ماشین که باهاش راهی شده پیاده میشه و بعد از لحظاتی گوشیو برمیداره و جواب میده و میگه :

    کجایی پست فطرت ؟ فاطما گل کجاس ؟ اگه بلایی سرش آورده باشی با دستای خودم میکُشمت . خفت میکنم مرتیکه !



    مصطفی در حال تهدید کردن کریمه که صدای آمبولانس هم به گوشش از پای تلفن میرسه و هم صدا رو از نزدیکی خودش میشوه توجهشو جلب میکنه و میفهمه که مصطفی خیلی بهش نزدیک برای همین بدون گفتن کلام اضافی گوشیو قطع میکنه و میدوء سمت صدا . میرسه به انبار کفشسازی و فریاد فاطما گل ، کریم فضا رو میگیره . با شنیدن صداش فاطما گل هم جیغ میکشه و صداش میکنه . بالأخره توی بغل هم آروم میگیرن و فاطما گل میزنه زیر گریه . کریم آرومش میکنه و با باز کردن دستاش سعی میکنن فرار کنن . موقع پایین رفتن مصطفی که با عجله خودشو رسونده به محل میبینتشون برای همین بدون وقفه به سمت هر دو شلیک میکنه اما کریم و فاطما گل پشت ستون قایم میشن . حواس مصطفی پرت فاطما گله که کریم از اینطرف ستونارو دور میزنه و بالأخره میرسه بالای سر مصطفی و حالا دیگه وقته یه تصویه حساب اساسیه ، مصطفی در نهایت پستی باز شلیک میکنه اما کریم تبری رو که با خودش برداشته بود با نهایت قدرت پرت میکنه سمت دست مصطفی و بدجوری زخمیش میکنه ، اسلحه مصطفی که میوفته کریم حمله میکنه سمتش . تا جایی که میخوره اون سیلی که فاطما گل خورده بودو بدجوری تلافی میکنه . خون از دکو دهن مصطفی راه گرفته که کریم زنجیری که از سقف آویزون شده میندازه دور گردن مصطفی و شروع میکنه به خفه کردنش . بعد از لحظاتی مصطفی با ضربه زدن به جای زخم کریم شروع میکنه به زدنش . کریم که میوفته زمین تبرو برمیداره و میخواد کریمو بزنه که فاطما گل اسلحه رو از روی زمین برمیداره و میگیره سمت مصطفی و میگه " ولش کن وگرنه میزنم " . دست مصطفی که میره بالا واسه زدن کریم یه نفر از بی وقفه به سمت مصطفی شلیک میکنه و اون کسی نیست جز فخرالدین پدر کریم . کریم مصطفی رو از روی خودش پس میزنه ، میره سمت فاطما گل که مصطفی اسلحه رو از روی زمین برمیداره و به سمت فخرالدین شلیک میکنه . دست فخرالدین بدجوری آسیب میبینه با دیدن این صحنه کریم دوباره میره سر وقت شروع میکنه به زدنش . دوباره مصطفی میخوره زمین و اینبار اونه که تبرو به سمت دست کریم پرت میکنه و باعث زخمی شدنش میشه . با رسیدن کادیر و پلیسا مصطفی که بدجوری زخمی شده اسلحه رو برمیداره و با عجله محلو از ترس ترک میکنه ..



    با گذشت زمان آمبولانس از راه میرسه . شروع میکنه به مداوای کریم و پدرش و اولین ابراز احساس واقعی کریم به پدر رُخ میده و با فشار دادن شونه اش ازش تشکر میکنه !


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۳:۴۳   ۱۳۹۴/۱/۴
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۱۵۰ سریال ‫ فاطما گل



    بعد از رسوندن کریم و فخرالدین به بیمارستان دکتر شروع میکنه بخیه زدن دست کریم . از طرف دیگه هاجر با جمع کردن وسایل سوار ماشین سامی میشه و برای همیشه خونه رو ترک میکنه !



    اونطرف شهر هم مصطفی با حال بدی که داره هر لحظه بیشتر دور میشه تا جایی که سر از یه قبرستون در میاره و آخر سر از حال میره و میوفته زمین ..



    با اتمام درمون کریم و پدرش همگی به همراه فاطما گل به خونه برمیگردن . تمام مدت افکار کریم بیش از پیش بهم ریخته به خاطر اینکه با خودش کلنجار میره که مصطفی دستش به فاطما گل خورده یا نه ! شک که داشت با حرفای مقدس میفهمه لباسایی که تنشه برای خودش نیستو مصطفی براش خریده . چشمای کریم که از جاش میخواد بزنه بیرون با لحن خیلی جدی به فاطما گل نگاه میکنه و میگه بیا بریم بالا !



    یه تایم طولانی که میگذره فاطما گل توی اتاقش آماده خواب میشه که کریم میره تا بهش سر بزنه . ازش خواهش میکنه تا بخوابه که فاطما گل میگه :

    وقتی تو اون وضعیت بودی نتونستم ماشه رو بکشم .. کریم : انقد خودتو اذیت نکن .. فاطمه : اگه بابات نمیومد چی ؟ .. کریم : هنوزم نمیتونم باور کنم اسلحه رو برداشتی . تموم شد ، ببین الآن دیگه تو خونمونیم . با همیم خیالمون راحته . کابوس تموم شد ، پلیس دستگیرش میکنه نگران نباش ..



    | خونه یاشاران |

    بعد از حساب کتابی که سلیم با خودش میکنه میزنه به سیم آخرو شروع میکنه به جمع کردن وسایلش . بدو بدو میره توی اتاق اردوانه بهش میگه :

    آمادشو بریم .. اردوان : کجا پسر ؟ .. سلیم : باید از اینجا فرار کنیم .. اردوان : فرار چیه ؟ دیوونه نشو برو بخواب .. سلیم : من دیگه نمیخوام بیوفتم زندان ، دست مصطفی هم نمیخوام بیوفتم . میخوای بیا میخوای نیا .. اردوان : صبر کن پسر بذار فکر کنیم فعلاً وقت این حرفا نیست .. سلیم : وقت چیه پس ؟ فردا میان میریزن رو سرمون . وقتش اون موقعس ؟ آره ؟ پس شهامتت کجا رفته ؟ مگه همونی نبودی که خودتو به آبو آتیش میزدی ؟ میخوای دم به تله بدی ببینی چه بلایی سرت میاد ؟ میخوای بری زندان ؟ .. اردوان : نه .. سلیم : اونجا خودمونو خیس کردیم ، چه روزای بدی گذروندیم . چیا که نکشیدیم میخوای باز توی چار دیواری گیر بیوفتیم ؟ اگه اینجا بمونیم یا به دست مصطفی کشته میشیم یا میوفتیم زندان . گزینه دیگه ای وجود نداره ، قضیه اون کارخونه کفشم هست . تازه اگه پلیس ته توی ماجرارو در بیاره میفهمه آدمای ما قبلاً مصطفی رو بردن اونجا و همه چی رو میشه اون وقته که دیگه گند همه چی در بیاد .. اردوان : به نظر من که مادرت از همه خطرناک تره .. سلیم : همون دیگه ، ببین یه ماشین کرایه میکنیمو تا جایی که بتونیم از اینجا دور میشیم بعدشم ماشینو یه جایی میذاریمش کافیه از استانبول دور بشیم .. اردوان : بُزبرون ، میریم اونجا . این وقت سال خیلی خلوت میشه .. سلیم : آره خودشه از اونجا هم یه قایقی چیزی ردیف میکنیم .. اردوان : میریم سیمی ، خیلی نزدیکه . حتی با یه قایق کوچیکم میشه رفت اونجا . نباید چیز زیادی با خودمون ببریم دردسر میشه ..



    و اینبار اردوان دل به دل سلیم میده و هر دو راهی میشن بدون اینکه کسی خبر دار بشه !



    توی قبرستون در حالی که مصطفی از حال رفته دو تا پسربچه ولگرد پیداش میکنن . اول فکر میکنن مُرده برای همین تصمیم میگیرن جیباشو خالی کنن اما وقتی میبینن زنده اس و مصطفی به هوش میاد ازشون کمک میخوادو به وعده دادن پول راضیشون میکنه تا از این وضعیت خارجش کنن ..



    صبح روز بعد این دو تا پسر با وسایلی که مصطفی بهشون گفته بود برمیگردن . مصطفی سعی میکنه با ضدعفونی کردن زخمش حال خودشو بهتر کنه که یهو سرو کله یکی دیگه پیدا میشه . باهری همراه این دو تا پسر از راه میرسه و با دیدن وضعیت بد مصطفی بهش میگه نترس من برادرشونم بذار یه چیزی بخورم تا بیام به زخمت برسم !!



    توی جاده سلیمو اردوان در حال دور شدن هستند . توی خونه هم رشات با تماس با هر دو و پیدا نکردنشون متوجه میشه که فرار کردن . اردوان هم با زنگ خوردن گوشی سلیم حسابی شاکی شده که چرا با خودش گوشی آورده چون اگه ردشونو بزنن اول راه گرفتنشون حرفاش تموم نشده که متوجه میشه سلیم در نهایت حماقت برای خونوادش یادداشت گذاشته و گفته که دارن خونه رو ترک میکنن و با خالی کردن گاوصندوق خونه و جیب خونواده راهی شدن !


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۷:۲۵   ۱۳۹۴/۱/۵
    avatar
    آزِِِِیـــــــــــنـاااا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13810 |7289 پست
  • ۱۴:۴۰   ۱۳۹۴/۱/۳۰
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۱۶۷ سریال ‫‏فاطما گل



    ادامه بازسازی خونه جدید توسط اعضای خونه ادامه داره . کریم که مشغول کاره فاطما گل حتی یک ثانیه ام ازش چشم برنمیداره و خیره خیره تماشا میکنه زحماتی رو که همسرش برای شاد شدنش میکشه !

    همین موقعس که گوشی کریم زنگ میخوره و پدرش تماس میگیره باهاش . بعد از احوالپرسی فخرالدین میگه :

    واسه یه کارگاه پیدا کردم . ( به دروغ ) رهنش میکنیم .. کریم : بابا قرارمون چی بود ؟ هنوز زوده .. فخرالدین : ولی اینجا واقعاً مناسبه ، زیاد بزرگ نیست اما واسه شروع خوبه دستگاهو ماشینم داره . باید خودت ببینی .. کریم : باشه بعداً میبینیم .. فخرالدین : باید عجله کنی وگرنه از دست میره .. کریم : الآن که نمیتونم بیام باید کارمو امروز تموم کنم .. فخرالدین : الآن با موبایل عکساشو میگیرمو میفرستم تا ببینی کارت که تموم شد خبر بده تا با هم دیگه بیایم . بنگاهی الآن اینجاس اگه قبول کنی با صاحب مغازه قرار بذارم تا مفصل صحبت کنیم .. کریم : خیلی خب تو عکسا رو بفرست ببینم .. فخرالدین : باشه فعلاً خداحافظ !



    با نظر فخرالدین کارگاه برای پسرش انتخاب میشه اما نه برای رهن بلکه برای خرید . اما در وحله اول به کریم اینطوری گفت که وسط کار سنگ اندازی نکنه و پدر بتونه برای تنها یادگار عشقش کاری کرده باشه ..



    توی همین روز قرار جشنی کوچیک برای مراد و دوستانش توی مدرسه گرفته بشه . مقدس با سرو وضعی مناسب میرسه غذاخوری و با پاکت های نامه رو به رو میشه ، اما اثری از نامه مصطفی نیست . مقدس تا لحظه آخر منتظر اومدن پستچی میمونه اما خبری نمیشه ولی به محض اینکه همراه با راحمی میرن پستچی از راه میرسه و همه نامه ها رو تحویل غذاخوری میده و میره !



    | دادستانی |

    اردوان با محافظت هایی که از طرف پلیس میشه به دادستانی آورده میشه . ببا سرو صورتی کبود و زخمی بین خبرنگارا وارد دادستانی میخواد بشه که با دیدن مادرش فریاد میکشه و میگه :

    مامان من کاری نکردم ، من بیگناهم !



    توی سالن مغموم و در هم رفته به مأمور ثبت مشخصات تمامی اطلاعات شخصی خودشو میده و میگه :

    باید وکیلم بیاد . منیر تلجی کجاس ؟ تا اون نیاد هیچی نمیگم !



    با رسیدن منیر ، اردوان از دادستان میخواد تا تنهایی با هم صحبت کنن و میرن به اتاق بغل .

    اردوان : تا الآن کجا بودی ؟ تو که میدونستی میارنم چرا زودتر نیومدی ؟ .. منیر : دهنتو ببندو خوب به حرفام گوش کن . کلی اتهامو حرفو حدیث پشت سرتون هست . هم تو هم سلیم یاشاران .. اردوان : آها ! یعنی علیه شما نیست ؟ .. منیر : وسط حرف من نَپَر ، اگه بگی کار تو بوده جرم سازماندهی شده به حساب نمیاد .. اردوان ( با حرص ) : چرا یه همچین چیزی بگم ؟ .. منیر : احمق گفتم وسط حرفم نپر ، خفه شو . اگه بگی کار تو بوده جرمت سبک میشه .. اردوان : منیر کچل احمق منم یا تو ؟ تو کیو داری گول میزنی ؟ چرا همه جرمو من قبول کنم ؟ چرا سلیم قبول نکنه .. منیر : چون یاشار فقط اسم تورو داده .. اردوان : باشه ، منم اسم شما رو میدم همه چی تموم میشه . همه چیو میگم .. منیر : غیر ممکنه بتونی از پرونده تورانر خلاص بشی تو پرونده های دیگه ام اسم تو اول از همه اس . حرفامون باید یکی باشه .. اردوان : پست فطرتا ، نمیتونین چیزیو ثابت کنین .. منیر : هه هه هه ، وقتی اینجا نبودی ما هم بیکار نموندیم . اگه بخوام انقدر اون تو میمونی که همه موهات عین دندونات سفید بشه اما اگه به حرفم گوش کنی یه مدت میری زندان بعدم آزاد میشی . اعتراف کن ، جرمو قبول کن .. اردوان ( با نیشخندی از سر تمسخر ) : این تصمیم خونواده عزیزمه یا رشات یاشاران واسه نجات پسرش میخواد منو قربونی کنه ؟ .. منیر : رشات تو شرایطی که فقط به حال خودش فکر میکنه ، ورشکست شده . لاله هممونو گول زد به زودی در اون شرکتو تخته میکنن ولی من پول دارم اگه به حرفم گوش بدی وقتی آزاد بشی جیبت بی پول نمیمونه . میتونی از اول شروع کنی قانون اول اینه که به هیچ عنوان منو قاطی این جریان نمیکنیو اسمی از من نمیبری .. اردوان ( با بازی فوق العاده کان تاشانر و دوبله تأثیر گذار و بی نقص کامبیز عزیز ) : هه هه هه ، عجــــب حرومزاده ای هستی تو .. منیر : به هر تصمیم با خودته میتونی از این فرصت استفاده کنی میتونیم نکنی .. اردوان : با پای خودم تو دام تو نمیوفتم همه چیو خودم توضیح میدم ، در ضمن تا دستگیر شدن سلیم یه کلمه ام حرف نمیزنم تا اون موقعم هر اتهامی رو رد میکنم . افتاد ؟ به دادستانم همینو میگم ، شک نکن !!



    | غذاخوری |

    بعد از مدتی فاطما گل به همراه مریم خونه ترک میکننو میرن به سمت غذاخوری . با رسیدنشون فاطما گل نامه ها رو برمیداره و میذاره اونطرف تر . میخواد آماده کار بشه که یهو چشمش میوفته به نامه ای که اسم مصطفی روش خورده . به مریم نامه رو نشون میده و مریم برای اینکه بفهمه درد مصطفی چیه نامه رو باز میکنه و میخونتش . با متن نامه متوجه میشه که مصطفی خبر ازدواج فاطما گل با کریم به دستش رسیده ، یکم که بیشتر میخونه میفهمه همه این حرفا توسط مقدس به گوش مصطفی رسیده ...



    آخر شب توی خونه قیامتی بر پاست . جیغ جیغای فاطما گل فضای خونه رو گرفته و فریاد میکشه :

    چرا براش نامه مینوسی ؟ چرا بی خبر از من کاری میکنی ؟ .. مقدس : گفتم دیگه از زندان نامه نفرسته واسه همین ، منظور بدی نداشتم قسم میخورم .. راحمی : حتماً تو باید بهش میگفتی ؟ .. فاطمه : چرا بدون اینکه از من چیزی بپرسی همچین کاری میکنی ؟ چـــــرا ؟؟؟؟ این کارو نکن ، نمیخوااااام به جای من هیچ کاری نکن .. مقدس ( با حرومزادگی تمام ) : نامه نوشتم که رابطه ات با کریم خراب نشه به خدا .. راحمی : بابا به تو چه ؟ چرا تو کارشون دخالت میکنی آخه ؟ .. فاطمه : انقد تو زندگیم دخالت نکن نمیخوام .. مقدس : به شما خوبی نیومده .. کریم : کسی از تو انتظار خوبی نداره ..



    مقدس با یه دروغ دیگه به خیال خودش تونست از این جریانم فرار کنه ولی آدم بشو نیست تا اینکه اینبار طرف حسابش کسی نیست جز فخرالدین و جدیت تمامی که داره و احدی شوخی نداره .

    فخرالدین : منو ببین مقدس خانوم ، میدونم نیتتون خیر بوده اما بعد از این سر خود کاری نمیکنین !



    | محوطه خونه رشات یاشاران و بازی بی نقص موسی اوزونلار |

    رشات که بدجوری قافیه رو باخته درمونده تر از همیشه جلوی در خونش ایستاده و یاد لحظاتی میوفته که زحمت چندین ساله اش توسط اندر آلاگُز نابود شد و تخلیه شدن شرکتشو به چشم دید . کسی که امپراتوری برای خودش ساخته بود به خاطر کثافتکاریای پسرو برادرزاده اش حالا همه دارو ندارشو داره میسپره دست کسایی که فقط برای انتقام به جایگاهش رسیدن اما از نظر شغلی در حد کوچک ترین رقباشم نیستند . یادآوری رشات که تموم میشه با بغضی که مدت هاست توی گلو داره گوشه چشمشو از اشک پاک میکنه اما بازم تحمل نمیکنه ، بغضش میترکه و با گذاشتن دستش روی صورتش شروع به اشک ریختن میکنه . بعد از دو سال جنگِ نابرابر زانوانش شُل میشه و میوفته روی زمینو تنها کاری که از دستش بر میاد اشک ریخته ..

    با حال بدی که داره ماشین خونوادگیشون از راه میرسه و پریهان به همراه حیلمیه پیاده میشن . پریهان ازش میپرسه که چی شده . رشات با حال بدی که داره از سر جاش بلند میشه ، آروم آروم میره به سمت پریهانو میگه :

    هر بلایی بود سر من اومد ، سر من . اتفاقی برای پسرت نیوفتاده واسه توأم نیوفتاده . همه چی رو سر من آوار شد . خدا لعنتت کنه !



    و در کمال ناباوری و در اوج عصبانیت به


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان